-
بیش از حد حساسم
[align=justify]سلام به دوستهای خوبم،:72:
1/5 ساله که زیر یه سقف رفتیم. همدیگرو دوست داریم. ولی احساس می کنم دوست داشتنمون تا حدی تبدیل به وابستگی شده.
بدون هم غذا نمی خوریم، یعنی هر جا که باشیم منتظر هم می مونیم تا با هم غذا بخوریم.
تا حالا نشده شبی رو بدون هم صبح کرده باشیم. اصلا" بعد از ازدواج جدا از هم جایی نرفتیم. اگه هم رفتیم، شب خونه خودمون بودیم.
اگه یکیمون بیرون بره، واسه اون یکی حتما" کادویی چیزی می گیره که بگه به یادش بوده و...:228:
و خیلی چیزهای دیگه... ولی احساس می کنم بعضی وقتها این قانونها اذیتم می کنه. مثلا" قبل از ازدواجم روابطم با دوستهام و اقوام خیلی بیشتر بود. برای تفریح، خرید و... خیلی وقت می گذاشتم ولی بعد از ازدواج انگار که از دوست و فامیل بریدم. اوایل همه شاکی بودن ولی حالا دیگه عادت کردن که دیر به دیر منو ببینن. بعد از ازدواج فهمیدم که خانواده شوهرم اهل رفت و آمد با اقوام و آشنایان نیستن. اصلا" ارتباطاتشون خیلی ضعیفه. سال تا سال از خونه بیرون نمیرن. دوران نامزدی خیلی از این مسئله اذیت شدم. 1 سال نامزد بودیم و ماهی یه بار با هم بیرون می رفتیم. الانم وضعیتمون همینطوره. شایدم بدتره. حالا هردومون تو شرکتمون مشغول کار هستیم و وقت آزاد نداریم. گاهی دلم می خواد که خودم برم خونه یکی از اقوامم ولی چون می دونم اگه برم به خاطر دوری راه و ... مجبور خمیشم شب بمونم، نمیرم. احساس می کنم اگه شب شوهرمو تنها بذارم، نامردی کردم!!! اصلا" کلا" اینجوریم. دوست دارم همه چیز بی عیب و کامل باشه. اگه از اولش گفتم تا آخر عمرمون باید شبو پیش هم باشیم، باید تا آخرش همینطور باشه. :327:
مسئله دیگه اینه که رفتار شوهرم روی من تاثیر خیلی زیادی داره. اگه بهم اخم کنه یا حرف تندی بهم بزنه، کل اون روزم خراب میشه و تا از دلم درنیاره آروم نمیشم. :47: اگه یکم بی محبتی ببینم، فورا" اشکهام سرازیر میشه :302: و دیگه هیچی برام مهم نیس. انگار که از زندگی سیر میشم. اگه با هم بحثمون بشه، اعصابم خورد میشه و اگه تو این شرایط مهمونی برم یا مهمون داشته باشم، همه می فهمن که از یه چیزی ناراحتم. :( چکار کنم. دست خودم نیس. شوهرم اگه یه چیزی بگه یا بشنوه، دو دقیقه بعدش فراموش می کنه و انگار نه انگار ولی من تو خودم می ریزم و اذیت میشم. وقتی با هم بحثمون میشه و میریم تو حالت قهر، شبها نمی تونم بخوابم ولی شوهرم همین که چشماشو می بنده، می خوابه. :161:
شبها تا نیاد کنارم خوابم نمیبره و صبحها وقتی بیدار میشه، منم ناخوداگاه بیدار میشم...
اگه از یه زن دیگه تعریف کنه، داغون میشم.
خلاصه خودمم موندم چی کار کنم... ممنون میشم منو راهنمایی کنید.[/align]
-
RE: بیش از حد حساسم
به نظر من حرفاتون سه بخش بود.
1) گفتين كه خيلي روابط خانوادگي و دوستانه تاان كم شده، خب اين عيب است و نبايد اينجوري باشه. توي زندگي بايد حريم خصوصي اي هم براي هم قايل باشيد تا از هم خسته نشين.:305:
2) گفتين كه از كوچكترين ر فتار شوهرتان ناراحت ميشين، در اين مورد خوبه كه تاپيك احساسات زجر آور را بخوانيد. جواب خيي از سوالات خودتون را ميگيرين.:303:
3) اين كه همسرتون از زن ديگه اي تعريف ميكنه و شما ناراحت ميشين، خب حق با شماست و حق دارين ناراحت شين. در اين مورد هم بايد با او در اين رابطه صحبت كنين و بگين كه اين كار باعث ناراحتي شديد شما ميشه. :302:
روي اين 3 مورد، جداگانه كار كنين.:305:
-
RE: بیش از حد حساسم
آیسان عزیز
آفرین :104::104: شما خیلی خوب تونستی مواردی رو که عشق و محبت باعث تنگنا و محبوس بودنتون میکنه اشاره کنی و خودتون دقیقا فهمیدید که چه کارهائی نباید بکنید.
عموم زوجین با هم همینگونه اند. نگران نباشید اما باید این قبیل مسائل رو تعدیل کرد.
اینا مسائلی هستن که بعضی از زوجها تا چندین سال باهاشون دست و پنجه نرم می کنن و متاسفانه برخی اززندگیها با همین مسائل که خواستگاهشون عشقه ، از بین میره.
حالا که شما خیلی خوب به اونها پی بردین آروم آروم اینها رو از خودتون دور کنید.
مثلا از مهمونیهای نزدیک شروع کنید. شما حتما حتما می خواید برید خونه مامان و باباتون. شوهر محترم کار داره و نمی تونه با هاتون بیاد ، بگید پس من زودتر میرم و شما بعدا بیا (قید همیشه با هم رفتن به مهمونی رو بردارید)
گاهی اوقات که او دیر میاد شما غذاتون رو بخورید (این واقعی تره، راحت تره ) عشق نباید همراه با رودربایسی باشه.
گاهی با خواهر و مادر، دوست و فامیل برید خرید
گاهی به همسرتون اجازه بدید با دوستاش ، یا فامیل و... مسافرت بره. تو این شرایط مطمئنا آتش عشق خاموش شدنی نخواهد بود.
و از این قبیل مسائل
وقتی دونفر عاشق هم باشن، یعنی اینکه اینقدر بهم نزدیکن که فاصله دیگه معنا نداشته باشه.
عشق نباید باعث اسارتتون بشه ، وگرنه این عشق نیست. :72:
-
RE: بیش از حد حساسم
---------------------------------------------------------------------------------------------------------مسئله دیگه اینه که رفتار شوهرم روی من تاثیر خیلی زیادی داره. اگه بهم اخم کنه یا حرف تندی بهم بزنه، کل اون روزم خراب میشه و تا از دلم درنیاره آروم نمیشم. :47: اگه یکم بی محبتی ببینم، فورا" اشکهام سرازیر میشه :302: و دیگه هیچی برام مهم نیس. انگار که از زندگی سیر میشم. اگه با هم بحثمون بشه، اعصابم خورد میشه و اگه تو این شرایط مهمونی برم یا مهمون داشته باشم، همه می فهمن که از یه چیزی ناراحتم. :( چکار کنم. دست خودم نیس. شوهرم اگه یه چیزی بگه یا بشنوه، دو دقیقه بعدش فراموش می کنه و انگار نه انگار ولی من تو خودم می ریزم و اذیت میشم. وقتی با هم بحثمون میشه و میریم تو حالت قهر، شبها نمی تونم بخوابم ولی شوهرم همین که چشماشو می بنده، می خوابه. :161:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منم همینطورم عزیزم اضافه اینکه طاقت قهر کردن ندارم حتی اگه حق با خودم باشه.
خیلی اخلاق بدیه:161:ادم احساس حقارت میکنه. تازه اگه طرفت بی جنبه باشه شاید سوءاستفاده کنه، حالا ازاین جهت خوش شانسم خداروشکر
-
RE: بیش از حد حساسم
سلام ايسان
خوش به حال شوهرت برو حالشو ببر كي گفته اصلا اين بده . منتها:
همه عشقهاي انساني از دلبستگي و سرانجام به وابستگي ختم ميشوند
شما نياز داريد ارتباط خودتونو با خدا قويتر كنيد ارتباطي كه به وارستگي ختم ميشود
موفق و مويد باشيد
-
RE: بیش از حد حساسم
من فکر میکنم تازه 1 سال و نیم هست ازدواج کردید اوایل زندگی ات هست به نظر من چون دوستش داری حساسی ولی کم کم برات میشه دردسر وابستگی خوبه ولی تا یه حد متعادل هر دوتون گاهی نیاز دارید تنهایی پیش دوستان یا خانواده بروید اگر برنامه ریزی درست داشته باشین هر دوتون از زندگی لدت میبرین و گریه کردن گاهی خوبه نه همیشه می دونم سخته من مثل خودت هستم ولی البته مدت ازدواجم خیلی بیشتر از شماست ضربه بدی خوردم خواهرانه بهت میگم با گریه کردن نقطه ضعف دستش میدی