وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام.
چی کارکنم وقتیکه دارن با هم دعوا میکنن؟ و من دارم ذره ذره آب میشم از غصه؟
میدونم توی دعوای پدر مادرم نباید مداخله کنم. یه بار این اشتباه رو کردم و دیگه تجربه ی تلخی شد که تکرارش نمیکنم.
من تا جایی که جا داره دانشگاه میمونم که توی خونه نباشم و در جریان این دعواها نباشم. اما بعضی وقتا دعواهاشون، وقتی میشه که منم خونه ام. این جور وقتا خودم رو میچپونم تو اتاقم. برای اینکه صدا هاشون رو نشنوم صدای هندزفری موبایلم رو تا ته زیاد میکنم که نشنوم بابام داره چه بی احترامی هایی به مادرم میکنه.
ولی غصه ولم نمیکنه. میشینم تو اتاقم گریه میکنم. بخدا خسته شدم از دست دعواهاشون. مگه امن ترین جای دنیا خونه آدم نیس؟ چرا این بهترین جای دنیا برای من جهنمه؟
کجاست اون جایی که میگن امن ترین جا برای دریافت و ابراز محبته؟ بخدا خستم...
موندم درسم که تموم بشه کجا میخوام برم که 7 و 8 شب برگردم خونه...
کمکم کنید. بگید چی کار کنم اثرات دعواشون روی خودم کم بشه؟
(نمیدونستم این موضوع رو اینجا بزنم یا تو قسمت اختلاف زن و شوهر. ولی دیدم بیشتر مشکلم فردیه اینجا زدم.)
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام دختر مهربون.والا چی بگم بهت از دعوای پدر و مادر؟! کملا احساستو میفهمم عزیز. من خودم همیشه این مشکلات رو دارم.درسته که من پسرم و یکم کمتر روم تاثیر میزاره ولی خیلی اعصابم بهم میریخت. بابات شاید توهین کنه به مامانت اما دست روش بلند میکنه؟؟ نه دیگه!
من خودم 7 یا 8 ساله بودم که شدکت کتک خوردن مادرم جلو چشمام بود. یه چیزایی دیدم که وقتی یادم میاد خیلی عصبی میشم. به خاطر همین چیزا هم بود که 2 سال مریضی روحی گرفتم و از زندگیم عقب موندم. اینارو گفتم که یکم خدا رو شکر کنی.اولا که نمیشه دخالت کرد ولی میشه بعدا با صحبت کردن باهاشون شدت این دوا ها رو کم کرد. هچ راهی هم نیست که بیخیال باشی و اینارو ببینی! در هر صورت روت تاثیر میزاره.البته دعوا یکمش نمک زندگیه.ولی شما تنها کاری که میتونی بکنی اینه که آرومشون کنی.من خودم چنر بار رفتم دخالت کنم که کباب شدم!!!!
ولی یاد گرفتم هر وقت دعواشون میشه یادشون بیارم که زن و شوهرن. یادشون بیارم که سر چه مسله ی بیخودی دارن اعصاب همه رو میریزن به هم!! بیشتر وقتا هم جواب میده. تا حدی که دیگه اکثرا دعوا حلوی ما نمیکنن! من اوضام 100 برابر بدتر بود به خدا. خدا رو شکر همه چی درست شده و بابام هم روز به روز بهتر میشه .منم دارم کمکش میکنم که خودشو اصلاح کنه.صبور باش فقط همین.ببخشید سرتونو درد آوردم
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سینای عزیز، ممنون از توجهت.
ببخش تو رو یاد اون روزا و خاطرات تلخی که الان توی زندگیت کمرنگ تر شده انداختم.
خدا رو شکر که زندگی شما رو به بهبودیه.
چه خوبه که شما میتونی توی اون شرایط بادخالتت شرایط رو بهتر کنی. اما من امتحان کردم. و دیدم که دخالت نکردن بهترین کاریه که میتونم توی اون وضعیت انجام بدم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sina7119
بابات شاید توهین کنه به مامانت اما دست روش بلند میکنه؟؟ نه دیگه!
چی بگم. قبلا ها خیلی زیاد بود. وقتی ما کوچیک بودیم. میدونم چه صحنه هایی رو میگی. حتی یادآوریش هم راه گلوم رو بند میاره...
اما الان مادرم فقط سکوت میکنه. میدونه به محض حرف زدن دوباره همون صحنه ها پیش میاد. و پدرم حرف میزنه حرف میزنه حرف میزنه.... بعضی وقتا خدا خدا میکنم که صبر مادرم تموم نشه یه وقت که اگه تموم بشه...
کوه آهن بذاری جای مادرم آب میشه. عجیب صبری داره مادرم...
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام،
خیلی خیلی ناراحت شدم وقتی حرفهای شما رو خوندم.
اگر یادت باشد من هم تمام این روزها را گذراندم...
کاش پدر مادرها می فهمیدند یکی از مسئولیتهای اونها ایجاد یک محیط آرام برای زندگی فرزندان است.
من همیشه مستقیماً در جریان اختلافهای پدر مادرم قرار گرفتم. بدترین ضربه های روحی رو خوردم. پس شما سعی کن تا می توانی خودت رو دور نگه داری. همین که در اتاقت بروی و آهنگ با صدای بلند گوش دهی، شاید راه خوبی باشه.
باید اونها رو متوجه کرد که چقدر باعث آزار شما می شوند. نمی شود از بزرگترهای فامیل کمک بگیرید؟
شاید، شاید، شاید کمی بیشتر مراعات کنند.
ولی می دونم که چقدر روی زندگی ات تاثیر می گذارد و چقدر روزگار به کامت تلخ است. :(
سر خودت رو گرم کن و هر چیزی رو بهانه کن تا بخندی.
نمی خواستم بیشتر ناراحتت کنم، قصد من همدردی بود.
امیدوارم مشکلاتشان حل شود و جدا نشوند.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
ببین مادرت صبر داره. تو هم صبر پیشه کن. مادرت بخاطر تو داره تحمل میکنه.قدر مادرتو بدون .مادر منم مثل اون.حتی خیلی وقت ها بهم میگفت سینا اگه امیدم شماها نبودین طلاق گرفته بودم.ولی بالاخره درست شد. اونم درست میشه. الان خیلی دیگه کم رنگ شده دعواهای ما. شما هم فقط صبر کن.میدونم سخته ولی میشه.گفته بودم بهت من 2 سال از درس و زندگی افتائم بخاطر همین چیزا مریض شدم.خدا رو شکر کن که سالمی.زیاد هم حساسیت به خرج نده دختر.آروم باش.به فکر آیندت و فرصت هات باش.اگر قرار باشه حساس بشی و کارتو ادامه بدی میشی درست مثل من که الان بخاطر همون عقب افتادن از درسم 1 ماه دیگه مجبورم برم سربازی با دیپلم!!!
ولی نگفتم کاش نمیشد!همیشه شکر خدا رو کردم.تو هم خدارو شاکر باش و سعی کن حساس نباشی. و اگر نه داغون میشی.:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
ممنونم بچه ها. خیلی مهربونید.
الان اصلا حالم خوب نیس.
حرف دارم براتون ولی از لابلای اشکام مانیتور رو خوب نمیبینم.
میام بازم...
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
حرف دارم براتون ولی از لابلای اشکام مانیتور رو خوب نمیبینم.
اى بخشنده كاملترين نعمت، اى دفع كننده هر بلا و مصيبت، اى نور دلهاى وحشت زده در ظلمات،
ترحم كن به كسى كه سرمايه اش اميد به توست و اسلحه اش گريه است.
گریه هم راهیست برای سبک شدن.
هر وقت تونستی باز هم بنویس...
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام.فکر میکردم آروم شدم ولی به محض اینکه اومدم اینجا...
آقا حامد ممنون که وقت میذاری. با آبی مینویسم جوابا و حرفام رو.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hamed65
سلام،
خیلی خیلی ناراحت شدم وقتی حرفهای شما رو خوندم.
اگر یادت باشد من هم تمام این روزها را گذراندم...
بله. یادمه. متاسفانه یا خوشبختانه تقریبا همدردیم.
کاش پدر مادرها می فهمیدند یکی از مسئولیتهای اونها ایجاد یک محیط آرام برای زندگی فرزندان است.
من همیشه مستقیماً در جریان اختلافهای پدر مادرم قرار گرفتم. بدترین ضربه های روحی رو خوردم. پس شما سعی کن تا می توانی خودت رو دور نگه داری. همین که در اتاقت بروی و آهنگ با صدای بلند گوش دهی، شاید راه خوبی باشه.
ای کاش میفهمیدن. میدونی، یه چیزی هست. پدرم همه حرفاش رو میزنه و دعواهاش رو میکنه. درسته همون وقتِ دعوا اعصاب خودش هم بهم میریزه اما وقتی تموم میشه تقریبا همه حالتاش فروکش میکنه. چون خودشو خالی کرده. نمیگم کارش درسته ها. منظورم اینه که خالی شده و به کارای دیگش میرسه. مادرم رو که نمیدونم. (چون بنده خدا هیچ حرفی نمیزنه. اما اعتقاداتش محکم نگهش داشته. خیلی دلش به خدا قرصه) اما این وسط، من میمونم و یه عالمه بغض که تا چند شب برام میمونه. شاید خودشون دیگه به موضوع فکر هم نکنن. ولی صداهاشون عین روز دعوا تو مغز من هی تکرار میشه و آزارم میده. ای کاش میدونستن دارن با بچه هاشون، ثمره های زندگیشون چیکار میکنن.
باید اونها رو متوجه کرد که چقدر باعث آزار شما می شوند. نمی شود از بزرگترهای فامیل کمک بگیرید؟
شاید، شاید، شاید کمی بیشتر مراعات کنند.
پدرم از هیچ کسِ هیچ کس حرف شنوی نداره متاسفانه.
ولی می دونم که چقدر روی زندگی ات تاثیر می گذارد و چقدر روزگار به کامت تلخ است. :(
سر خودت رو گرم کن و هر چیزی رو بهانه کن تا بخندی.
آره تلخه. انقدر تلخه که مرگ رو شیرین میبینم.
اما من رو اگه بیرون ببینید، باورتون نمیشه که حال روحیم این باشه.دوستام همیشه بهم میگن یه کم سنگین باش. انقدر نیشت رو باز نگه ندار :) من همیشه لبخند دارم. بعضی وقتا برای خودم هم سوال میشه که با این همه فشار روحی که روم هست چجوری اینجوری ام. جلوی همه خوبم. وقتی تنها میشم میبینم دارم میپوسم از درونم. دوستام نمیدونن کسایی که بیشتر خودشون رو شاد نشون میدن معمولا غم زیادی رو دلشونه که میخوان بقیه اونو نبینن.
نمی خواستم بیشتر ناراحتت کنم، قصد من همدردی بود.
نه از حرفاتون ناراحت نمیشم به هیچ وجه. من که حرف میزنم، شما که میاید و همدردی میکنید، سبک میشم. ممنون:72:
امیدوارم مشکلاتشان حل شود و جدا نشوند.
ممنون. ولی 1 چیز دیگه، نمیدونم جدا شدن چه مشکلاتی داره اما زندگی ای که همه توش دارن عذاب میکشن، چه فایده ای داره!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sina7119
ببین مادرت صبر داره. تو هم صبر پیشه کن. مادرت بخاطر تو داره تحمل میکنه.قدر مادرتو بدون .مادر منم مثل اون.حتی خیلی وقت ها بهم میگفت سینا اگه امیدم شماها نبودین طلاق گرفته بودم.ولی بالاخره درست شد. اونم درست میشه. الان خیلی دیگه کم رنگ شده دعواهای ما. شما هم فقط صبر کن.میدونم سخته ولی میشه.گفته بودم بهت من 2 سال از درس و زندگی افتائم بخاطر همین چیزا مریض شدم.خدا رو شکر کن که سالمی.زیاد هم حساسیت به خرج نده دختر.آروم باش.به فکر آیندت و فرصت هات باش.اگر قرار باشه حساس بشی و کارتو ادامه بدی میشی درست مثل من که الان بخاطر همون عقب افتادن از درسم 1 ماه دیگه مجبورم برم سربازی با دیپلم!!!
ولی نگفتم کاش نمیشد!همیشه شکر خدا رو کردم.تو هم خدارو شاکر باش و سعی کن حساس نباشی. و اگر نه داغون میشی.:72:
سینا جان ممنون. اینجور که معلومه شما هم خیلی اذیت شدی. خدا رو شکر که داری بهتر میشی. آینده رو برات روشن میبینم با این همتت:72:
اما من الانم همچین وضعیت نرمالی ندارم. یه کمی، کار از کار گذشته.
اگه دوس داشتی اینجاها رو هم ببین:
دختر مهربون
نتیجه تست افسردگی وخیم
خطاب به پدر ها و مادر ها
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hamed65
اى بخشنده كاملترين نعمت، اى دفع كننده هر بلا و مصيبت، اى نور دلهاى وحشت زده در ظلمات،
ترحم كن به كسى كه سرمايه اش اميد به توست و اسلحه اش گريه است.
ممنون که همیشه به موقع یه چیزی میفرستی که دلم رو با یاد خدا آروم میکنی.:72:
خیلی بهش احتیاج دارم. خیلی...
آرزو به دلم مونده یه چند روز خونه آروم باشه و توش یه کم تبادل محبت ببینم بجای این همه خشم و بغض و اشک و غم...
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
شما تاپیک اختلافات خانوادگی رو خوندی؟
به نظر من از این به بعد تا دیدی شروع به دعوا می کنند، ازشون دور شو. شاید حتی یکطوری که متوجه شوند باعث ناراحتی تو شدند. البته نه اینکه بی احترامی کنی. و بعد هم یک کاری کن که صداشون رو نشنوی.
من نمی دونم اختلافاتشون سر چی هست و تا چه حد با هم مشکل دارند. چقدر وقته که این وضع اینطوریه؟
چند ماه؟ چند سال؟
هر چند روز یکبار دعوا می کنند؟
مواقعی هم هست که با هم خوب باشند؟
تو خودت اگر بی طرف قضاوت کنی، فکر می کنی هر دو مقصر هستند یا اینکه یکی از دو طرف بیشتر از دیگری باعث ایجاد اختلاف می شه؟
فامیل و دوستان هم با خبرند؟
خیلی مهمه که دعواها حالا هرچقدر هم که هست، از یک حدی نگذرد. یعنی یک سری حرمت ها اگر شکسته شوند، و یک سری حرفها اگر زده شوند، دیگر خیلی جمع کردن قضیه سخت می شود.
پدر مادر من در آخر به جایی رسیده بودند که هیـــــچ اعتمادی به هم نداشتند. آنقدر نسبت به هم بدبین بودند که هیچ کاری نمی شد کرد. تصمیم به جدایی هم عجله ای نبود. روند جدایی اونها شاید 3-4 سال طول کشید.
اون اواخر ما راضی شده بودیم به جدایی. هرچند که مادرم الآن می گوید که خیلی راحت شده و زندگی اش بعد از جدایی بهتر شده. ولی باور کن جدایی آخرین راه باید باشه. خیلی فکر می کنم که چطور می شد جلوی این قضیه رو گرفت، ولی دیگه از دست من کاری بر نمیومد.
اینها در جواب این حرفت بود:
نقل قول:
نمیدونم جدا شدن چه مشکلاتی داره اما زندگی ای که همه توش دارن عذاب میکشن، چه فایده ای داره!!!
خیلی می تونم راجع به مشکلات جدایی بنویسم. ولی به نظر من بهتر راجع به این اصلاً فکر نکنی.
خواهر و برادر هم داری؟ بزرگتر یا کوچکتر؟
من فکر می کنم اگر سعی کنی وقتی که پدر و مادرت حوصله دارند، تک تک با اونها صحبت کنی، فایده داشته باشه. نه اینکه در کارشون دخالت کنی. اول ازشون تشکر کن به خاطر زحماتی که برایت می کشند. بعد سعی کن کمی دلداریشون بدی. و بعد بگو چرا این قدر با هم دعوا می کنید؟ بگو که این دعواها فایده ندارد که هیچ، با هر دعوا پایه های این خانواده می لرزد و اوضاع بدتر می شود. و بعد بگو که چقدر به تو فشار میاد و زندگی برایت سخت شده. بگو که آرزوت هست که اونها رو شاد در کنار هم ببینی و محتاج این هستی که در خانه ای آرام باشی. فکر می کنم روی هر دوی اونها می تونی از این طریق تاثیر مثبت بگذاری.
ولی اگر بری وسط دعواشون، یا اینکه سر یک موضوع خاص طرف یکی از اونها رو بگیری، اصلاً خوب نیست. چون طرف مقابل نسبت به تو بی اعتماد می شه. باید نشون بدی که هر دو رو دوست داری. باید ازشون بخوای که به خاطر تو هم که شده، کمی منطقی تر فکر کنند و نسبت به زندگیشون تصمیم بگیرند.
نمی شه راضی شون کنی مشاوره بروند؟
خیلی خوبه که سعی می کنی روحیت رو شاد نگه داری. سعی کن بیشتر وقت با دوستهای خوبت بگذرونی تا اینکه افکار منفی کمتر به سراغت بیایند. هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نباش. این مشکلات آدم رو می سازه. خود تو الآن می تونی از خیلی از اشتباهات پدر مادرت درس بگیری. بالاخره آدم هر مشکل و مانع بر سر راه رو باید پلی برای پیشرفت ببینه.
فکر نکن که فقط تو تنها این مشکل رو داری. می بینی که توی همین جمع کوچک این تالار خیلی ها همدردت هستند. بقیه جوونها هم گرفتار مشکلات دیگه هستند. خلاصه هنر این نیست که همه چیز فراهم باشه و ما بخوریم و بخوابیم و لذت ببریم. هنر اینه که از شرایط موجود بهترین زندگی رو برای خودت بسازی.
به خدا امیدوار باش. اون دعا هم که نوشتم، قسمتی از دعا کمیل بود که واقعاً به آروم شدن آدم کمک می کنه.
به امید روزی که هم پدر مادرت روابط بهتری داشته باشند و هم خودت در زندگیت موفق باشی و خوش بخت بشی و بهترین محیط رو برای زندگی بچه هایت فراهم کنی.
باز هم درد دل کن. ما می خونیم.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام دخترمهربون از یادداشت هاتو خوندم عزیزم من کاملا درکت میکنم ولی از دست ما هیچ کاری برنمیاد و فقط باید تا جایی که می تونیم نگزاریم به ما آسیبی وارد بشه عزیزم این دعواها واقعا برای ما بچه ها بسیار آزار دهنده است ولی الان همین کارهایی که انجام میدهی بهترین کار است از الان به فکر زمانی که دانشگاهت تموم شد نباش شاید تا آن موقع اتفاق های خیلی خوبی رخ بده و باعث شه این دعواها کمرنگ تر شه از الان غصه اون موقع را نخور اینطوری بدتر به خودت استرس وارد می کنی و بیشتر ناراحت می شی