-
* آیا من بازیچه اش بودم؟
سلام. اسم من مریم است.خواهش میکنم داستان من را هم بخونید و کمکم کنید. ممنون.
من دختری 24 ساله ام . و در رشته کامپیوتر درس خوندم. من تا حالا با هیچ پسری ارتباط نداشتم. منظورم ارتباط دوستیه. والا سر کار یا دانشگاه با آقایون ارتباط کاری داشتم. ولی فقط کاری و رسمی. با اینکه دختر شیطون و شلوغی هستم و روابط اجتماعی بالایی هم دارم ولی اهل این جور کارها نیستم.ولی الان یک مشکلی واسم پیش اومده که دقیقا از همین موضوع است. مشکل من از 7 اردیبهشت 88 شروع شد. من به صورت اتفاقی با آقایی توی اینترنت آشنا شدم. فقط آشنایی و درد دل. یک درد دل مشترک. یک جورایی غمخوار هم شده بودیم. هردومون یک غم مشترک داشتیم. ارتباط ما هر شب ساعت 11 شب بود. تا دو ماه هر شب ساعت 11 شب من یک هم صحبت واسه درد دل هام پیدا می کردم و یک سنگ صبور واسه غم اون می شدم. بعد از دو ماه ارتباط ما از اینترنت به پیامک رسید. و بعد هم تماس تلفنی.البته این را باید بگم که بعد از دو ماه ما تصمیم گرفتیم برای آشنایی بیشتر برای ازدواج ارتباط رو تلفنیش کنیم. و دلیل اعتماد من هم این بود که فهمیدم ایشون توی همون خیابانی که ما ساکنیم ساکنه. وقتی از پدرم به صورت غیر مستقیم در مورد خانوادشون پرسیدم . پدرم شناختند. و کاملا از خانوادشون مطلع بودند. و از اونها خیلی هم تعریف کردند. چون یکی از سرشناس های شهر ما هستند. خلاصه ارتباط ما تلفنی شد. هر موقع من از این موضوع که من از این ارتباط ناراحتم ،صحبت می کردم. یا اعلام می کردم که نمی خواهم ابرو و احترامی که خانوادم واسم قائل هستند ،از بین ببرم. او می گفت یه کم باید صبر کنی. من الان آمادگیش را ندارم. شرایطم جور نیست. من هم چون می دیدم راست می گه اذیتش نمی کردم. اینم بگم این اقا مدرکشون فوق دیپلم است فوق دیپلم دامپزشکی و یک مغازه تقریبا یک جای دور اجاره کرده بودند و کارشون پخش مواد غذایی بود و عملا سرمایه خاصی نداشتند. این آقا دو سال از من بزرگتر هستند. اوایل که قضیه ما اینترنتی بود خیلی در مورد وضعیت مالیشون چاخان می کردند و چون فامیل ایشون از سرشناسای اصفهان هستند ، و هر جا فامیلیشون را بگند میشناسند ، من هم باور کردم که ایشون هم از لحاظ مالی خوبند. من اصلا پول واسم مهم نیست. والا همون اوایل کار که در مودشون تحقیق کردم و خونشون را پیدا کردم . خانوادش را از دور دیدم و فهمیدم همه حرفاش چاخان است دیگه بهش فکر نمی کردم و تردش می کردم.ولی من حتی به روش هم نیاوردم که همه حرفات چاخانه.خلاصه
اواسط مهر بود که ایشون گفتند : من الان آمادگی ازدواج ندارم و نمی تونم پا پیش بگذارم. و ادامه رابطه ما فقط منجر به وابستگی بیشتر میشه. و اگر یک روزی بنا به دلیلی مثل مخالفت خانواده هامون یا تصمیم خودمون ،تصمیم به جدایی بگیریم واسه هر دومون سخته. من نمی تونستم این موضوع را قبول کنم. اون تا روز قبلش به من می گفت خانوم گلم. اما اون موقع یک مرتبه تصمیمش عوض شده. خلاصه ،من هر کاری ازم بر میومد کردم تا این عشق و علاقه نابود نشه. غرورم را زیر پا گذاشتم . بهش زنگ زدم. پیام دادم. ولی اون رو تصمیمش جدی بود. بعضی وقتها که بهش پیامک میدادم ،با اینکه خیلی جلوی خودش را می گرفت ولی 2-3 روز بعد بهم زنگ میزد. این قضیه ادامه داشت و ما ارتباطمون شده بود هر چند روز یک بار اونم خیلی خلاصه. تا اینکه روز 22 دی سر یک موضوع کوچیک دعوامون شد. این اولین بار بود که دعوامون شد.البته دعوا جدی بدون اینکه کسی کوتاه بیاد و آشتی کنیم. که البته فکر کنم لطف خدا بود. اون بهم پیام داد که دیگه به من زنگ نزن. منم جواب دادم نخواهم زد. و از این موضوع من 64 روز فقط اشک ریختم. 64 روز فقط گریه کردم. هر شب واسش یک نامه تو یک دفترچه می نوشتم. یک تقویم داشتم که تک تک روزای جدایی را علامت میزدم. دیگه بریده بودم. هر کسی هم واسه خودش یک چیزی می گفت. یکی از دوستام بهم پیشنهاد کرد که بیا بریم فال قهوه. روز چهارشنبه سوری که همون روز 64 است با هم رفتیم. خانمه بهم گفت : تو واسه این پسر بازیچه بودی.دوستت داشته ولی بازیچش بودی. بهش فکر نکن. منم از اونجا که اومدم برای اینکه دیگه راحت بشم تمام یادگاری هاش ،تمام خاطراتش، نوشته هایی که واسش نوشته بودم را ریختم دور. شب هم بهش پیام دادم و عید را تبریک گفتم و برای همیشه ازش خداحافظی کردم. بعد از یک ربع بهم پیام داد . مریمم الهی قربونت برم که اینقدر گلی.تو هیچ وقت بازیچه نبودی ، هیچ وقتم این را قبول نکردی. بعد 3-4 تا پیام دیگه داد که می خواهم باهات حرف بزنم. زنگ زد ولی من محل ندادم.
دو شب بعد زنگ زد و من به خاطر اتفاقی که افتاد مجبور شدم گوشی را بردارم و جوابش را بدم. به محض اینکه گوش را برداشتم بهم گفت نمی خواهم اذیتت کنم. باهات کار واجب دارم گفتم چیه؟ گفت می خواهم یک شرکت کامپیوتر بزنم . می خواهم بدونم میای؟
در صورتی که اون شغلش آزاد است.و ربطی هم به کامپیوتر نداره. دلیل اینکه به من زنگ زده را پرسیدم .گفت چند دلیل داره:
1. میدونم تو از پسش بر میای. و به توانمندیت اعتماد دارم.
2. آشنایی بیشتر و اینکه ما توی محیط جدی و کار بهتر هم را می شناسیم.
3. دلیل خوب و قانع کننده واسه خانواده هامون که ما از اینجا با هم آشنا شدیم.
من قبول نکردم. و گفتم ما بهم احساس داشتیم و نمی تونیم با هم همکار بشیم ولی ایشون گفت زود تصمیم نگیر.فکر کن. یک استخاره هم بکن بعد بهم جواب بده. روز دوم عید بود که زنگ زد گفت فکراتون را کردید. منم گفتم به خاطر روابط قبل نمی تونم. اونم گفت رابطه قبل ما تمام نشده بوده فقط توش وقفه افتاده. اونم به دلایلی. بعد هم کلی حرف زد که من را متقاعد کنه قرار شد من فکرام را بکنم. دو روز بعد دو باره زنگ زد. منم بهش گفتم من به خاطر این قضایا کنکور دولتی ارشدم را از دست دادم و یک سال از زندگیم هدر رفته. دیگه نمی خواهم آزادم را ازدست بدم. واسه همین من تا 23 اردیبهشت تصمیمی نمیگیرم.
تا کنکور آزاد . تا اون موقع هردومون فکرامون را میکنیم . که آیا همدیگر را واسه ازدواج می خواهیم یا نه. روز 23 اگه همدیگر را خواستیم که هم هم کار میشم و هم زیر نظر خانواده ها با هم آشنا میشیم.
والا در مورد هم کار شدنمون تصمیم میگیریم.
اونم قبول کرد و گفت فکر عاقلانه ای است.ولی هر دو روز یکبار به بهونه های مختلف در مورد کار زنگ میزد.که مثلا من با بچه ها حرف زدم و اونا چی گفتند و یا ....
روز 20 فروردین بود که دوباره به یک بهونه دیگه زنگ زد. منم بهش گفتم قرارمون چی شد؟
اونم گفت خوب من واسه کار زنگ میزنم. گفتم من می خواهم واسه کنکور بخونم . گفت خوب بخون من فقط بهت خبر ها را میدم بقیه کار ها را خودم میکنم.
بهش گفتم شما که زنگ میزنی من حرص می خورم. اونم گفت خوب من دیگه نمیزنم شمارت را میدم به یکی از اونا که اونا باهات حرف بزنند.
گفتم خواهشا تا 23 زنگ نزن تا هردومن فکرامون را بکنیم.
اونم قبول کرد. وقرار شد 23 اردیبهشت ایشون زنگ بزنه و تصمیمون را بهم بگیم.
ولی نزد. امروز از یک ماه و نیم هم گذشته ولی زنگ نزده. نمیدونم باید چه کار کنم. من هنوزم منتظرشم.
وقتی به این فکر می کنم که اون من را بازی داده و من فقط واسش بازیچه بودم داغون میشم. نابود میشم.
راستی اینم فراموش کردم.اون 4 سال با دختری دوست بوده. که وقتی خانواده دختر خانم از ارتباطشون مطلع می شند. خانوادش را مجبور میکنه که برند خواستگاری. و وقتی میرند خواستگاری خانواده دختر قبول نمی کنند و دختر را هم از این ازدواج منصرف میکنند. او 3-4 ماه داغون بوده. واسه همین میگه دیگه نمی خواهم تو این جور کارا بی تجربه بازی در بیارم. نمی خواهم کار حساب نشده انجام بدم.
حالا کمکم کنید. به من بگید آیا من بازیچشم؟ من را دوست داره؟ برا پیشنهاد کار داد؟ منظورش چیه؟
به نظر شما من بازیچش بودم؟ چرا زنگ نزد؟ اگه بازیچه بودم ،چرا وقتی قبل از عید واسه همیشه ازش خداحافظی کردم ،تمامش نکرد؟
اطلاعات من:
مریم 24 ساله. شاغل در یک شرکت به عنوان برنامه نویس
اطلاعات حسام
26 ساله . مدرک فوق دیپلم .شغل آزاد
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
با سلام
ببيند لطفا از واژه هايي كه بار رواني خاصي بر شما تحميل مي كنند استفاده نكيند.
مثلا : بازيچه
واقعيت اينست كه ارتباط دختر و پسري هيچ تعهدي بر يكي از طرفين نمي آورد.
تا وقتي دوستند كه به قول شما درد دل مي كنند. وقتي هم كه احساسات به پاي هم مي ريزند كه لذتش را مي برند. و وقتي هم كه وارد فاز شناخت يكديگر براي ازدواج مي شوند در بهترين صورت مثل خواستگاري هست كه يا همديگر را مناسب هم مي بينند يا نمي بييند.
پس اتفاق خاصي نيفتاده است.
اشتباه وقتي هست كه تصور كنيم قول و قرارهاي دوست دختر و پسري طي يك بستر طولاني به معني تعهد هست.
اگر فردي تعهد داشته باشد،يواشكي عمل نمي كند. زمان را طولاني نمي كند. وارد بخش احساسات نمي شود، روشهاي شناخت را رسمي و تقويت مي كند. و از همه مهمتر تا وقتي كه شرايط ازدواج ندارد، دست به ارتباط آن هم غير رسمي نمي زند.
پس شما نياز هست تصوراتت را نسبت به اين رابطه عوض كنيد. و عوارض آن را طبيعي بدانيد.
البته شما در اول سئوال خود طي چند خط گفتيد به اينگونه دوست دختر و پسر بازي ها وارد نمي شديد. مشكل شما هم اين هست كه به اين دانسته خود جامه عمل نپوشانده ايد.
الان هم شما علائم وابستگي و افتادن در دام احساسي را نشان مي دهيد.
بهتر است در مورد ايشون تجديد نظر فرماييد. (همانطور كه او يكبار اين موضوع را صريحا به شما گوشزد هم كرده بود.)
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
عزيزم سلام،خوش اومدي:43::46::72:
به عنوان يه خواهر ازت خواهش ميکنم باور کن عاجزانه ميگم خواهش ميکنم اشتباه نکن:305:،به نظرت کسي که قبلا با يکي دوست بوده اونهم اينجوري که گفتي ميتونه شريکت باشه؟مطمئنا نه،اينو به يقين ميگم،تو حاضر ميشي چندمين معشوقه يه نفر باشي؟منکه به هيچ وجه،حتي شده اگه يکي پيدا ميشد ميخواست خودش رو بخاطر من فدا کنه،چون اين چيزا بعد از يه مدت عادي ميشه و کم کم اختلافها رونمايي ميشه،باور کن،شايد خيلي بي تجربه تر از شما باشم ولي به عنوان يه کسي که مردا رو از نزديک حس کرده و زندگي زناشويي رو چشيده خيلي خيلي مراقب باش چون بعدا که همه چيز عادي ميشه متوجه ميشي،پس سعي کن خودت رو دست کم نگيري و مبادا کاري کني که طرف فکر کنه تو داري اونو طلب ميکني چون بعدا هر چقدر هم خوب باشه به ضررت تموم ميشه،پس محتاط باش و عاقلانه رفتار کن،اگه ميتوني سعي کن فراموشش کني،در مورد زندگي زناشويي زياد مطالعه کن:325:،به تايپيکهاي تو تالار سر بزن هم در جريان مشکلات متاهلين قرار بگير و هم آشنايي بيشتري پيدا کن تا با تمرکز بيشتر و عاقلانه قدم برداري،موفق باشي عزيزم،سعي کن هميشه ياد خدا رو در نظر داشته باشي و قبل از اينکه درگير احساست بشي از عقلت کمک بگيري،ميدونم سخته اونهم وقتي که ادم عاشق هم بشه ولي خواهش ميکنم سعي کن،اين نصيحتها رو از ديد يه خواهر دلسوز که به فکرته پذيرا باش،من دلم نميخواد دخترايي مثل شما که قلب پاکي دارن و عشق رو بي منت ميخوان به همسر آيندشون تقديم کنن،بعدا ضربه ببينن:46:...
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
خواهرای گلم چرا همتون از یه سوراخ چندین بار گزیده میشید . چرا همتون میدونید که این راه ها آخرو عاقبتی نداره اما باز هم همتون امتحانش می کنید !!!!!!:302::316:
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
مریم جان،رو حرف کسی برای ازدواج حساب کن که امکانات ازدواج رو داشته باشه و بیاد خاسگاری.
غیر از این ازدواج بهونه ست.
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
فرهنگ عزیز خیلی مختصر و مفید پاسخ شما رو دادن :104:
ایشون اگر قصدشون ازدواجه که اولاً باید شرایط رو داشته باشن و دوماً نیازی به رفتن شما به محل کار و همکاری با ایشون نیست ، این وضع رو خیلی بدتر می کنه به نحوی که شما کاملاً به لحاظ احساسی درگیر می شید و توان عمل از شما سلب می شه ، پیشنهاد کار رو قبول نکنید و اگر شما رو می خوان ، خواستگاری کنن و وقتی خانواده ها در جریان قرار گرفتن وقت برای شناخت بگذارید
موفق باشی :72: :72: :72:
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
بچه ها ممنون از اینکه وقت گذاشتید و به من جواب دادید. اون یک پیشنهاد بود که من حس می کنم فقط یک بهونه واسه شروع ارتباط بوده. می دونم کلی فکر کرده تا این به ذهنش رسیده. بعد از ارائه پیشنهاد همکاری با ایشون من این پیشنهاد را رد کردم و گفتم تا تکلیفمون واسه رابطه قبل معلوم نشه ، نه.
این دیگه واسم مهم نیست .من دنبال کار نیستم و الان شاغل هستم تو یک شرکت معتبر و خوب.مشکل من رد یا قبول کردن پیشنهاد کار ایشون نیست.
می خواهم بدونم تکلیف من چیه؟ پیش خودتون نگید چه قدر ساده ای با این همه علامت بازم منتظر برگشتنش هستی و فکر میکنی پسر خوبیه.
من واقعا همه جوانب را دیدم بعد دل بسته شدم. من قبل از اینکه بهش وابسته بشم ،خانوادش را محیط کارش را، همه چیز را.
امتحانش کردم. چندین بار توی خیابان تعقیبش کردم. یعنی واقعا بهش اعتماد کردم.
و پذیرفتمش.
من نمیگم اون مجبور بوده من را انتخاب کنه. و هر رابطه ای باید به ازدواج ختم بشه. شاید اگه اون هم این رابطه را تمام نمی کرد ،من یک روز به این نتیجه می رسیدم که باید تمامش کنم.
ولی اون یک مرتبه ،بدون اینکه بین ما مشکلی باشه و تمامش کرد. یک روزه.و واقعا به بدترین شکل.
حالا سخت واسم قبول کردن همچین موضوعی. دلم می خواهد بدونم چرا؟ همون اوایل که ازش پرسیدم میگفت : این واسه هردومون خوبه. من نمی خواهم یک روزی ضربه ای که من تجربش را دارم ،خودم و کس دیگه ای ببینه. وقتی بهش گفتم تو من را با حرفات ،کارات ،وابسته کردی حالا میگی نمی خواهی وابسته بشیم.
فقط گفت مریمم شرمندتم. اگه تو بخواهی دوباره با هم خواهیم بود ولی من از آیندش می ترسم.می گفت من این فکر خیلی وقته تو ذهنم هست ولی هر وقت می خواستم عملیش کنم ،نمی تونستم. و دوباره دلم می لرزید.و از این جور حرف ها...
به نظر شما این آقا من را بازی داده؟
من واسش فقط سرگرمی بودم؟
چرا 23 اردیبهشت زنگ نزد؟
دوباره زنگ میزنه؟
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
عزیزم شما ظاهرا هنوز به اینکه ایشون برگردن و اوضاع مثل سابق بشه امیدوارید این امید هم به خاطر این هست که ایشون شما رو مستقیما ازخودش طرد نکرد و با تماس مجددش دوباره امید رو در دل شما به وجود اورد...ایشون شمارو در اوج ناباوری با یه دنیا امید و عشق تنها گذاشت و شما در یک شوک بسر میبرید شما نتونستید با خودتون کنار بیاید و پی جواب واسه سوالای بی جواب که ذهن شما رو درگیر کرده بهونه ای واسه دوباره از نو شروع کردنید شاید...!شاید!
همه ی ما شرایط اینچنینی رو کم و بیش تجربه کردیم !وقتی با واقعیت روبه رو میشیم که دیره .... ما بازیچه احساس خودمون قرار میگیریم ..درست زمانی که عقل ومنطق رو قربانی احساس میکنیم میشیم بازیچه!
اگه شما واسش مهم بودید هیچ وقت به سادگی از شما و احساس شما و عذاب وجدانی که ممکنه به خاطر کارایی که با شما کرده گریبانگیرش بشه نمیگذشت و خودش رو مسئول حال شما میدونست و کاری نمیکرد که شما وابسته بشید و بعد براحتی بره دنبال کارش..
دلبستگیی بود که ایجاد شد و عواقبش این حال پریشون شما شد همچنان صبر پیشه کنید و خودتون رو غرق کار و درستون کنید تا فراموشش کنید و هیچ وقت به فکر این نباشید که فرصت دوباره بهش بدید و امید کاذب داشته باشید و سوالهایی که خودتون میتونید و میدونید چه جوابی بهش بدید رو جواب بدیدو ذهنتون رو بیشتر از این درگیر نکنید و اون رو به عنوان یک تجربه هر چند تلخ و طاقت فرسا در دفتر زندگیتون ثبت کنید...
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
مريم جان
ببينيد منم دوست سابقم ( عرفان ) اينجوري باهام برخورد ميكرد ، ما يه چند تا چيز مشترك با هم داريم
1) آشنايي كه با اينترنت شروع شد و بعد هم تلفني و بعدم حضوري
2) دروغهايي كه اون پسر گفته
عرفان خيلي به من دروغ گفت و نزديك يك سال منو با دروغهاش بازي داد و وقتي من كاملا وابسته اش ميشدم و هر روز بيشتر از ديروز بهش علاقه مند ميشدم و منتظر روز خواستگاري اي ميشدم كه به اصرار من تعيين شده بود چون نميخواستم بيشتر از اين رابطه ي پنهاني باهاش داشته باشم ،اون بيشتر و بيشتر ازم فاصله ميگرفت تا اونجايي كه يك شب با خاطر اشتباهي كه پيش اومد همه ي دروغهايي كه تا حالا به من گفته بود رو فاش كرد و دليش هم براي دروغ گفتناش اين بود كه نميخواسته از دستم بده و واسه اين دروغ گفته ....ولي حالا به اين نتيجه رسيده كه بهتره جدا بشيم و ادامه ي رابطه به نفعمون نيست ..... خلاصه با بي رحمي تمام از من روي برگردوند و منو خورد كرد
ازم جدا شد و خلاصه بعد از يك مدت برگشت نادم و پشيمان ،خلاصه اين بازي چند بار تكرار شد و در آخر وقتي من ميخواستم ازش جدا بشم و ميگفتم ديگه به من زنگ نزن و ارتباط ما تموم شده ،اون مثلا يك هفته زنگ نميزد ولي بعدش تماس ميگرفت و يه سوال بي ربط از من ميپرسيد راجع به مسائل ديگه ، مثلا چه ميدونم يه سوال اداري داشت اونوقت ميومد اون سوال اداري رو از من ميپرسيد و بعدش هم خداحافظي ميكرد ....
عزيزم به نظر من اينكه اون بهت زنگ ميزده به خاطر همكاري و اينجور چيزها فقط يه بهونه اي بوده واسه اينكه دوباره سر صحبت رو باهات باز كنه و با تو رابطه داشته باشه
و يه موضوعي كه ميخوام بهت بگم اينه كه به نظر من اون پسر به هر دليلي حالا يا مخالفت خانواده يا هرچيز ديگه نميخواد با شما ازدواج كنه ولي ميخواد با شما ارتباط دوستي داشته باشه
مثلا من يادمه وقتي كه مادر و پدر عرفان و پدر و مادر من مخالفت كردند ، با وجود اينكه من واسه عرفان ميمردم و شب و روز گريه ميكردم اون بعد يك مدت كه از اين جريان گذشت كاملا ريلكس برخورد كرد و بهم گفت شايد من و تو نتونيم ازدواج كنيم ولي ميتونيم دوست باشيم ..... اونم ميخواست بدون اينكه به احساساتي كه قبلا راجع بهش داشتم فكر كنم ، باهاش يه ارتباط دوستي ساده داشته باشم
ولي اين رابطه عملا امكان نداره به هيچ وجه آدم نميتونه با كسي كه توي خيالش فكر ميكرده يه زماني شوهرشه حالا يه ارتباط ساده داشته باشه مثل همكار .....
خلاصه از اون اول هم قصدش چيزي به جز دوستي نبوده ، حالا شايد بعدش به من علاقه مند شد و تصميم گرفت ازدواج كنه ولي اونقدر علاقه اش زياد نبود كه در مقابل مشكلات ايستادگي كنه و خلاصه بگم به نظر من اين كارهايي كه پسر ها ميكنن منحصر به فرد يك نفر نيست و عموميت داره
به نظر من اون به دنبال يه همدم ميگشته كه شمارو گير آورده و حالا وقتي سبك سنگين كرده ديده كه بهتره شما همون همدمش باشين تا اينكه بخواين همسرش باشين
اينو بر اساس تجربه گفتم .....
-
RE: آیا من بازیچش بودم؟
خواهر من مطمئن باش اون شمارو اصلا نمیخواست...کار خوبیم کرد که رفت...
خود من هم تو رابطه ای که با یه دختر خانوم داشتم با اینکه نمیخواستمش اما انقد این دست اون دست کردمو دلم بهش به اشک و زاریاش سوختو کنارش موندم که آخر اون رفتو ضربشم من خوردم...............
اگه اون آقا حسامم نمیرفت یه روزی شما میرفتیو ضربشم اون میخورد......
خود من پشیمونم چرا تو دوستیم زمانی که التماس میکردو دنبالم اشک میریخت نذاشتم برم که امروز اون بره و من اشک بریزم........
خیلی خوب شد که رابطتون اینطوری تموم شد.................
برو و خداتو شکر کن.................................