-
من خواهر بزرگتر هستم
سلام من 30 ساله هستم و خواهرم 23 ساله. مشکل من این هست که نمی دونم باید با ازدواج خواهرم چطور برخورد کنم.
خواهرم مدتی هست که با یه آقایی آشنا شده و به شدت عاشق اون آقاست. البته اون آقا فعلن شرایط مالیش ابدا برای ازدواج مساعد نیست، طوریکه می دونم حتا نمی تونه خونه برای خواهرم اجاره کنه و خرج زندگی رو بده. ایشون بنا به گفته خواهرم یکسال از من کوچکتره یعنی 29 ساله هست اما هنوز نتونسته از نظر مالی خودش رو جمع و جور کنه در حالیه من که یک دختر هستم همین الان پس انداز معقولی دارم و مستقل هستم.
خیلی سعی کردم به خواهرم بفهمونم که عجله نکنه و صبر کنه تا دوستش شرایط مالیش بهتر بشه و بعد اقدام کنه برای خواستگاری. اما خواهرم من رو حسود خطاب کرد و به هر حال کار خودش رو کرد و پسر همراه خانوادش یک جلسه برای آشنایی آمدند. مادر پسر به شدت مخالف ازدواج خواهرم هست و خلاصه مشکلات زیادی سر راه ازدواجشون هست اما خواهرم به طرز عجیبی برای ازدواج عجله داره.
ناگفته نمونه که من خودم تو رابطه ای هستم که در 3 سال اول قصدمون ازدواج بود اما به دلایل زیادی دوست من به من گفته که دیگه قصد ازدواج با من رو فعلن نداره، ماجرای خودم یه قصه مفصل هست که گفتنش زمان می بره، به هر حال خواهر من رابطه من رو دوست نداشت و حتا زمانهایی که با خودم می بردمش سر قرارهام به دلیل بچه گی و بی تجربه بودنش اخلاق جالبی نداشت و بل برخورد سرد صورت خوشی از خانواده من به دوستم تو اون سه سال نشون نداد. بگذریم رابطه من به دلایل خیلی خیلی زیادی به هم خورد و این خیلی اذیتم کرد. مشکل من اینه که تا می خوام با خواهرم صحبت کنم رابطه خراب شده من رو تو سرم می کوبه و میگه مه تو حسودی و تا حالا کسی تو رو اینطوری دوست نداشته و نمی فهمی که من چه حسی دارم؟ این موضوع خیلی اذیتم می کنه. حتا برای دوستاش طوری تعریف کرده که اونها من رو مانع ازدواجش می دونند، در حالیکه من اگرچه می دونم این ازدواج او ابدا صورت خوشی برای من در فامیل و دوستانم و آشناهام نداره اما ابدا اگر راهنماییش می کنم یا حرفی بش می زنم علتش خودم نیستم. احساس می کنم داره منو جلوی دوست پسر فعلیش تحقیر می کنه... من خیلی سعی کردم کمکش کنم و حتا وقتایی باهاش سر قرارهاش می رفتم سعی کردم چهره خوبی ار خانوادمون نشونش بدم. (البته اوایلش که ازدواجشون مطرح نبود یکبار خیلی سرد برخورد کردم تا متوجه بشه که برخوردش با دوست من تاثیر بدی تو رابطه مون داشته.)
کمکم کنید نمی دونم با این ازدواج عجولانه و لجبازی خواهرم چه کنم؟
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
سلام
خدا وعده داده که اگر کسانی قصد ازدواج داشته باشن و تنها مشکلشون مساله مالی باشه ازدواج کنن؛ خدا اون مساله رو با فضل خودش حل خواهد کرد
من کسی رو میشناسم که 5 سال عقد بود ولی حالا وضعش خوب شده و با خوشحالی با زنش میخوان برن سرزندگی. موقع خواستگاری دانشجو بود و کار نداشت و سربازی نرفته بود و پدرش هم پولدار نبود ولی خدا رسوند
در مورد این آقا تحقیقاتتون رو کامل کنید؛ اگر از لحاظ شخصیتی و خانوادگی و اخلاقی مشکلی نداره و خانواده اش خوبن و اخلاقیاتشون با هم سازگاره، و تنها مسالتون مشکل مالیه بگذارید بیان و این ازدواج صورت بگیره. بقیشو بسپارید به خدا
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
آقای محسن عزیزی
مساله مالی حل میشه درسته... اما مخالفت خانواده پسر و به خصوص مادرش مشکل دیگری هست که خواهر من باید حلش کنه... خواهر من بسیار بسیار حساسه نمی دونم چطور میخواد با مادر شوهر مخالف بسازه (البته این هم موردی هست که اجازه نمیده من باش راجع بهش حتا صحبت کنم)
اینکه من بذارم یا نه اصلن مساله نیست... چون خواهر من به اجازه من نیازی نداره و حتا اونقدر برام احترام قایل نشد که ازم بپرسه که کاری که می کنه چه حسی در من ایجاد می کنه؟ این پدرم بود که از من راجع به این موضوع سوال کرد و حتا خواست به عنوان شخص مورد اعتماد پدرم برم و با پسره صحبت کنم. خواهرم با این موضوع به شدت مخالفت کرد، اگرچه دو روز قبل از مطرح شدن این موضوع من با پسره صحبت کرده بودم و ازش قولهایی گرفته بودم که البته ایشون عمل نکرد و به صورتی اومد خونه ما خواستگاری که خود خواهرم الان به این نتیجه رسیده که آشنا کردن خانواده ها تو اون شرایط درست نبوده)
بله در بخشنده بودن خدا هیچ تردیدی ندارم، یکی از دوستان خود من هم 4 سال عقد کرده بود و با مشکلات ساخت و هنوز هم می سازه و اتفاقا دقیقا چون از نزدیک مشکلات دوستم رو دیدم و میدونم که او چه دختر صبور و عاقلی بود ولی باز هم مشکلاتش وحشتناک بودند، من خواهرم رو بزرگ کردم و خیلی خوب می دونم که با کوچکترین حرف و حدیثی به هم میریزه و الان که عاشقه فکر می کنه از پس اون حرف و حدیثها برمیاد اما من که شب و روز باش زندگی می کنم می دونم چقدر زود ناراحت و عصبی خواهد بود چون ابدا صبر تو شخصیت خواهر من وجود نداره. ولی با این حال بار اگر اون آقا می تونست خانوادش رو با خودش همراه کنه باز هم من و خانوادم مشکلی نداشتیم حتا مادرم گفت که حاضریم کمکشون کنیم اما از اونها خبر خاصی نشد چون پسرشون تازه چند ماهه که رفته سرکار و خودشونم به روشنی به مادرم گفتند که حاضر به کمک مالی نیستند.
مشکل من رفتار زشت خواهرم هست و عجله بیجا و بی تابیش. اینکه من رو و حرفام رو نمی پذیره و روز به روز از من دورتر میشه.
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
خواهرتون بالاخره باید ازدواج کنه. درسته؟ به هرحال با مادرشوهر روبرو خواهد شد. چه با ایشون که دوستش داره ازدواج کنه و چه با هر فرد دیگری. پس باید کمکش کرد نه سرزنش و نصیحت بیش از حد.
خب حالا بگید مساله مادر اون آقا با خواهرتون یا با خانوادتون چیه؟با ازدواج مخالفن؟
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
سلام مهسا جان
بنظر من حالا که خواهرت نسبت به شما حساس شده دیگه صلاح نیست که شما مستقیم بهش چیزی بگین، چون هر حرف شما رو بد برداشت می کنه.
شما فقط بهش بگین که من چون دوستت داشتم بهت حرفی زدم و دیگه هم چیزی نمی گم و فقط برات آرزوی خوشبختی می کنم. اما مراقب باش.
اما سعی کن که ارتباط دوستانه ای با مادر یا پدرت برقرار کنی. و اگر مورد خاصی می بینی اون رو به اونها بگی و اجازه بده پدر یا مادرت با خواهرت ارتباط برقرار کنن.
یک نصیحت هم می کنم. تجربه به من ثابت کرد که خانواده دختر تحت هیچ شرایطی نباید مسئولیتی که مرد بر عهده دارد رو به دوش بکشند. آدم نون و پنیر شوهرش رو بخوره بهتر از اینه که خانوادش تو سفره شون بهترین غذاها رو بذارن. چون اولا مرد تنبل می شه و ثانیا مرد عادتشه که قدر چیزی رو بدونه که براش زحمت می کشه.
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
من می خوام این تاپیک رو حذف کنم. چطور باید اینکارو بکنم. اینجا همه چیز مسدود هست؟
از مدیر خواهش می کنم حذفش کنند. ممنون
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
دلیل درخواستتون برای حذف این تایپیک چیه؟!
دلیل درخواستتون برای حذف این تایپیک چیه؟!
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
سلام mahsa60 جون
من هم مشکلی شبیه به مشکل تو دارم، با گفته های blue sky شدیدا موافقم. به نکته های جالبی اشاره کرده بود:
1- به نظر من حالا که خواهرت نسبت به شما حساس شده دیگه صلاح نیست که شما مستقیم بهش چیزی بگین، چون هر حرف شما رو بد برداشت می کنه.شما فقط بهش بگین که من چون دوستت داشتم بهت حرفی زدم و دیگه هم چیزی نمی گم و فقط برات آرزوی خوشبختی می کنم. اما مراقب باش.
2-اما سعی کن که ارتباط دوستانه ای با مادر یا پدرت برقرار کنی. و اگر مورد خاصی می بینی اون رو به اونها بگی و اجازه بده پدر یا مادرت با خواهرت ارتباط برقرار کنن.
3-یک نصیحت هم می کنم. تجربه به من ثابت کرد که خانواده دختر تحت هیچ شرایطی نباید مسئولیتی که مرد بر عهده دارد رو به دوش بکشند. آدم نون و پنیر شوهرش رو بخوره بهتر از اینه که خانوادش تو سفره شون بهترین غذاها رو بذارن. چون اولا مرد تنبل می شه و ثانیا مرد عادتشه که قدر چیزی رو بدونه که براش زحمت می کشه.
آقای mohsenazizi این که یک پسر الان چیزی نداره اصلا مهم نیست، مهم اینه که چرا این آقا که 29 سالشه چیزی نداره یا کاری نکرده تا حالا؟ چرا به تازگی رفته سر کار؟ تا حالا چیکار میکرده؟ علت این که مهسا میگه من که دخترم پس انداز دارم این هست که من به فکر زندگیم بودم با اینکه مسئولیت مالی به عهده من نیست ولی اون آقا به این فکر نبوده تا الان. گذشته اون اقا مهم نیست ولی باید بدونیم که گذشته آینه ی آینده است. از کارهایی که در گذشته کرده و میزان همتی که در گذشته داشته میشه فهمید در آینده چی میشه!
مشکل مادر ایشون هم خیلی مهمه. چه بسا ازدوواج هایی که در اثر دخالت های مادرشوهر و کارشکنی های اون به جدایی منجر شده.
درسته که خواهر ایشون بالاخره باید ازدواج کنه ولی مهم اینه که ازدواجی نکنه که فردا برگرده.
مهسا جون این تاپیک رو حذف نکن:43:
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
خداروشکر که بنده خدا کار پیدا کرد
بعدشم میگن دخترها کم توقعن
دو نفر به هم علاقه دارن و میخوان به هم برسن
تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی
بگردید مشکل رو دریابید و حل کنید. چه اصراریه بر این همه منفی بافی؟
-
RE: من خواهر بزرگتر هستم
ببین آقای mohsenazizi وصل کردن و وصل شدن خیلی خوبه ولی آدم باید سنجیده وصل کنه و وصل بشه. چون وصل شدن نسنجیده باعث فصل زودرس میشه:160: