-
اعتراف به خیانت
سلام دوستای خوبم.
چقدر خوبه که وقتی آدم از زمین وزمان دلش میگیره و با کلی دلتنگی میره وبلاگی رو که 4 سال از لحظات عاشقانه اش رو نوشته بود و حذف میکنه و بعدش میره فیس بوکش رو با تمام دوستاش و خاطرات از بین میبره و اون وقت زل میزنه به مانیتور و میفهمه کار دیگه با نت نداره ... اون موقع ته دلش یه چیزی میگه یه جایی هست که بی پروا میتونی درد دل کنی و بیاد اینجا....اونم این وقت شب...
بازم یکم از خودم میگم و بعد کل ماجرا رو تعریف میکنم واستون:
من 24 سالمه و شوهرم 25، 4ساله که ازدواج کردیم و بچه هم نداریم.قبل از ازدواج هم یک سال ونیم دوست بودیم و با عشق مطلق ازدواج کردیم.شوهرم به خاطر من خیلی کارا کرد...قبلا توضیح دادم ،اما بازم میگم به خاطر خرج دانشگاه من از دانشگاه خودش انصراف داد و شب و روز کار میکرد و بهترین زندگی رو واسم ساخت.واسه تولد 23 سالگیم ماشین خرید و به قول خودش زندگی و جوونیش رو به پام ریخته...
خلاصه اینا رو گفتم که بدونید با عشق ازدواج کردیم و عاشقانه زندگی کردیم...
منم به خاطر شوهرم چندین بار تو این 4 سال با خانواده م قطع رابطه کردم و یک ساله که ندیدمشون و 6 ماهه که تماس تلفنی هم ندارم و کلا خیلی تنهام و همیشه تنهایی هامو با دوستای وبلاگی و فیس بوکیم پر میکردم.
شغل شوهرم اینه که یه آکادمی هنر داره و کلی شاگرد دختر.(اینا رو قبلا گفتم اما الان تمرکز ندارم لینکشو بذارم.ببخشید از تکرار مکررات)
به خاطر ظاهر و اخلاقشه همیشه هنرجوهای دخترش یه جورایی خوششون میاد بیشتر از حد نزدیک بشن بهش...چندین بار تو این 4 سال اتفاق افتاده بود که با اخراج شدنشون از آموزشکده ختم به خیر میشد.
مدتی بود(حدودا 2 هفته) احساس میکردم خیلی مشکوک شده،همه ش گوشیش رو میذاشت رو سایلنت و تا اس میداد یا اس میومد دلیلت میکرد و من دورا دور حواسم بهش بود...
گاهی گوشیش تک میخورد، گاهی زنگ میخورد و جواب نمیداد...منم چندین بار اصرار کردم جواب بده اما میگفت سروش یکی از شاگرداشه و الانم حوصله ندارم جواب بدم.
دیشب خواستم برم دوش بگیرم اون داشت تی وی میدید،گفتم من سریع یه دوش میگیرم میام کاری نداری؟.گفت: برو عزیزم.
اومدم برم حمام دیدم چراغ گوشیش که روی میز کامپیوتر بود روشن شد و اس رسید واسش اما رو سایلنت بود.رفتم سمت گوشیش ولی به خاطر ترس از اینکه نکنه حدسم درست باشه نتونستم اس رو بخونم.رفتم حمام اما 2-3 مین بعد اومدم وهنوز گوشیش همون جا بود.دلمو زدم به دریا و اس رو خوندم:
سلام عزیزم.خب هر وقت تونستی وخانومت نبود اس بده اما من تا 12 بیشتر بیدار نیستم.پس فعلا شب بخیر
انگار یه پارچ آب یخ ریخته بودن رو سرم...
ذهنمو متمرکز کردمو رفتم تو اتاق... طبق عادت همیشگی گفت: عافیت باشه عزیزم... گفتم:مرسی
خواست بلند شه وبره... گفتم بمون کارت دارم و میخوام راجب یه موضوعی باهات منطقی صحبت کنم اما خواهش دروغ نگو وحاشا نکن...
رنگش پرید گفت چی؟ گفتم میدونم با یه دختر رابطه داری،فقط میخوام بدونم چرا؟؟؟
اولش حاشا کرد و بعد گفت: دوست دختر یکی از دوستامه و میخوام کمک شون کنم...
کم کم دید من سرتق تر از این حرفام... و اعتراف کرد: یکی از هنرجوهای آموزشکده اس که مدتیه بهم ابراز علاقه کرده و چون هنرجوی با استعداد و قدیمه منه نتونستم اخراجش کنم و راستشو بخوایی منم مدتی بود احساس کمبود محبت داشتم وفقط در حد چند تا اس بود و اونم به پیر به پیغمبر 2 هفته بود نهایت...
یاد سریال قلب یخی افتادم... که بارها و بارها به خاطر همچین موضوعی شکستم اما به روی خودم نیووردم...ابراز علاقه های دخترا رو بهش میبینم و هیچی به خودم نمیارم اما هیچ وقت این رابطه ها 2 طرفه نبوده... واقعا قلبم شکست...
التماس کرد ،گریه کرد، معذرت خواست، گفت: هر کسی تو زندگیش ممکنه یه بار پاش بلغزه اما همون خدا هم میبخشه تو هم ببخش...
گفتم: گوشی تو بده به خودم.گفت: نمیخوام بدونیه کیه چون نمیخوام آّبروی کسی رو ببری... و جلوی خودم بهش اس داد که گوشیم دست خانوممه و دیگه اس نده و مزاحم زندگی من نشو...
بهش گفتم: چون رفتی بهش گفتی نمیبخشمت...
کیفمو برداشتم و نصفه شب از خونه زدم بیرون... ماشین روشن کردم و رفتم تو شهر و صدای موزیک رو بردم بالا وبا سرعت زیاد میرفتم و اشک میریختم... هی زنگ میزد... جواب ندادم...
بعد از یک ساعت گفتم: اون آموزشکده رو با همه هنرجوهات رو سرت خراب میکنم و آبروتو میبرم.
گفت:درسا باور کن چیزی نبوده و به خاطره هیچی دارم مجازات میشم،وبازم التماس ومعذرت
نزدیکی های صبح اومدم خونه و چمدونم رو بستم ...خونه بود،گفت: کجا و واسه این سوالش هیچ جوابی نداشتم چون تو این شهر غریب کسی رو ندارم و با خانواده ام هم که رابطه ندارم...
و
موندم و هی کل کل کردیم وبحث و التماس و دعوا و....
دوباره غروب زدم بیرون ...اما کارت بنزین رو برداشته بود و بنزین نداشتم زیاد و همین نزدیکای خونه هی چرخ میزدم که دیدم با دوستش با ماشین دنبالم میان.گفت: بزن کنار کارت دارم...
من کله شق و پامو گذاشتم رو گاز و اونا هم دنبالم... شاید فکر کنین دارم فیلم تعریف میکنم اما به همین لحظات پاک قسم عین واقعیته و هنوز تو شوکم...
تا حالا تو عمرم اینقدر سرعت نرفته بودم.یه جا اومدم دور بزنم که ماشین دور خودش چرخید و تا نیمه رفت تو هوا و دوباره اومد رو زمین و فقط صدای جیغ و داد اون دو تا رو شنیدم تا اومدن بیان سمتم رفتم.این دفعه از عمد اومدن و زدن جلوم و منم باهاشون تصادف کردم و اون لحظه هیچی دلم نمیخواست ببینم.پرید تو ماشینو بغلم کرد گفت دیوونه داری خودتو به کشتن میدی... منم جیغ زدم چرا اومدین جلوی من؟؟؟
منو رسوند خونه و رفت خونه مجردیه دوستش...
من همه ش بهش میگفتم زندگی ما تموم شد و فردا بیا دادگاه
حالا زنگ زد و 3 ساعت با هم حر ف زدیم هنوز ته قلبم نمیتونم ببخشمش اما از بس معذرت خواهی کرد و میگه دیگه تکرار نمیشه فعلا ارومم اما نمیدونم چی کار کنم؟؟؟
آیا اینجا بخشش جایزه؟ چی کار کنم که خودم آروم بشم؟
-
RE: اعتراف به خیانت
سلام درسا عزیزم
اول از همه اینکه باور تنهایی را از خودت دور کن و برای شروع نام کاربری ات را تغییر بده و این کلمه تنها را از آن حذف کن . در این دنیا که خدای بزرگ هست هیچ بنده ی خدایی تنها نیست . متعاقب باور تنهایی و بی کسی مسائل دیگری برای انسان ایجاد می شود که محصول تفکرات و احساسات خود فرد است .
و اما
حالت را درک می کنم اما سعی کن قوی تر باشی خانم نازنین .
درک می کنم و می دانم که این اتفاق ناراحتت کرده اما یادت باشه که با این مسئله دنیا به آخر نرسیده و نیازی نیست که تو به واسطه ی عملکرد اینچنینی همسرت و درک تو از مسئله به این حداز خشم و عصبانیت و ناامیدی برسی که نسبت به خودت نامهربان بشوی و با سرعت رانندگی کنی و جانت را کف دستت بگذاری و ....... مخصوصا که همسرت هم اظهار پشیمانی کرده
اما نکته ای که باید بدانی این است که حتما مسئله و مشکلی در زندگی ات وجود داشته که باعث بازتاب لغزشی این چنینی از سوی همسرت شده . ( این حرف یعنی که یک جای کار هر دو نفر می لنگد )
توصیه می کنم برای اینکه ریشه مشکل را در بیاوری به همراه همسر محترمت نزد مشاور بروید . این به روحیه خودت هم کمک می کنه .
مشاور ه را جدی بگیرید . هم شما و هم همسرتان .
و بعد هم باور داشته باش که در این دنیا خیلی ها تو را دوست دارند و وجود نازنین ات برایشان از هر نظر مهم است ( سلامت جسم و جان و روان )
-
RE: اعتراف به خیانت
سلام گلم.من 23 سالمه و هنوزمجردم.اما فقط میخوام یک جمله بهت بگم.گذشت کن و ببخشش و همه چیزو فراموش کن و به زندگیت ادامه بده.بیش از پیش بهش نزدیک شو و نذار هیچ کمبودی حس کنه.همین امروز بهش بگو توهم چه حسی بهش داری.ببخش و ادامه بده و فرصت جبران بهش بده .
-
RE: اعتراف به خیانت
درسا جون محیط کار شوهرت هر مردی رو وسوسه میکنه من که همین الان میتونم با قاطعیت بگم اگه شوهر من بود تا حالا چند بار دست گل به آب داده بود، فکر نکن کار نابخشودنی انجام داده چون هر کسی ممکنه خطا کنه اونم با اون شرایطی که گفتی.نمیشه هنرجوی دختر نداشته باشه؟تو که میدونی الان دوره زمونه عوض شده دخترا دنبال شوهرن! حتی به قیمت خراب شدن زندگی دیگران!ببین نمیشه اوضاع رو عوض کرد؟مثلا فقط آقایون و خانومای متاهل رو بپذیره.یا اینقدر سنگین و جدی برخورد کنه که کسی طمع نکنه.البته خیلی سخته.من خودم شاهد انحراف خیلی از اساتید کنکور که تو موسسات آزاد دخترونه تدریس میکردن و متاهل هم بودن بودم.درکش کن اون مرده و با ما خیلی فرق میکنه...
-
RE: اعتراف به خیانت
من نمی خوام کارش را توجیه کنم. اما بیشتر از اون، محیط کارش جای خوبی نیست. اگه می تونی ازش بخواه یه جای مردانه تر کار کنه.
-
RE: اعتراف به خیانت
به نظرم تا نارتو میکشه ببخشش.یهو دیدی از منت کشی و ناز کشیدن خسته شد.یه ذره کوتاه بیا ولی نه زیاد که انگار نه انگار چیزی شده ، فقط یه ذره.یه جوری که بدونه کارش خیلی بد بوده و به زور میخوای ببخشیش.
اگه خیلی راحتم کوتاه بیای پر رو میشه.
منم با نظر دوستان موافقم .اگه بتونه شرایط کاریشو عوض کنه خیلی بهتره.دخترای این دوره زمونه که دیگه معلومه چجورین
-
RE: اعتراف به خیانت
درسای عزیز سلام؛ خوبی خانومی؟ اون روزهایی که از زندگی قشنگت و عشق همسرت در مورد خودت می نوشتی خوب یادم هست! حتی بعضی موقع ها از عصبی شدنها و خستگی های شوهرت! از اینکه دوست داشت روز جمعه دانشگاه نری و پیشش بمونی؛ درسته؛ پس شما همدیگر رو شدیداً دوست دارید اما من احساس می کنم یه سری باید های زندگی شما به نبایدهای زندگی تبدیل شده؛ نمونه اش قطع رابطه ی شما با خانواده تان، نمی دونم و نمی خوام که این بحث شروع بشه، دوست دارم ابتدا بحث روابط بین شما و همسرتون رو موشکافی کنیم و به یه نتیجه ای برسیم بعد خانواده!
من فکر می کنم هنوز که هنوزه؛ شما و همسرتون پر از احساس هستید منتها این احساسات می تونه احساس خشم و اضطراب و ناراحتی هم در کنار احساس عشق و محبت و رمانتیک بودن رو هم شامل بشه؛ پس آرام بودن و در کنار احساسات مثبت و عشق در زندگی با منطق و عقل و درایت و متعهد بودن هم فوق العاده میتونه توی زندگی تاثیرگذار باشه.
فعلا اینها رو داشته باش تا بعد.
-
RE: اعتراف به خیانت
از همه دوستان ممنونم. یکم که آروم تر شدم حتما پیش مشاور هم میریم.
del عزیز اشک تو چشمام جمع شد وقتی دیدم منو هنوز یادته... به داشتن دوستای خوبی مثه شما افتخار میکنم.
دیشب در تماس تلفنی که با هم داشتیم قرار شد ظرف یک ماه آینده شغلشو عوض کنه و شایدم یا به احتمال 90% برگردیم تهران...اینجوری هر دو تایی مون از تنهایی در میام.
بهش گفتم انتظار ابراز محبت از من نداشته باش و اگه بخشیدم فقط و فقط به حرمت عشق پاکی که بین مون بوده وبس نه اینکه خطای تو کوچیک بوده و فراموش کردم...
با همه ی وجودش ابراز پشیمونی کرده و الانم منتظر بیاد خونه،اما مثه همیشه مشتاق اومدنش نیستم و ازش خیلی دلخورم...
مرسی از راهنمایی های ارزشمندتون.واقعا ممنونم
-
RE: اعتراف به خیانت
ببخشید که وارد مقوله دیګری می شوم.
اما فکر می کنم زیبایی این زندګی به این است که شما و شوهرتان قدر خانواده هایتان را بدانید و اونها رو هم در خوشبختی و شادی خودتون سهیم کنید.
ضمن برداختن به حل مساله فوق، فکر کنم که لازم باشه که حتما برګردید و با خانواده تان ارتباط برقرار کنید. حتی اګر امکان صمیمیت نیست، رابطه رسمی و معمولی را داشته باشید. خیلی خیلی خیلی لازم و مهمه. در این مورد هم با مشاورتون صحبت کنید. بدترین بدر و مادر دنیا باز هم بدر و مادرند و باعث دلګرمی و بشتوانه.
این را هم به برنامه ات اضافه کن.
-
RE: اعتراف به خیانت
رهایش عزیز من با خانواده ی شوهرم هیچ مشکلی ندارم،نه اینکه عاشق چشم و ابروشون باشم نه اما از بودن باهاشون لذت میبرم و مثه همه ی عروس ها و مادرشوهرها گاهی تنش بین مون بوده و اونم به خاطر اینکه دور بودیم خیلی کمرنگ بوده،ولی الان که قراره بریم تهران رابطه ها بیشتر میشه و تو این فکرم که عروس خوبی باشم و زیادی حساسیت به خرج ندم اما از خانواده ی خودم نمیتونم بگذرم... اونا از همون اول مخالف ازدواج ما بودن و الان بعد از گذشت این مدت هم نمیتونم شوهرمو مثه پسر خودشون دوست داشته باشن و همیشه تظاهر میکردن تا اینکه 6 ماه پیش بدترین توهین ها رو به شوهرم کردن و اون به خاطر من سکوت کرد و کسی که حرمت شکسته ما نبودیم و همینکه ازشون دورم زندگیم آرامش بیشتری داره...