من از همسرم متنفرم ولی ....
من از همسرم متنفرم ولی هر چی بهش می گم که دوستش ندارم فکر می کنه شوخی می کنم.
دارم دیوونه می شم. تحمل این زندگی خیلی برام سخته.
شوهر من یک انسان. بی ادب، کثیف، خسیس، بی مسئولیت، دروغگو و ....
و دیگه نمی تونم تحملش کنم. حاضرم از همه حق و حقوقم بگذرم فقط دست از سرم برداره.
دارم دیوونه می شم.
هر وقت هم که بهش می گم دوستت ندارم باورش نمی شه.
هر وقت می گم حاضرم همه حق و حقوقمو بدم و برم فکر می کنه شوخی می کنم.
چی کار کنم.
RE: من از همسرم متنفرم ولی ....
سلام پرتقال عزیز..
میشه یکم بیشتر راجب پیشینه زندگیت و ازدواجت واسمون صحبت کنی ؟ اینکه چند سالتوونه و چند وقته ازدواج کردی و چطور شد به ازدواج با ایشون تن دادی ؟ اینکه ایا از اول ایشون همینطور بودن ؟ تا حالا واسه درست شدن این اقا و زندگیت چیکارا کردی؟[/color][color=#C71585]یا اصلا میخوای که این زندگی درست بشه و بش ادامه بدی؟
[color=#000000]
یکم بیشتر راجب خودت صحبت کن تا دوستان راهنماییت کنن...ما همه اینجاییم تا تجربه ها و دونسته هامونو دراختیارهم بزاریم به عنوان یه شخص بیطرف ...تا یه افق جدید رو برای دوستانمون باز کنیم ....درضمن اره میدونم میتونم درکت کنم که زندگی با مردی که اصلا به خودش نمیرسه چقدر سخته ...
به امید موفقیت و سعادت:323:
دریا
RE: من از همسرم متنفرم ولی ....
ممنون از توجهتون.
من 5 سال پیش با این آقا آشنا شدم و با تمام مخلفتهای هر دو خانواده با هم ازدواج کردیم. تمام عشق و احساس و پولمو به پای این آقا ریختم. کسی که نه خونواده درستی داشت و نه پولی.
کارمندی بود که ماه 120 تومن بیشتر حقوق نمی گرفت اما من در کنارش بودم.
تا اینکه متوجه شدم که ایشون اصلا گوش شنوا نداره. در همه مسائل. جزئی و کلی.
اوایل خیلی سعی می کرد تمیز باشه اما انگار بعد از یه مدتی که از کاری که عادت به انجامش و نداره خسته شده باشه دیگه خیلی کثیف شد. یعنی باورتون نمی شه که چقدر بو می ده. تا اینکه با کمک من به جایی رسید و ماشین و خونه و ...
واقعا با کمک من. چون سرمایه مال من بود.
الان پولهاشو قایم می کنه. پول تو خونه نمی ذاره و منو خونه نشین کرده.
دائما در حال دروغ گفتنه. یعنی ازش یه سوال ساده می پرسی دروغ می گه. که این عادتو از اول ازدواجمون داشت و فکر می کنم به ترس از خونوادش بر می گرده.
من یه دختر کوچولو دارم که 17 ماهشه. اما شاید باورتون نشه در طول این 17 ما 2 ساعت وقت واسه این بچه نذاشته.
در حالی که دختر من طبق گفته مشاورین تیز هوش هست و احتیاج به توجه خیلی زیادی داره.
منو بیرون می بره اما جایی که اون می خواد. خوراکی و ... می خره اما چیزی که اون دوست داره و اصلا براش مهم نیست که من چی دوست دارم. از اول هینجوری بود.
تازگی ها فهمیدم که به کسانی که ما باهاشون رفت و آمد داریم می گه که من دیوونم و افسردگی شدید دارم. اخلاقهام خیلی بده و خیلی پول پول می کنم. در حالی که همون دوستهاش باهاش دعوا کردن که تو خیلی بی انصافی و قدر زنتو نمی دونی. این حرفهارو می زنم که بگم همه می دونن که اون مشکل داره. هر کسی می بیندش بهم می گه چطور داری با این آدم زندگی می کنی. البته 5 ساله که دارم این حرفها رو می شنوم. اما دیگه نمی تونم تحملش کنم. تا همین چند وقت پیش هم تلاش می کردم تا درستش کنم. اما درست بشو نیست چون اصلا گوش نمی ده.
من آدم دهن بینی نیستم و خیلی سعی می کنم واقع بین باشم اما هر چی نگاه می کنم می بینم شاید من بتونم خودمو نگه دارم و هیچی پول تو جیبم نباشه و همیشه خجالت زده باشم. اما آیا دخترم می تونه در آینده این مشکلاتو تخمل کنه یا خدای نکرده مشکل براش به وجود میاد.
آیا می تونه این همه بی توجهی و بی مسئولیتی پدرشو نا دیده بگیره یا عقده ای می شه.
من ترجیح می دم همچین پدری که باعث استرس دخترم می شه تو زندگیش نباشه چون هر وقت شوهرم میاد خونه دخترم ازش می ترسه و به من پناه می بره.
RE: من از همسرم متنفرم ولی ....
نمی دونم این جمله ی دکتر فرهنگ چقدر درسته؛ اما می دونی در جواب خانومی که می گفت: من از همسرم متنفرم؛ چی گفت؟
اینکه خانوم ها به دلیل حساس بودن و احساساتی بودنشون؛ وقتی از چیزی یا کسی که دوستش دارن؛ بی توجهی و محبتی رو دریافت نمی کنند دقیقا ازش متنفر میشن!
پس بهتره؛ شما به جای تکرار این کلمات؛ اول به ما بگی دقیقا مهم ترین موردی که شما رو ناراحت کرده و میکنه؛ چیه؟ شما اولین و مهمترین نیازتون از همسرتون چیه که می خواید براتون برآورده کنه؟
RE: من از همسرم متنفرم ولی ....
من از همه نظر تحت فشار و بی رحمی قرار گرفتم. یعنی اگر بخوام اینجا واسه شما بنویسم واقعا صفحات زیادی باید بنویسم.
من در کنار همسرم به طور کلی آرامش ندارم. این دلیل خلقت زن و مرد که برای آرامش همدیگه آفریده شدن در زندگی من صدق نمی کنه.
هر چی به زندگیم نگاه می کنم می بینم داره ازم سو استفاده می شه. همسرم خیلی منو دوست داره اما این دوست داشتن از روی خودخواهیه نه به خاطر خودم. نمی دونم تونستم منظور رو برسونم یا نه.
از همه نظر تو زندگیم و انتخاب همسرم احساس نا امیدی می کنم. و واقعا این طور هم هست.
انتخاب ایشون به عنوان همسرم تمام زندگی منو تحت الشعاع قرار داده و احساس می کنم من تو زندگی چیزی بجر یه برده نیستم. و فقط از من انتظار کار خونه و مهمونداری و روابط زناشویی رو داره.
تا به حال شاید در کل این 5 ساله ما 24 ساعت در مورد خودمون و نه مسائل دیگه صحبت نکردیم. نه اینکه من نخوام. گوش شنوایی نیست که بخواد بشنوه.
ایشون یه زن می خواستن که دارن اما من خیلی چیزهامو از دست دادم.
استقلالم.
کارم.
آبروم
اعتماد به نفسم و ....