-
کنجکاوی زیادی
سلام :
اجازه بدید یه خاطره از یه عروس خانم کنجکاو براتون تعریف کنم.
اقا داماد و خونوادش برای خواستگاری خونه عروس خانم اومدند و عروس که باید طبق معمول خجالتی با شه و قایم می شد توی یه اتاق دیگه بود و قلبش تاپ تاپ میزد و خیلی کنجکاو بود ،بدونه داماد چه شکلیه.؟ صحنه رو این جوری مجسم کنید که دو تا اتاق تودرتو دارند که با چیدن کمد و قسمتی هم چیدن رختخواب، این دو تا اناق جدا شدندو روی انها را با پرده ای بوشانده اند.در ضمن روی رختخوابها چند تا متکا(ازان متکا بزرگا ) چیده شده.عروس خانم کنجکاو ما که دیگه طاقت نداشت و می خواست جمال اقا داماد را زیارت کنه .یه چیزی پیدا می کنه و زیر پاش می زاره و از روی رختخوابها و کنار زدن گوشه پرده توی اتاق را نگاه می کنه .نمی دونم مثل اینکه داماد خیلی دختر کش بوده و چشمتون روز بد نبینه که یه دفعه رختخوابها برمی گرده وعروس خانم با متکاها گوله می شه وسط اتاق.داماد که جا می خوره میگه به به! نه چک زدم نه چونه عروس خودش اومد این میونه. ( اخ طفلک عروس بیچاره چه خجالتی کشیده)
-
RE: کنجکاوی زیادی
-
RE: کنجکاوی زیادی
سلام دوست عزیز
شاید نتونی جلوی خند ه تون رو بگیرید ولی مواظب باش ;)نمی دونم ازدواج کردی یانه ؟
خدایی نکرده ........
:199:
بذار یه داستان بتعریفم
یه روز سرد و برفی خانمی یا کفشهای پاشنه بلند با اقاشون می رفتن که خانمه محکم می خورده زمینو اقااز خنده روده بر میشه.
نقل قول از دل خانم:
رو اب بخندی .دلم از حال رفت:301:
نقل قول از دل اقا:
هزار بار بهت می گم کفش پاشنه بلند نپوش
بازم یواش توی دلش میگه حقته.تا تو باشی به حرف من احترام ...:18:مردی گفتنی ...
یه چیزی عقلم می رسه دیگه .....:97:
خلاصه :
خانم بینوا بلند میشه و یه لب خند تصنعی وخودش رو می تکانه.
و به راهشون ادامه می دن
که چشمتون روز بد نبینه اقا با اون قد بلندش محکم نقش زمین میشه.
نقل قول از خانم:227::58:
اخیش دلم خنک شد تا تو باشی به من نخندی .چیزی که عوض داره گله نداره.:162:
نقل قول از اقا:
لعنت به پایی که بی موقع بسره
پس دوست عزیز اروم و بی صدا بخند:43:
همیشه خندون ببینمت::72: