معذرت میخوام این مطلب رو اینجا مطرح میکنم
سلام . از تک تک دوستان ممنونم . از همه هزار و چند نفری که مطلب رو خوندن . و بقیه دوستان که نظر دادن و بهم لطف کردن . بازم میگم خیلی مهربون هستید .(در تاپيك قبلي ام: احتمالا وقت مرگم رسيده )
مشکل من کاملا شخصی بود و در کنار کتاب و شعر و معلم و راهنمای دینی و مطالعه و . . . از روانپزشک و روانشناس هم کمک میگیرم .
به ذهن میرسه خودکشی یه راه هست . ولی کدوم خود رو بکشم ؟
بحث عرفان و ادبیات هم نبود . من زبان طرح مشکلم ادبیات هست . همیشه از شعر استفاده میکنم . در اول هم عرض کردم بلد نیستم بنویسم و مجبورم از شعر استفاده کنم .
بازم از همتون ممنونم . شعر زیر رو از صائب به عنوان تشکر و جبران کمی از محبت شما براتون مینویسم . مواظب خودتون باشید . دوستون دارم . جمع خوبی دارید . خداحافظ :72:
با حلقهٔ ارادت ساغر به گوش کن
یا عاقلانه ترک در میفروش کن
چون می درین دو هفته که محبوس این خمی
سرجوش زندگانی خود صرف جوش کن
بسیار نازک است سخنهای عاشقان
بگذار گوش را و سرانجام هوش کن
چون صبح، در پیالهٔ زرین آفتاب
خونابهای که میدهد ایام، نوش کن
از روی تلخ توست چنین مرگ ناگوار
این زهر را به جبههٔ واکرده نوش کن
ساقی صبوح کرده ز میخانه میرسد
صائب وداع صبر و دل و عقل و هوش کن
RE: معذرت میخوام این مطلب رو اینجا مطرح میکنم
ehtemalan گرامی
نیازه که سعی کنید اصل مسئله روانشناختی را به طور روشن بیان کنید تا افراد به اشتباه نیافتند . برای همین در اون تاپیک ابتدا که موضوع گنگ بود همه تصور خودکشی را شاید داشتند ، اما وقتی پیش رفت و شما واضح تر صحبت کردید مشخص شد موضوع حال و احوالاتی دز ظاهر معنوی است . لذا برداشت اغلب همین بوده که با بیانی ادبی مطرح میشه که در نتیجه یا به انجمن اعتقادی مربوط میشه یا ادبیات و عرفان .
از شما تقاضا می کنم در این تاپیک که در روانشناسی عمومی باز کردید اصل دغدغه خود در حوزه روانشناختی که بخاطرش از روانپزشک و روانشناس هم کمک گرفتید را مطرح کنید .
با تشکر
RE: معذرت میخوام این مطلب رو اینجا مطرح میکنم
دوست خوبم احتمالا
نمی دونم باورتون میشه یا نه من هم درگیر مسائلی بودم که شما هستید
بهترین سالهای عمرمو توی این مسائل غور کردم
درسته چیزی دستگیرم نشد به جز سردرگمی
ولی بهترین لحظات رو هم اونموقع ها تجربه کردم
شما رو می بینم که خیلی درگیر شدید با این مسائل
یادتون نره که پیغمبر دو تا عقل رو ملازم هم می دونن: عقل معاد و عقل معاش
خطر این رو می بینم که شما عقل معاشتون رو فدای عقل معاد بکنید
ایشون هم زمان با عبادت عاشقانه زندگی می کرد کار می کرد جنگ می کرد...
همیشه خطر این هست که توی انتزاع گم بشیم
مواظب باشید در انتزاع گم نشید
RE: معذرت میخوام این مطلب رو اینجا مطرح میکنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ehtemalan
با حلقهٔ ارادت ساغر به گوش کن
یا عاقلانه ترک در میفروش کن
چون می درین دو هفته که محبوس این خمی
سرجوش زندگانی خود صرف جوش کن
بسیار نازک است سخنهای عاشقان
بگذار گوش را و سرانجام هوش کن
چون صبح، در پیالهٔ زرین آفتاب
خونابهای که میدهد ایام، نوش کن
از روی تلخ توست چنین مرگ ناگوار
این زهر را به جبههٔ واکرده نوش کن
ساقی صبوح کرده ز میخانه میرسد
صائب وداع صبر و دل و عقل و هوش کن
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با منِ راه نشین باده ی مستانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
قدسیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم
چون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند
آتش آن نیست که بر شعله ی او خندد شمع
آتش آنست که در خرمن پروانه زدند!
:72:
RE: معذرت میخوام این مطلب رو اینجا مطرح میکنم
سلام ehtemalan گرامي
متاسفانه بضاعت و كشش يك محيط مجازي و يك تالار روانشناختي روي نت بسيار محدود هست.لذا اگر بخواهيد مبهم و گنگ و صرفاً در قالب اشعار و ادبيات تاپيك ها را ادامه دهيد، از مشكل و مسائل اساسي كه مد نظرتون هست دور مي شويم.
در تاپيك قبلي اتون بعد از دهها پست هنوز هم در آخرين پست معلوم نكرديد كه اصل مشكلتون چيست؟
شما مناسب است كه شفاف از خودتون بگوييد.
- اينكه از چه چيزي ناراحت مي شويد؟
- چه چيزي خوشحالتون مي كنه؟
- چه اتفاقهايي (با ذكر مثال) در زندگيتون افتاده است كه شما اكنون در اينجا قرار داريد؟
- دوست داريد دقيقا به چه چيزي دست پيدا كنيد؟
- چه چيزي را مي خواهيد به ما بگوييد كه تصور مي كنيد ، حتما بايد بدانيم
و ....
حالا بعد از اينكه دقيقا موضوع خود را گفتيد مي توانيد از طريق ادبيات بسطش دهيد.
به عنوان نمونه:
نقل قول:
مثال :من امروز از اكثر مردم دلگيرم. و فكر مي كنم دوستان واقعي نيستند و در فكر خودشون هستند.
ياری اندر کس نمی بينم ياران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد؟
آب حيوان تيره گون شد خزر فرخ پی کجاست؟
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد؟
کس نمی گويد ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد؟
لعلی از کان مروت برنمی آيد سالهاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد؟
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد؟ شهر ياران را چه شد؟
گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده اند
کس به ميدان در نمی آيد سواران را چه شد؟
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد؟ هزاران را چه شد؟
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد؟
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟
يا شبيه اين:
نقل قول:
به عنوان مثال :من فكر مي كنم عمر ما داره تلف ميشه ، به خاطر چيزهاي هيچ و پوچ و فكر مي كنم به خاطر زياده خواهيم بقيه به من ظلم مي كنند.
عمر گرانمايه در اين صرف شد
تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا
اي شكم خيره به ناني بساز
تا نكني پشت به خدمت دو تا
اينطوري هم مطلب و مسئله خودت را شفاف مي كني و هم با ادبياتي كه مناسب حالت هست آن مسئله عيني را گسترش مي دهي.
============
پاورقي:
من لينك تاپيك قبلي ات.(تاپيك قبلي: احتمالا وقت مرگم رسيده ) را نيز در پست اول اين تاپيك قرار دادم، تا مطالب در امتداد هم باشد.
RE: معذرت میخوام این مطلب رو اینجا مطرح میکنم
سلام به احتمالا
واقیعتش من خیلیییی در شعر ضعیف هستم. و خیلی هم دوست دارم تایپک شما رو بخونم و متوجه بشم ...اما راستش هیچی نمیفهمم
خواهش میکنم خیلی ساده بیان کنید.
شما که دیگه با خانواده با شعر سخن نمیگید؟! میگید؟؟؟؟!!!!
منتظریم