RE: کمک کنید به آرامش برسم
سلام تابش عزیز خوش اومدی:72:
تابش الطاف خداوندی را در زندگیتان ارزو می کنم:72:
بله بیشتر از خودتون بگید
1-خانم هستید یا اقا؟
2- علت جداییتون؟
3-ایا منطقی از هم جدا شدید یا یکی از طرفین زد زیر همه چی؟
ممنون:72:
RE: کمک کنید به آرامش برسم
سلام سیسیلی عزیز ممنون از توجهت
اجازه بدید بیشتر توضیح بدم
حدود یکسال پیش باآقایی که جهت ازدواج به هم معرفی شده بودیم آشنا شدم
ما هر دو تحصیل کرده بودیم و موقعیت اجتماعی خوبی داریم
بعد از مدتی من به ایشان علاقمند شدم و این علاقه رفته رفته بیشتر شد بیشتر از هر چیز خصوصیات اخلاقی ایشان مرا به خود جذب کرده بود
ایشان اوایل اشتیاق زیادی برای ادامه این رابطه و ازدواج داشتند ما جلسات زیادی با هم صحبت کردیم و از مشاور هم کمک گرفتیم من میخواستم قبل از اینکه به شناخت کامل برسیم احساسات دخالت پیدا نکنه ولی کم کم احساسات وارد قضیه شد
خانواده ها را از ابتدا در جریان قرار دادیم و خواستگاری رسمی انجام شد
هر دو 31 ساله بودیم تحصیلات من دکتری تخصصی و اشان مدرک مهندسی داشتند
تفاوتهایی بین ما جود داشت و چند بار تا مرز جدیی پیش رفتیم اما هر بار پس از صحبت ورسیدن به تفاهم رابطه ادامه پیدا میکرد تا اینکه هفته گذشته با توافق هر دو این رابطه خاتمه پیدا کرد
این جدایی برای من که علاقه زیادی به ایشان پیدا کرده بودم بسیار دردناکه گاهی خودمو سرزنش میکنم گاهی احساس خشم میکنم گاهی فکر میکنم دیگه نمیتونم کسی مثل ایشون رو پیدا کنم گاهی فکر میکنم این تفاوتها نباید باعث جدایی ما میشد
از آینده میترسم لطفا بگید چکار میتونم بکنم؟
RE: کمک کنید به آرامش برسم
RE: کمک کنید به آرامش برسم
خدایا تو بزرگ و مهربونی خدایا من همیشه به تو توکل کردم
خدایا میدونم تو صلاح بندگانت رو میخوای
خدایا حالا هم از تو کمک میخوام بهم کمک کن آرامش پیدا کنم:323:
RE: کمک کنید به آرامش برسم
سلام
بعد از هر جدایی گذروندن این مرحله یه امر طبیعیه. بالاخص واسه خانما که همه جا احساستشون جلو جلو حتی جلوتر از خودمون می ره.
یه کم که زمان بگذره به ارامش می رسید. خیلی خوبه که از خدا کمک می خواهید چون بهتر از خدای مهربون هیچ کس نمی تونه بهتون کمک کنه و البته بعدشم خودتون.
نشینید خاطراتتون و مرور کرده و زیر و رو کنید چون این جوری نبودش اذیتتون می کنه .
به این فکر کنید که چرا جدا شدی؟ منطقی بوده؟ خودتون هم خواستی؟ با توجه به این که در این مرحله به این نتیجه رسیدید که تفاوتهایی هست و در همین مرحله با عقل و منطق جدا شدید پس بهترین تصمیم و گرفتید.
به اینکه بهترین تصمیم و گرفتید فکر کنید و ازخودتون و زندگی و ادامه زندگی لذت ببرید.
معمولا خانمها در این مرحله فقط خاطرات قشنگ و عاشقونشونو زیر و رو می کنن و بیشتر خودشون و عذاب می دن.
شما بهترین کار کردی پس با اعتماد به نفس بالا زندگی و ادامه بدید چون زندگی در جریانه و شما هم باید جریان داشته باشید تا به هدفتون برسید.
موفق هستید موفق تر باشی:72:
RE: کمک کنید به آرامش برسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tabesh
سلام سیسیلی عزیز ممنون از توجهت
اجازه بدید بیشتر توضیح بدم
حدود یکسال پیش باآقایی که جهت ازدواج به هم معرفی شده بودیم آشنا شدم
ما هر دو تحصیل کرده بودیم و موقعیت اجتماعی خوبی داریم
بعد از مدتی من به ایشان علاقمند شدم و این علاقه رفته رفته بیشتر شد بیشتر از هر چیز خصوصیات اخلاقی ایشان مرا به خود جذب کرده بود
ایشان اوایل اشتیاق زیادی برای ادامه این رابطه و ازدواج داشتند ما جلسات زیادی با هم صحبت کردیم و از مشاور هم کمک گرفتیم من میخواستم قبل از اینکه به شناخت کامل برسیم احساسات دخالت پیدا نکنه ولی کم کم احساسات وارد قضیه شد
خانواده ها را از ابتدا در جریان قرار دادیم و خواستگاری رسمی انجام شد
هر دو 31 ساله بودیم تحصیلات من دکتری تخصصی و اشان مدرک مهندسی داشتند
تفاوتهایی بین ما جود داشت و چند بار تا مرز جدیی پیش رفتیم اما هر بار پس از صحبت ورسیدن به تفاهم رابطه ادامه پیدا میکرد تا اینکه هفته گذشته با توافق هر دو این رابطه خاتمه پیدا کرد
این جدایی برای من که علاقه زیادی به ایشان پیدا کرده بودم بسیار دردناکه گاهی خودمو سرزنش میکنم گاهی احساس خشم میکنم گاهی فکر میکنم دیگه نمیتونم کسی مثل ایشون رو پیدا کنم گاهی فکر میکنم این تفاوتها نباید باعث جدایی ما میشد
از آینده میترسم لطفا بگید چکار میتونم بکنم؟
سلام تابش خوب
من هم چند ماهی میشه که از نامزدم جدا شدم شرایط خیلی سختی بود و هست وادامه دارد اما همیشه با نگاه به اشخاصی که شرایط بدتر از تودارند خود را دلداری بده و خدا را شکر کن که از این بدتر نشده (البته هر کاری هم از دستت میاد اگر اجازه بدهند برای بدتر از خودت انجام بده ) من شرایطم از تو صد پله بدتر است من 9 سال دلبسته بودم قدمت عشق بیشتری است در مقابل تو شما با هم به تفاهم رسیدید که از هم جدا شوید اما فرصت گفتن آخرین حرفها و آرزوها و خداحافظی را نداشتم گر چه حق مسلم من بود و این حق را قانون عشق به من میدادو تو فقط کلافگی داری که امری کاملا طبیعی است از دوران ابتدایی سخت فراموشی است اما من روز به روز به حرفهای نزده ام فکر میکنم و به اینکه صادقانه عاشق بودم اما ظالمانه ترک شدم و بدتر از همه اینکه روز به روز عاشق تر میشوم و با دیدن زوجهای خوشبخت احساس بد عقده ای شدن به من دست می دهد ما حتی رنگ دکوراسیون منزلمان هم انتخاب کرده بودیم و از همه بدتر اینکه نمی دانم اصلا چرا اینطور شد چون ما در تمام 9 سال ارتباطمان حتی یک بار هم با هم بگو مگو نداشتیم با وجود اینکه در خانواده ای شلوغ هستم اما مونس تنهایی ام اشک است کهفقط وقتهایی که همه خوابند آروم آروم میریزه تو گوشم و گاهی با به یاد آوردن خیلی چیزها گلوم از بغض درد می گیره چشمام هم مرتب می زنه و کم سو شده اما من هنوز زنده ام .حالا از شما خواهش دارم اگر راه برگشتی هست و بین شما حرمت دوست داشتن باقی مانده غرور را کنار بگذار و به ندای دلت گوش کن و برای به او رسیدن دوباره سعی کن که زندگی بی عشق هیچ است و انسان با عشق زنده است این دلیل زنده بودن من بی یار .
RE: کمک کنید به آرامش برسم
سلام دوستان
از توجهتون متشکرم ازاینکه تو این سایت با شما درد ودل میکنم احساس خوبی دارم
در پاسخ به آقای فرهنگ باید بگم یکسری تفاوتها از ابتدا خودش رو نشون میداد مثل اختلاف سطح تحصیلات محل زندگی نوع و جنس کار و حرفه و یکسری تفاوت در روحیات به عنوان مثال ایشان خونسرد بودند بر خلاف من البته نه در حد زیاد
خوب اینها از ابتدا وجود داشتند و من به همین دلیل مردد بودم و نمیخواستم انتخاب اشتباه داشته باشم
نکات مشترک هم شامل نگرش مشابه به زندگی سطح فرهنگی و اعتقادی مشابه خوانواده ها سطح هوشی نزدیک به هم و هدفهای مشترک
ایشان ابتدا بسیار مشتاق بودند و عقیده داشتند ما میتونیم در کنار هم مشکلات رو حل کنیم مشاور ما هم رو همین تفاوتها تاکید داشتند و از ما خواستند جلسات بیشتری با هم صحبت کنیم
در نهایت پس از ساعتها صحبت در مورد مسایل مورد اختلاف به تفاهم رسیدیم
این رو هم اضافه کنم من با اختلاف سطح تحصیلی بین ما از ابتدا مشکلی نداشتم
سیسیلی عزیز من واقعا سعی میکنم به خاطراتمون فکر نکنم هر چند سخته اما دلم میخواد بدونم اشتباه کار من کجا بوده؟من و فوق العاده میترسیدم که قبل از اینکه از انتخابم مطمئن بشم احساسات وارد قضیه بشن و روی تصمیم گیری اثر بگذارند بعد از اینکه مسائل رو بین خودمون حل کردیم و به ایننتیجه رسیدیم که با انها مشکلی نداریم اجازه دادم احساسم هم دخالت پدا کنه البته ایشون از ابتدا خیلی احساساتی و گرم بودن
خواستگاری رسمی هم انجام شد و من فکر میکردم دارم در مسیر صحیحی حرکت میکنم
RE: کمک کنید به آرامش برسم
بعد از چند ماه رفتار ایشون تغییر کرد رابطمون سرد شده بود من سعی میکردم هر جور شده رابطه رو زنده نگه دارم وقتی علت رو جویا میشدم مشغله های کاری رو بهانه میکردند گرفتاریهایی که هیچ وقت تموم نشد
بتدریج رابطه ما تقریبا یکطرفه شده بود من تمام سعیم رو میکردم که اشتباهی نکنم حرفی نزنم که باعث دلسردی بیشتر ایشون بشه ابراز محبت کلامی و رفتاری خودم رو چند برابر کردم باز هم با مشاور صحبت کردم هر راهی که بنظرم میرسید امحان کردم حتی مدتی از تنهاش گذاشتم تا با خودش کنار بیاد و من مزاحمش نباشم
هیچ وقت هیچ زمانی به هم بی احترامی نکردیم خیلی کلافه بودم اضطراب شدید پیدا کرده بودم میترسیدم اشتباه کرده باشم میترسیدم منو رها کنه اما اون مدام به من اطمینان میداد که دوستم داره و همه مشکلات بزودی تما
م میشه و ما ازدواج میکنیم
هر وقت ازش میپرسیدم چه مشکلی پیش اومده یا نظرش در مورد من عوض شده میگفت من چیزی جز خوبی و پاکی از تو ندیدم و همه چیز درست میشه
نمیدونید تو چه برزخی دست وپا میزدم کارم شب و روز شده بود گریه افسرده و مضطرب
دیگه از ابراز علاقه ها خبری نبود دیدار ها با فاصله زیاد و با اصرار من اتفاق میافتاد میدونستم همه اینها زنگ خطره و من باید تکلیف خودم رو روشن کنم
تا اینکه به من گفتند تمایلی در خودشون برای تشکیل زندگی مشترک نمیبینند و اینکه اینکار بار مسئولیت زیادی داره و انگیزه رو از ایشون گرفته!
واقعا نمیدونستم چه عکس العملی داشته باشم خودتون تصور کنید چه حالی داشتم سعی کردم بهش دلداری بدم که کنارش هستم و مشکلات رو با هم حل میکنیم محبتم رو باز هم بهش بیشتر کردم اما دیگه شاید داشتم تظاهر به اینکار میکردم کسی که اینهمه مشتاق بود و به گفته خود ایشون من 80%خصوصیات مورد انتظارش رو داشتم
کسی که برای متقاعد کردن و راضی کردن من آنقدر تلاش کرد حالا بی انگیزه شده بود
واقعا من علت رو پیدا نمیکردم من مشکلی از نظر موقعیت اجتماعی خانوادگی و ظاهری نداشتم در مورد محل زندگی مهریه ادامه تحصیل با هم به تفاهم رسیده بودیم احساس بسیار بدی داشتم و روحیه ام بشدت ضعیف شده بود این روند 4 ماه طول کشیددر حالیکه همچنان من به ایشان به همان شدت علاقه داشتم
در نهایت وقتی از ایشون خواستم تکلیف این رابطه رو مشخص کنه گفتند بهتره این رابطه قطع بشه تا هیچکدوم بیشتر ازاین آسیبی نبینیم گفتند که تفاوتهایی بین ما هست که بعدها میتونه مشکل ساز بشه و ایشون دیر متوجه شدند
من هم با وجودیکه مدتها کابوس همچین روزی اذیتم میکرد بناچار پذیرفتم و من موندم و یه دنیا سئوال که مدام در ذهن من تکرار میشه
چرا اینطور شد؟کجای کار رو من اشتباه کردم؟سهم هر کدام از ما در این اشتباه چقدر بود؟
چه راهی میش برم که نرفتم؟آیا همه تلاشم رو کردم یا تا همینجا کافی بود؟
آیا باید زودتر به این رابطه خاتمه میدادیم؟چه چیزهایی رو نادیده گرفتم یا گرفتیم؟
آیا ایشون قصدش از ابتدا بر خلاف گفته هاش ازدواج نبود؟
آیا این تفاوتهایی که بر شمردم در آینده مشکل ساز میشد و میتونست توجیه بی انگیزه شدن ایشون باشه و اگه اینطور بود چرااینقدر دیر متوجه شدند ؟
حالا از همه دوستانی که تاپیک منو خوندند و پیگیری کردند خواهش میکنم با نظراتتون به من کمک کنید نظرات شما برای من خیلی ارزشمنده بهم بگید اشتباه در کجا بود:325:
منتظر نظراتتون هستم:72::72::72:
RE: کمک کنید به آرامش برسم
دوست عزیز با همین چند جمله ای که شما گفتید نمی شه فهمید اشتباه شما کجا بوده اما تنها نکته ای که نظر من و جلب کرد این بود که نوشتید خیلی بهش ابراز علاقه کردید. من نمی گم این عامل جداییتون بوده اما خب مردا دوست دارن چیزی یا کسی و بدست بیارن نه اینکه مفت و مجانی صاحبش بشن شما بیش از حد ابراز علاقه کردی و مدام هم این ابراز علاقه رو بیشتر کردی.
گفتم نمی گم این عامل جدایی بوده. خوبه که ادم اشتباهات رفتاریش و بفهمه و درستش کنه منتها این جدایی 50% شما بودی بقیشو کس دیگه ای بوده که شاید فهمیده نمی تونه یک زندگی و اداره کنه منتها دیر فهمیده شایدم بهانه اورده.
اگه شما با خواسته های ایشون مطابقیت نداشتی و ایشون از شما جدا شده دلیل بر اشتباهات شما نیست خواسته ها و افکارتون شباهتی نداشته.
به اینده فکر کنید مطمئنا شما میتونید زندگی موفقی داشته باشید و یه جدایی نباید شما رو به هم بریزه. بالاخره واسه یه دختر چندین خواستگار میاد و یه پسر چند جا می ره خواستگاری تا فرد مورد علاقشون و پیدا کنن. هر موردی که به نتیجه نرسید نباید باعث بشه فرد احساس شکست و ناامیدی کنه یا ایراد و از خودش ببینه.
موفق باشید:72::82: