سر دو راهی موندم،ازدواج راه دور درسته؟

سلام
ممنون میشم اگه تا آخر این مطلب رو بخونید و نظرتون رو بدید.
من حدود 3 سال پیش توی مسافرت به منزل اقوامون با یکی از دخترهای فامیل آشنا شدم و دوستیمون شروع شد اون اول اصلا به ازدواج فکر نمیکردم ولی بعدا که رابطمون بیشتر شد این موضوع هم مطرح شد منتهی اون موقع من میگفتم اگه شرایطمون جور شد شاید با هم ازدواج کردیم یه مشکلی که ما داریم اینه که من این سر ایرانم و ایشون اون سر و تو این 3 سال سالی یکی 2 بار بیشتر هم رو نمیدیدیم این رو هم بگم که 7 سال اختلاف سنی داریم من 26 سالمه و ایشون 19 سال الان ایشون دانشجو شهر خودشونه و تا دوسال دیگه دانشگاه داره و شرایط من هم الان یه طوریه که خانواده هم بهم فشار آوردن واسه ازدواج،با هم که صحبت میکنیم ایشون میگه من همه شرایط رو قبول دارم این همه افراد راه دور ازدواج کردن مشکلی ندارم اما خودم که به موضوع فکر میکنم میبینیم نه واقعیت چیز دیگه ایه
گذشته از اینها من فعلا توان مالی واسه خرید یا رهن خونه هم ندارم که بخوام تشکیل زندگی بدم حالا مودندم چکار کنم نه میتونم به ایشون بگم منتظر من بمون تا شرایطم درست شه و مثلا به کسی جواب نده نه الان میتونم اقدامی بکنم و این مسئله دانشگاه ایشون هم به مشکل دیگه چون اگه الا عقد بکنیم نمیدونم چطور میشه رابطمون با خودم میگم مگه میشه 2 نفر ازدواج کنن اما دور از هم باشن،فکر اینکه این رابطه رو تموم کنم هم عذابم میده چون میدونم هم واسه من مخصوصا واسه ایشون خیلی سخته،حتی چند بار به من گفته که من به غیر تو با کس دیگه ای ازدواج نمیکنم و اگه به هم نرسیم مجرد میمونم،نمیدونم میتونم ریسک کنم و با وجود تمام مشکلاتی که راه دور واسم ایجاد میکنه ازدواج کنم؟بعد مسئله دانشگاه ایشون پیش میاد
کلا توی دو راهی گیر کردم خیلی ممنون میشم راهنمائیم کنین چون این موضوع خیلی روی اعصابم فشار آورده.

سلام آقا مجید
خوش اومدید:72:
مشکل شمل مثل مشکل خواهر منه:46:

شما که فامیل هستید و همدیگرو میشناسید میتونید نامزد کنید تا وقتی درس خانم تموم میشه.منظورم عقد نیست.منظورم اینه که با خونوادتون صحبت کنید و اگه موافق ازدواجتون بودن صحبتهای اولیه رو بکنید تا اون موقع هم شما انشاء الله حداقل امکانات رو جور میکنید هم ایشون درسش تموم میشه.

ببین آقا مجید اگه واقعا همدیگرو میخواید پنهانی نه ، حتما خونواده ها رو در جریان بذارید چون کار خلافی نمیخواید بکنید به خونوادت بگو حالا که اونها هم اصرار دارن قصد ازدواج دارید و فلان دخترو میخواید که همچین شرایط داره .
اگه موافق باشن حتما حمایتتون هم میکنن چون به ازدواجتون اصرار دارن.
همینجوری و بدون اینکه از خونوادش جواب مثبت بگیرید،قرار ازدواج نذارید که ممکنه بعدا کسی مخالف باشه و همه چی رو بهم بزنه( مثل خواهر من)
در ضمن حتما این مسئله رو روشن کنید که بعدا از ازدواج کدام یکی میخواید برید شهر اون یکی زندگی کنید ؟
و درستش اینه که دختر خانم بیاد شهر شما البته بعد از درسش!

در ضمن تنها به اینکه الان خودش میگه همه شرایط رو قبول دارم اکتفا نکنید چون راه دور سختی داره !

باید مطمئن بشید
میتونه یا نه ؟ ببینید رابطه اش با خونوادش چطوره ؟ میزان وابستگیشون به همدیگه چقدره ؟
خونواده شون زیاد اهل رفت و آمد با فامیل و آشناها هستند یا نه ؟
خودش تو جمع چطور رفتار میکنه ؟خیلی اجتماعیه یا معمولا گوشه گیر یا کم حرف ؟

جواب همـــــــــــــه اینها رو پیدا کنی خیلی بهتر میتونی تصمیم بگیری.

چون دختری که تو یه خونواده ی پر رفت و آمد بزرگ شده و زندگی میکنه خیلی براش سخته که بیاد شهر دیگه و از فامیل و آشناها دور باشه و نتونه زود به زود اونا رو ببینه.
اگه رابطه اش با خونوادش خیلی صمیمیه و وابستگی زیادی بهم دارن(هم خونوادهش به اون و هم اون به خونوادش ) بازم خیلی سخته که ازشون دور بشه

براتون آرزوی خوشبختی میکنم

شما می گید خانواده ام برای ازدواج بهم فشار می آورند و بعد می گین پول برای رهن خونه و ... ندارم.
خانواده اتون با علم به این موضوع و بدون قصد کمک فقط می گن ازدواج کن؟؟

اگه مشکل فقط دوسال دانشگاه ایشون است و بعدش قصدتون اینه که پیش هم زندگی کنید مشکلی نیست. تا شما اقدام کنید و مراسم خواستگاری و ... رد بشه، 5-6 ماه می گذره. یک سال هم که عقد و نامزدی و این مراسم است. فقط یک ترم مشکل خواهید داشت.

اگر کلا به این موضوع شک داری و از ازدواج با ایشون منصرف شدی، سریع ارتباط را تمامش کن که دیر هم شده.

ممنون از نظراتتون
والا تقریبا همه این مسئله رو فهمیدن غیر از پدر من و ایشون مامان من هم که یک بار حرفشو زد مخالفت کرد چون فکر میکرد من میخوام برم اونجا بعد که فهمید اون میاد اینجا زیاد چیزی نگفت ولی بعد از اون قضیه یکی دو نفر دیگه رو به من پیشنهاد کرد از همین قضیه فکر کنم خیلی راضی نباشه

نقل قول:

---

چون دختری که تو یه خونواده ی پر رفت و آمد بزرگ شده و زندگی میکنه خیلی براش سخته که بیاد شهر دیگه و از فامیل و آشناها دور باشه و نتونه زود به زود اونا رو ببینه.

---

دقیقا همینطوره ایشون توی یک خانواده اجتماعی با رفت و آمد خیلی زیاد بزرگ شده و خودش هم همینطوره ولی میگه من تحمل میکنم
خوب اگه من بخوام عقد کنم با مسئله دانشگاه ایشون چکار کنیم؟ نمیشه که اسما به نام هم باشیم ولی از هم دور!

آقا مجید
خیلی دقت کنید،وقتی مادرتون با علم اینکه شما این دختر رو میخواید کسان دیگه ای رو بهت پیشنهاد داده یعنی مخالفه! اگه نبود یا همون اول رضایتش رو اعلام میکرد یا اینکه در موردش فکر میکرد و حداقل اسم کس دیگه ای رو نمی آورد.
ببین، مادرت دوست داره و برات اینطور که معلومه از قبل برنامه ریزی کرده با توجه به اصرارش برای ازدواجت!
این یعنی اینکه پیشنهادی داشته اما چون شما توجه نکردی و نخواستی ایشونم چیزی نگفته تا حالا که فهمیده قصد ازدواج داری!
الان هم نمیخواد مجبورت کنه با کسی که خودش میخواد ازدواج کنی بلکه بهت پیشنهاد داده و تقریبا هم نارضایتیش رو از اون دختر اعلام کرده.

هم مورد مادرت هم اینکه گفتی خونواده پر رفت و آمدی هستن خیــــــــــــــــلی مهمه باور کن و دقت کن!

برات یه نمونه میگم شاید بهتر بتونی تصمیم بگیری:
تو فامیل ما همچین خونواده ای هست .دخترشون رو دادن به پسرخاله اش تو شهر دیگه(تازه اون پسرخاله اش بود)
یه یه سالی هر طور بود به خوشی و مراسم و مهمونی و کادو و مرور عکسا و فیلم عروسی گذشت تا این دوسه ماه پیش!!
کارشون به زدو خورد و کلانتری و دادگاه و طلاق کشید!
علت هم خیلی واضح و آشکار از طرف هردو بی قراری و طاقت نیاوردن دختر خانم برای خونواده وبقیه فامیل بود.این در حالیه که اونجا باز هم فامیل دارن اما اینجا تعدادشون خیلی بیشتره !!!!!!!!
هر روز و شاید روزی چندین بار هم تلفنی با هرکی که دوست داشته صحبت کرده اون طولانی!!!
اما باز کم بوده:311:

این دختر و خونوادش با فامیل تقریبا هر روز دید و بازدید دارن
زود به زود مهمونی میدن و مهمونی میرن
هر کی اینجا یه لباس میخرید یا اون اونجا می خرید بــــــــــــاید به همدیگه خبر میدادن و کلی در موردش صحبت میکردن
هر اتفاقی می افتاد بااااید خبردار میشدن از غذای هر روز گرفته تا اینکه کی مرده کی عروسی کرده کی سفر رفته و کی نذری داره و کی مریضه و سوپری سر کوچه حالش چطوره و مارک فلان وسیله فلانی چیه و اوهههههههه

جالبه بدونی این دختر روزای اول ....با عشق....پسرخاله اش رو ......برای ازدواج ......انتخاب کرده و رفته شهر اون زندگی!!! کنه :311:

نمونه دیگه خواهر منه که اصلا و ابدا هنچین دختری نیست، وابسته حتی به خونواده مون نیست،زیاد اهل توی جمع بودن نیست،دختر ساده ایه،اهل این شلوغ بازیها و تجملات نیستو خیلی صفات دیگه ...اما برادرم با ازدواجش با کسی که همدیگرو دوست دارن مخاله چون اون پسر تو شهر دیگه ست و ما تو یه سفر همدیگرو دیدیدم!
من صد در صد مطمئنم خواهرم خیلی خوب میتونه دور از خونواده زندیگ کنه و موفق هم باشه اما اجازه ش دست خودش یا من نیست...

برادر من خوب فکر کن و این نشونه ها رو کاملا جدی بگیر

با خودش که صحبت میکنم میگه من تنهائی رو دست دارم میتونم تحمل کنم اما چه تضمینی آدم تا توی یه موقعیتی قرار نگیره نمیتونه قبلش اظهار نظر کنه
وقتی هم بهش میگم شرایط اینطوریه زود عصبانی میشه میگه باشه تو نظرت اینه تمومش کنیم بیا تمومش کنیم اما میدونم که نمیتونه و میخوام خودش هم به این نتیجه برسه که متاسفانه اصلا منطق رو قبول نداره
بهش میگم تو تنهائی رو قبول میکنی شرایطی هست که تو به خانوادت نیاز داری اینجا این رو چه کار میکنی!
واسه دوران عقد هم میگه هر چنر وقت میام مثلا یکی دو هفته میمونم برمیگردم،نمیدونم ازدواج تو این شرایط درسته یا نه!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط فرانک1389

آقا مجید
خیلی دقت کنید،وقتی مادرتون با علم اینکه شما این دختر رو میخواید کسان دیگه ای رو بهت پیشنهاد داده یعنی مخالفه! اگه نبود یا همون اول رضایتش رو اعلام میکرد یا اینکه در موردش فکر میکرد و حداقل اسم کس دیگه ای رو نمی آورد.
ببین، مادرت دوست داره و برات اینطور که معلومه از قبل برنامه ریزی کرده با توجه به اصرارش برای ازدواجت!
این یعنی اینکه پیشنهادی داشته اما چون شما توجه نکردی و نخواستی ایشونم چیزی نگفته تا حالا که فهمیده قصد ازدواج داری!
الان هم نمیخواد مجبورت کنه با کسی که خودش میخواد ازدواج کنی بلکه بهت پیشنهاد داده و تقریبا هم نارضایتیش رو از اون دختر اعلام کرده.

هم مورد مادرت هم اینکه گفتی خونواده پر رفت و آمدی هستن خیــــــــــــــــلی مهمه باور کن و دقت کن!

برات یه نمونه میگم شاید بهتر بتونی تصمیم بگیری:
تو فامیل ما همچین خونواده ای هست .دخترشون رو دادن به پسرخاله اش تو شهر دیگه(تازه اون پسرخاله اش بود)
یه یه سالی هر طور بود به خوشی و مراسم و مهمونی و کادو و مرور عکسا و فیلم عروسی گذشت تا این دوسه ماه پیش!!
کارشون به زدو خورد و کلانتری و دادگاه و طلاق کشید!
علت هم خیلی واضح و آشکار از طرف هردو بی قراری و طاقت نیاوردن دختر خانم برای خونواده وبقیه فامیل بود.این در حالیه که اونجا باز هم فامیل دارن اما اینجا تعدادشون خیلی بیشتره !!!!!!!!
هر روز و شاید روزی چندین بار هم تلفنی با هرکی که دوست داشته صحبت کرده اون طولانی!!!
اما باز کم بوده:311:

این دختر و خونوادش با فامیل تقریبا هر روز دید و بازدید دارن
زود به زود مهمونی میدن و مهمونی میرن
هر کی اینجا یه لباس میخرید یا اون اونجا می خرید بــــــــــــاید به همدیگه خبر میدادن و کلی در موردش صحبت میکردن
هر اتفاقی می افتاد بااااید خبردار میشدن از غذای هر روز گرفته تا اینکه کی مرده کی عروسی کرده کی سفر رفته و کی نذری داره و کی مریضه و سوپری سر کوچه حالش چطوره و مارک فلان وسیله فلانی چیه و اوهههههههه

جالبه بدونی این دختر روزای اول ....با عشق....پسرخاله اش رو ......برای ازدواج ......انتخاب کرده و رفته شهر اون زندگی!!! کنه :311:

نمونه دیگه خواهر منه که اصلا و ابدا هنچین دختری نیست، وابسته حتی به خونواده مون نیست،زیاد اهل توی جمع بودن نیست،دختر ساده ایه،اهل این شلوغ بازیها و تجملات نیستو خیلی صفات دیگه ...اما برادرم با ازدواجش با کسی که همدیگرو دوست دارن مخاله چون اون پسر تو شهر دیگه ست و ما تو یه سفر همدیگرو دیدیدم!
من صد در صد مطمئنم خواهرم خیلی خوب میتونه دور از خونواده زندیگ کنه و موفق هم باشه اما اجازه ش دست خودش یا من نیست...

برادر من خوب فکر کن و این نشونه ها رو کاملا جدی بگیر

---

:104::104::104::104::104:

دانشگاه که مشکلی نیست. می تونه انتقالی بگیره.:305: مشگلات شما برای بعد از عقد و دوری اونه.

نقل قول:

---

دانشگاه که مشکلی نیست. می تونه انتقالی بگیره.305 مشگلات شما برای بعد از عقد و دوری اونه.

---

نه دیگه اگه الان عقد کنیم اون هنوز 2 سال دیگه دانشگاه داره اگه بخواد انتقالی بگیره باید کلا بیاد اینجا که فکر نکنم جور دربیاد اگه هم نگیره که هر 2ماه فکر نکنم زودتر بتونیم هم رو ببینیم،مشکل من اینه.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط M@jid

با خودش که صحبت میکنم میگه من تنهائی رو دست دارم میتونم تحمل کنم

آقا مجید اون برای ازدواج سنش کمه و خامه اما شما که 26 سالته و عاقلی این حرفا رو باور نکن که هیچ تضمینی نداره:305:اون الان فقط میخواد به شما برسه چون بهت وابسته شده و نمیشه گفت عاشق!
باور کن شاید (یه کمی هم از شاید اونورتر!) اونم داره واسه خودش نقشه میکشه که اگه با تو ازدواج کنه شما مجبور میشی بری شهر اون زندگی کنی!!!
فکرمیکنه نمیتونی دوریش رو تحمل کنی و بار و بندیلت رو جمع میکنی و میری اونجا.
باااااور کن بعضی وقتا کسانی که از ما کوچیکترن کارهایی میکنن که ما تو ش موندیم!

اما چه تضمینی آدم تا توی یه موقعیتی قرار نگیره نمیتونه قبلش اظهار نظر کنه

هیــــچ
وقتی هم بهش میگم شرایط اینطوریه زود عصبانی میشه میگه باشه تو نظرت اینه تمومش کنیم بیا تمومش کنیم اما میدونم که نمیتونه و میخوام خودش هم به این نتیجه برسه که متاسفانه اصلا منطق رو قبول نداره

خب بذار عصبانی بشه! اون نسبت به شما هنوز بچه ست و شما باید عاقل باشی.
الان که هیچ اتفاقی نیوفتاده عصبی بشه بهتره یا اینکه ازدواج کنید و بعد نتوننه تحمل کنه و فیلش یاد هندوستان کنه؟؟
منطق هم که نداره دیگه بدتر!
باز هم میگم این نشونه ها رو کاملا جدی بگیر
بی منطقی-- زود جوش آوردن و عصبی شدن-- بدون فکر و در نظر گرفتن عواقب و سختیهای ازدواج راه دور تصمیم گرفتن--همه چی رو سرسری گرفتن!
بهش میگم تو تنهائی رو قبول میکنی شرایطی هست که تو به خانوادت نیاز داری اینجا این رو چه کار میکنی!
واسه دوران عقد هم میگه هر چنر وقت میام مثلا یکی دو هفته میمونم برمیگردم،نمیدونم ازدواج تو این شرایط درسته یا نه!

حرفاش اصلا منطقی نیست، لطفا بیشتر فکر کن و همه جوانب رو در نظر بگیر.
نذار مدتی بعد از خودت ایرارد بگیری که اون بچه بود من چرا گول حرفاشو خوردم؟

نمیخوام موج منفی بفرستم اما اینها واقعیته

---