شوهرم توجهی به من نداره آیا دوستم نداره؟
سلام به همه دوستان عزیزم
من با شوهرم 4 ساله که ازدواج کردیم الان من 28سال و اون 39سالشه
بیشترین مساله هایی که سرش مشکل داریم اینه که
1- اون هر روز وقتی از کار میاد نهار میخوره میخوابه و بعد سر ساعت 7 میره بیرون(سوپر مارکت برادرش که سر خیابون ماست)
وقتی بهش اعتراض میکنم میکه آخه حوصله ام تو خونه سر میره بعدشم با ناراحتی میگه میخوای خانوادم رو بزارم کنار(گاهی اوقات هم که خواب میمونه داداشش زنگ میزنه میکه نیومدی امروز؟)
از اونجا هم هر روز میره خونه پدرش و میگه حوصله مامانم سر میره (یه روزم خونه مامانش نمیره زنگ میزنن میگن چی شد امروز نیومدی) تا ساعت 9.5 میآد بعضی اوقات هم ساعت 10.5 یا11 میآد خونه
2-اصلا توجهی به حوصله سر رفتن من نداره وقتی از صبح کار میکنم تا بعد از ظهر اصلا نمیگه خسته نباشی مثلا الان میخوای بریم بیرون قدم بزنیم موقع غذا خوردن اصلا نمیگه دستت درد نکنه با اینکه بهش میگم اگه نگی نمی فهمم که از غذا خوشت اومده یا نه و همیشه هم سعی کردم غذای مورد علاقه اون بپزم یه جورایی نمیخواد از بعضی عاداتش صرفنظر کنه ادم مغروریه میگم تو در کنار من داری مجردی زندگی میکنی
3- به من ماهیانه پول میده و همیشه با منت انتظار نداره دوباره از ش بگیرم اما بخوام میده اصلا ازم نمیپرسه مثلا میخوای بری بیرون یا مهمونی میشه پول لازم نداری بهت بدم
4-چون 2 سال بیکار بوده و من با تمام کمی و کاستی ساختم حالا وقتی چیزی میخوام احساس میکنه عوض شدم یا زیاد خواهی میکنم
5 - به من ابراز علاقه نمیکنه یا تو جمع اصلا با من گرم نیست و سمت من نمیآد
6-همیشه گوشه گیره تو فامیلای من به سختی با کسی گرم میگیره
خلاصه مشکل خیلی زیاده اما من خیلی هاشو از رفتارهای خودم میدونم که خیلی چیزا براش عادت شده الان عوض شدنش سخته ولی من واقعا دارم عذاب میکشم این کشمکش ها تو زندگی ما عادی شده توقعش از من خیلی بالاست هر وقت دعوامون میشه میگه بر خونه بابات بیام تکلیفتو معلوم کنم من هیچوقت برای قهر خونه بابام نرفتم و اون همیشه با این هرفش من و ازار میده همیشه با کوچکترین موضوع بهم میریزه آدم عصبیه اولا تا دعوامون میشد میاوم از دلم در میآورد اما مشکل حل نمی شد دوباره سر همون چیز دعوامون میشد همیشه به من میکه تو دعوا برو هر جا رفتی منم میام چیزایی که باید بگم میگم (منظورش دادگاه یا چیزی شبیه به اونه )یه بار رفتیم تو دعوا محضر که از هم جدا شیم آخونده گفت باید حکم بیاری از دادگاه وقتی اومدیم خونه خیلی عادی انگار هیج اتفاقی تیوفتاده
1 ماه اول ازدواجمون همش یه آهنگ میذاشت گریه میکرد روزی 2 بار خونه مادرش میرفت
من که یه تازه عروس بودم رو با این گریه هاش عذاب میداد تا حالا نشده یه با ر توخونه منو غافلگیرانه بغل کنه بگه از همه کذشت ها ت ممنونم یا یه ذره به من دلگرمی زندگی بده
احساس بدی دارم احساس میکنم یه پیر زنم که باید همش تنها و یکنواخت زندگی کنه ما اصلا مسافرت نمیریم تفریح نمیکنیم چون اون اصلا با من بودن رو دوست ندار ه با اینکه در مورد چیزایی که دوست دارم باهاش خیلی حرف میزنم اما توجهی نمیکنه
میخواستم مشاوره حضوری برم اما از نظر مالی نتونستم از پسش بر بیام آدمیه که دلش میخواد مشکلات رو با روانشناس حل کنیم اما ....
من در مورد مشکلاتم نه به خانواده خودم چیزی میگم نه به خانواده اون
تورو به خدا کمکم کنین الان یه هفته است ما با هم رابطه ماشینی داریم پشت به هم میخوابیم حرف زدنمون تو -بیا نهار بخور -خلاضه میشه و اصلا تو زندگی اون من نقشی ندارم که بخواد کمرنگ یا پر رنگ بشه به من ابراز احساسات نمیکنه کسی هم که به زنش ابراز احساسات میکنه مسخره میکنه
انتقاد پذیر نیست همیشه وقتی اعتراضی به چیزی دارم میگه دوباره مشکلت چیه هر چند وقت یه بار دعوا میکنی
دیگه خسته ام خیلی خسته ام واقعا دیگه بریدم عشق تو زندگی من وجود نداره من هرشب با گریه میخوابم در حالیکه شوهرم نمیفهمه هرچند دیگه گریه کردن هام هم براش بی معناست چون تو این مدت برای اینکه نظرش رو به خودم جلب کنم گریه میکردم
زندگی من شده گدایی کردن عشق از همسرم و حسرت خوردن.......
میبخشین که قاطی پاطی نوشتم دیگه حتی تمرکز ندارم هرچی به ذهنم رسید براتون نوشتم
کمکم کنین
RE: شوهرم توجهی به من نداره آیا دوستم نداره؟
سلام سرمای دورن عزیز خوش اومدی به جمع بر و بچه های تالار همدردی:72:
ازدواجتون سنتی بوده؟ کسی شما رو بهش پیشنهاد داده یا خودش شما رو انتخاب کرده؟
قبل از شما با کسی نبوده؟ اخه نوشته بودی 1ماه اول ازدواج اهنگی می گذاشته و گریه می کرده ممکنه کسی و می خواسته که بهش نرسیده؟
پدر ایشون در قید حیات هستن؟ اگه نه خب علت اینکه می گه حوصله مامانم سر می ره همینه.
قطعا شما براش جذابیت لازم و ندارید که از وقتی میاد خونه دنباله راهیه که از خونه بره بیرون. ببینید معیارهای همسرتون د رمورد زن چیه و در خودتون ایجاد کنید.
مردان شکارچیان ماهری هستن و دوست دارن عشق و بدست بیارن نه اینکه یه نفر بی قید و شرط عشق و نثارشون کنه. احتمالا شما بی نهایت بهش محبت می کنی و گریه کردن خانما چیزیه که هر مردی نمی تونه باهاش کنار بیاد. دست از گریه کردن بر دارید.
مامانش چه خصوصیتی داره که اینقدر همسرتون و جذب کرده اون خصوصیت و یه کم بال و پر بدید و در خودتون بوجود بیارید.
خودتون باشید. یک همسر خوب و خونگرم که وسایل رفاه همسرش و فراهم می کنه و موقع رفتن گیر ندید که باز داری می ری, باز من باید تنها باشم, پس من چی و ....
لطفا یه زن جذاب بشید چه ظاهری و چه باطنی توقع نداشته باشید سریع همسرتون عکس العملی نشون بده ولی اروم اروم به زندگی با خودتون دلگرمش کنید.
موفق باشید:72:
RE: شوهرم توجهی به من نداره آیا دوستم نداره؟
سلام sisili عزیز از جوابت ممنون
بله ازدواج ما سنتی بوده و من احساس میکنم که همسرم از رو انجام وظیفه ازدواج کرده نه از روی میل و من رو به اون معرفی کردند اما منظورم از اوایل ازدواج این بود که به یاد خونه مادرش و پدرش میافتاد وگریه میکرد پدرش هم در قید حیاته و از ساعت 3 بعد از ظهر خونه است تا شب
من اولین زن زندگی اش هستم و از اینکه میگین براش جذابیتی ندارم درسته چون اگه داشتم الان این مشکلو نداشتم . اما لازمه که بگم اون دوست داشت زن باسلیقه و تمیز داشته باشه اما اینا فقط تو 2 تا 3 ماه اول زندگی جذابه بعد میشه لطف دایم حق مسلم شود همه منو تو فامیلش چه تو فامیل خودم دختر باسلیقه ای میدونن اما هر کاری میکنم خودشو نمیبازه و اصلا تعجب نمیکنه برای یه مهمونی برای خودم لباس دوختم اما اصلا بروز نمیده که چه خوب شده یا برای خونه که کارای هنری میکنم هم همینطور . از نظر غذا هم که همیشه همه تعریف دست پختمو میکنن الا شوهرم اصلا معنای دلگرمی دادن رو نمیدونه خیلی مغروره نمیدونه که اگه یه کم به من دلگرمی بده هم کارام رو بهتر انجام میدم حتی بهتر میتونم این چیزا رو تحمل کنم من تو هر زمینه اگه بهترین نباشم بدترین هم نیستم اما نمیدونم چی کار کنم که براش جذاب شم
مادرش زن نماز خونیه اما یه اخلاق بد داره اونم اینه که عادت داره وقتی کسی نیست بدی هاشو میگه که گوشی دست بقیه بیاد شوهر من 4 تا داداش داره و همه ازدواج کردند
متاسفانه 2 تا از داداش های بزرگش با مخالفت پدر مادر ازدواج کردند و خانومهاشون با مادرش مشکل دارن و چون مادرش به قول معروف مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه فکر میکنه اگه کاری به کار ما (من و جاری کوچگتر از خودم)نداشته باشه ما هم مثل اونا میشیم در صورتی که من اصلا بی احترامی به اونا نمی کنم
در ضمن چون والدینش در مدت دوسالی که بیکار بوده کمو بیش به ما یکمک میکردند اون میخواد اینجوری جبران کنه اما به چه قیمتی....
معیار های همسرم اینه که من مثل زن های قدیمی بشورم بسابم توقع نداشته باشم ناراحت نشم همیشه بخندم حتی اگه ناراحت باشم چون دوسال اینجوری بودم هر وقت گفت بریم هر وقت گفت بیایم .(هیچوقت طرحی برای بیرون رفتن نداره نقشه نمیکشه که مثلا فلان روز بریم مثلا سینما و فلان روز بریم مسافرت همیشه بهونه اش بر ا تفریح نکردن بی پولیه)
میدونی عزیزم من خیلی با شوهرم ساختم برای همین حالا که ازش توقع دارم اینا رو غرغر میبینه ما اصلا تفریح نداریم به نظر شما اینکه من با چند تا از فامیلای خودش قرار میزارم که بریم بیرو پیک نیک که یکیش هم داداش و زنداداشش هستند و اون بخاطر اینکه نمیتونه مثل هر روز بره بیرون (همون جا ها) ناراحت میشه که چرا قرار میزاری خوب این بیرون رفتن که همه کارش رو خودم میکنم از جمع کردن وسایل و غذا گذاشتن تا اومدن و شستن و جابجا کردن چه نفعی برای من داره دوست داره من بچپم تو خونه این یعنی زن خوب
کی میتونه بدون ابراز کردن عشق از طرف مقابل این چیزا رو بپذیره چنانچه که من تن به این پذیرفتنها زیاد دادم و اون متوقع تر شده
وظایف اولیه مرد بودن رو نمیدونه همیشه اصلا کاری نمیکنه که بخواد خودشو تو دل من جاکنه این براش مهم نیست که من ازش چی میخوام از لباس پوشیدن تا رفتارهاش
همیشه تو خونه بیحوصله است ولی تا مادر یا پدر یا برادش رو میبینه گل از گلش میشکفه
اولا فکر میکردم اگه رابطه ام رو با خانوادش صمیمی کنم اونم بهتر میشه بهتر که نشد هم توقع اونا هم توقع خودش از من بالا رفت اگه کاری نتونم بکنم میگن فلانی رو دیدی تا شوهرش رفت سر کار عوض شد حالا بیا هرکاری از دستت میاد بکن تا درست شه مگه میشه
خلاصه اینطوری عزیزم من موندم فقط چی کار کنم خسته ام خیلی خسته....
RE: شوهرم توجهی به من نداره آیا دوستم نداره؟
سلام دوست عزیز
شما قبلا در تاپیکی (با بیحوصلگی و افسردگی شوهرم چی کار کنم ) مشکلاتتون مطرح کرده و دوستان خیلی راهنمأیتون کرده بودند و شما هم خیلی ابراز خوشحالی نموده بودین که با اون راهکارها خیلی اوضاع بهتر شده ،چرا دوباره اون راهکارهارو بکار نمیبندین?
RE: شوهرم توجهی به من نداره آیا دوستم نداره؟
pardis 81 عزیز سلام
متاسفانه چرا !من تو اون تاپیک مشکلاتم رو مطرح کردم و به توصیه های دوستان هم تا حدی عمل کردم اما
اما همسرم متوقع تر شد و طوریکه احساس میکنه اگه من حتی با نرمی بهش بگم دوست دارم پیشم باشی فکر میکنه دارم براش نقشه میکشم در ضمن تا مدتی والدینش به مدت 1 تا 2 ماه مسافرت بودند و از وقتی برگشتند مشکلات ما شروع شد شایدم ربطی بهم نداشته باشه اما از نظر زمانی بیربط نیست
یکی از دوستان گفته بود :
هیچ کس نمیتونه از شما بخواد که از همسرت انتظار نداشته باشی فرصت هایی را اختصاص بده به این که شما دو نفر با هم و برای هم باشید ، این حق شما و حتی حق همسرته . ما انسانها گاه نیاز و حق خود را غلط برای احساس مسئولیتهای خود ساخته در مقابل دیگران نادیده می گیریم و چیزی نمیگذره که از پا درمیاییم و دیگه به درد و داد همان دیگران هم نمیتونیم برسیم چه برسه به نزدیکترنمون که همسر باشه
و واقعا من از پا دراومدم و احساس میکنم دیگه راه حلی نیست چون همسرم نمیخواد با من وقت بگذرونه همش انگار وقتی خونه است یه چیزی گم کرده انگار یه وظیفه روزانه است که باید انجام بده دیگه حالم از زندگی دونفره این طوری بهم میخوره
به قول معروف تاکه از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
وقتی زن و شوهرا رو میبینم که با هم بیرون میرن باهم خوش میگذرونن باهم وقت میگذرونن واقعا انگار یه بغصی که اختیارش دستم نیست تو سینه ام جمع میشه
تصمیم دارم دیگه خونه مادرش کمتر برم نمیدونم شاید اینطوری درست شه