به نام خدا
الان حدود 22 ماهه که عقد کرده ایم. توی این مدت بسیاری از مواقع بین ما دعوا و بحث بود هر دفعه بر سر یک موضوعی
این موضوعات اینقدر زیاد شده که دیگه حسابش از دستم در رفته .
یادم میاد که یکی از اون موضوعها این بود که خانومم نمیگذاشت تا من برای دوستهاش سوغاتی بخرم .میگفت دوستای منند و خودم باید براشون سوغاتی بخرم و تو نباید از جیب خودت پول خرج کنی .این موضوع خیلی به من برمیخورد چون خیلی ناراحت میشم وقتی فرصتی پیش میاد که یک زن و شوهر با هم به خرید برند و بعد اون خانوم دست توی کیفش کنه و پول اجناس رو حساب کنه (البته بعدا فهمیدم که فلسفه این کارش چیه و براتون یادم باشه خواهم گفت).
لازم به توضیح هستش که بگم من از یک شهری بودم و خانومم از یک شهر دیگه .
این موضوع با پا فشاری من بالاخره خاتمه پیدا کرد و ایشون قبول کردن که سوغاتی رو از من بگیرند و وقتی که به شهرشون برگردوندمش اون رو بعنوان سوغات برای دوستاش ببره.(ولی با چه مصیبتی ! چقدر توی ماشین هنگام رانندگی توی اتوبان با داد و فریاد می خواست که به من بقبولاند که هزینه این سوغاتی رو باید خودش پرداخت می کرد)اون برخورد خیلی برام تلخ بود .
میبینید که چه موضوع خنده دار و پیش پا افتاده ای (حتی از طرحش هم آدم خجالت میکشه).
فکر نمیکردم که خانومم یه همچین آدمی باشه اینقدر لجوج و یک دنده و جسور......
باورتون نمیشه ولی به نظر من کمتر مردی هم پیدا میشه که وقتی توی این شرایط قرار بگیره اینقدر یک دنده باشه.
توی زمانی که ما برای خواستگاری و صحبتهای قبل از ازدواج به اتفاق خانواده به خونشون می رفتیم وقتی که با هم صحبت میکردیم اصلا توی حرفاش نشون نمیداد که اینقدر آدم تند مزاجی باشه و زود از کوره دربره.حتی تن صداش هم اینقدر پایین بود که من با خودم می گفتم این دختر اینقدر معصومه که من حتی نمی تونم بهش بگم تو!!!!
اما دریغ از زمانی که بخوای خودت رو یکجور دیگه به دیگران نشون بدی.
وقتی باهاش صحبت میکردم خواسته هامو کاملا روشن و حتی با مصداق عینی براش میگفتم اون هم هیچی نمی گفت گاهی فقط وقتی هر چند وقت یکبار که سرم رو بالا میگرفتم و بش نگاه میکردم اون هم به نشونه تایید سرش رو تکون میداد.
وقتی ازش پرسیدم که اهل نماز و روزه هستی میگفت نماز میخونم ولی روزه به دلیل ضعف جسمانی نمیتونم بگیرم.
بعدا معلوم شد که یکیش رو راست گفته و اون یکی رو 2روغ!!
وقتی میفهمیدم که من و حرفامو به سخره گرفته توی خودم داغون می شدم.معمولا هر هفته یا نهایتا دو هفته یکبار که می رفتم به دیدنش ،حواسم رو به مراقبتش از نماز جمع می کردم اما تقریبا 99 درصد مواقع امیدم نا امید می شد.
این موضوع رو باش در میون گذاشتم و بش گفتم که دوست دارم تو رو توی حالت نماز خوندن ببینم. فکر میکنم که تو نماز نمیخونی ؟! میگفت که چرا من میخونم مگه حتما تو باید بفهمی؟
میدونستم که 2روغ میگه ! خودتون هم می دونید که برای نماز خوندن حداقل باید یکسری کارها رو انجام داد (مثل وضو سجاده چادر و....) خونشون هم اونقدر بزرگ نیست که نشود فهمید خصوصا وقتی که همه حواست رو جمع می کنی تا به جواب سوال توی ذهنت برسی.
اتفاقهای خیلی مهمتری هم افتاد و همه اونها نتیجه اش مثل قبلی ها بود و روز به روز طوری می شد که من رو با رفتارهاش دلسرد و دلسرد تر میکرد در حالی که روی زبونش برای حفظ ظاهر ابراز علاقه ای در پاسخ به اظهار علاقه من وجود داشت.
خدا میداند که در تمام این مدت با همه سختی که بر من میگذشت و هنوز آنها را بخاطر اطاله موضوع عنوان نکرده ام هیچ کاری رو برای اینکه دیگر از همه جا نا امید شود و دست به خودکشی بزند انجام نداده ام اما نمیدانم که دیگر چرا برای آخرین بار که به خانه ما آمده بود دست به این کار زد؟!
باورم نمیشد از خودم می پرسیدم که چرا این کار رو کرد . اصلا کی میشه که آدم دیگه تصمیم میگیره که باید خود کشی کنه ؟
ما قبل از خودکشی خانومم ، حتی داشتیم مشاوره هم می رفتیم و اصلا اوضاع داشت به سمتی میرفت که هردوی ما از زندگی لذت ببریم اما نمیدونم که یکدفعه چی شد؟
از این دورویی هاش و خودخواهی هاش و ردکردن محبتهایی که بهش میکنم دیگه خسته شدم این ازدواج خیلی باعث شکستن غرورم شد .
در این مدت به هر روشی که فکر کنید دست زدم تا اون رو به همون سمتی که مخوام و قبلا بهش کاملا توضیح داده بودم سوق بدم و یا کاری کنم که از رفتارهایی که باعٍث میشه ریشه بی اعتمادی در زندگی رشد کنه دست برداره اما نشد
دیگه نمیدونم که چکاری باید انجام بدم فکر میکنم که اصلا من و خانومم راهمون ازهم جداست و سطح عقاید و افکارمون بسیار با هم تفاوت داره .
از طرفی ما با هم فامیل هم هستیم و همین باعث شده که در تصمیم گیریم(در حال حاضر) خیلی با دقت عمل کنم الان بعد از گذشت یک ماه از اون اتفاق و ندیدنش ناراحتیم کمتر شده و می تونم بهتر تصمیم بگیرم
خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید
از اینکه وقتتون رو صرف خوندن شرح حالم کردین سپاسگزارم:72: