RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام:72:
به جمع یاران همدردی خوش آمدید.
دوست عزیز بنظرم خیلی داری سخت می گیری. اینطور که از حرفات متوجه شدم،از موقعیت کنونی ات ناراضی هستی! میشه یکم بیشتر توضیح بدی که در حال حاضر به چه کاری مشغولی و تا الان چه کار کردی.
دیپلمی و خونه نشین یا دانشگاه رفتی؟
دانشجویی یا پشت کنکوری؟
شاغلی یا بیکار؟
بعد از علایقت بگو. دوست داشتی چی کار می کردی که الان نمی تونی و ناراضی هستی؟
مطمئن باش اینجا تو همدردی هر کی هر کاری از دستش بر بیاد در زمینه راهنمایی از کسی دریغ نمی کنه و همه دوست هستند باهم و دشمنی نداریم اینجا.
فقط باید بیشتر از هم بدونیم.:46:
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام به تالار همدردی خوش اومدی
عزیزم چرا انقدر نا امیدی
ترس از آینده
ترس از اکنون
ترس از یکنواختی
ترس از دید و حرف مردم
اینا اغلب برای همه ما هست اما اگر قرار باشه انقدر روشون تمرکز کنیم که به ما احساس پوچی بده ، که انگیزه زندگی رو از ما بگیره زودتر از اونکه فکرش رو بکنیم نابود خواهیم شد .
تو زندگی خیلی چیزهای قشنگی هست فقط به خاطر حال الانت متوجه اونا نیستی کمی دقت کنی میبینی که اوضاع انقدرها هم بد نیست و خودت هم خوبی های زیادی داری پس خداروشکر کن برای خوبیهات برای بودن مادرت برای زندگی و قشنگی هاش حتی برای سختی هاش .
شما باید بتونی به افکارت مسلط بشی اجازه ندی که آزارت بدن و ساعت 3 و 4 صبح از خواب بیدارت کنه .
به خدا توکل کن و دعا کن که عاقبت به خیرت کنه و بهش اعتماد کن و توکلت واقعی باشه . خودش برات بهترین زندگی رو رقم میزنه .
تلاش کن از این حس و حال بیرون بیای . یعنی چی که نمیدونم چی از این زندگی میخوام .
با گوشه خونه نشستن هیچی حل نمیشه ، یک فعالیتی برای خودت در بیرون از منزل در نظر بگیر (کلاس و باشگاه و....) توی خونه هم همین کامپیوتر هست و همینطور میتونی مطالعه داشته باشی مخصوصا کتابهایی که بهت تو این زمینه کمک کنه و برای زندگیت مفید باشه .
هیچکی رو نداری باهاش دردودل کنی ؟؟
فکر میکنی چند درصد از مردم همیشه یک گوش شنوا برای دردودل کردن دارند . این طبیعیه که اطرافیان ما همیشه حوصله شنیدن نداشته باشن اما در این صورت باید بهم بریزی ؟؟؟ نه نباید اینطور باشه .
شما فکر کن هیچکس رو نداری . میتونی با خدای خودت دردودل کنی ، راز و نیاز کنی که همیشه گوش شنوایی برای بنده هاش داره و هیچوقت خسته نمیشه .
اما اینو بدون تو دردودل هات هم هیچوقت ناشکری نکن که ناشکری عواقب خوبی نداره .
همین حرف از خودکشی زدن ناشکری است یعنی از زندگی که داری ناراضی هستی .
هیچوقت به خودت اجازه نده که حتی به زبون بیاریش .
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام به ansuya عزیز
خیلی کم در مورد خودت توضیح دادید ا ما خیلی خوب درکت می کنم چون همچین
وقعیتی داشتم طوری که دیگه انگیزه ام را برای زندگی از دست داده بودم و فقط از خدا می خواستم زودتر به زندگیم پایان بدهد .
اما الان خدارا شکر از زندگی لذت می برم درسته بعضی وقتها دلم می گیره ناامیدی میاد سراغم اما همون موقع به خدا پناه می برم از وسوسه های شیطون که قصدش ناامیدی و ....
الان زندگی کردن را دوست دارم چون احساس می کنم همه لحظه های زندگی را خدا به من داده تا از ین فرصت استفاده کنم و خودم را به اون نزدیک کنم و...
دوست خوبم به خدا اعتماد کن چو اون تو را بیشتر از خودت دوست داره و ناشکری را کنار بذار و راضی باش به رضایت اون .....
اگه می تونی ازناراحتی هایی که باعث شده از زندگی ناامید بشی واسمون بگو تا با همدردی هم بتونیم ansuya عزیز را شاد و سر حالش کنیم.:310:
برایت بهترین ها را از خدا خواستارم.:72:
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام دوستان عزیز
خیلی متشکرم
من همیشه دوست داشتم تا توی زندگیم هرچه زودتر مستقل بشم و بتونم روی پای خودم بایستم . البته بگم منظورم از مستقل شدن اصلا جدا شدن از خانواده نیست .
همیشه فکر می کردم دارم خیلی خوب توی مسیر زندگیم حرکت می کنم .
وقتی که توی المپیاد ریاضی استانی رتبه آوردم انگار دنیارو بهم دادن ولی جالبه نمی دونم چرا اون اتفاق عجیب افتاد که به ما برنده ها گفتن باید این مقدار پول پرداخت کنید برای ادامه ی مسابقات و کلاسها . به هر حال چه این قانون وجود داشت چه نداشت ما اون پول و نداشتیم و اون موضوع برای همیشه فراموش شد .
بعد به دبیرستان رفتم و رشته ی ریاضی فیزیک رو انتخاب کردم تا بتونم توی دانشگاه یا پترو شیمی بخونم یا نرم افزار کامپیوتر وقت کنکور شد توی رشته های مورد علاقه ام قبول شدم ولی یکی شهرستان یکی هم آزاد . و جالب وقتی پدرم شنید که توی دانشگاه قبول شدم گفت پولش و نداریم پس ترجیح می دم دخترم دانشگاه نره .(برای پدرم پول درآوردن مثل آب خوردن بود ولی...)
خوب نرفتم .
ولی سال بعد تصمیم گرفتم تا خودم هزینه های دانشگاهم و در بیارم ولی خوب تا سال بعد نظرم راجع به رشته عوض شده بود فکر می کردم که برای بازار کار زبان و مترجمی بهترین گزینه است . بعد شنیده بودم که ایرانخودرو مترجم زبان آلمانی استخدام می کنه . آلمانی رو دوست داشتم وارد دانشگاه شدم . بعد از ظهرها کار ، صبح ها دانشگاه .سال اول همه چیز خوب پیش رفت ولی از اون به بعد دانشگاه آزادو که می شناسید سقوط به سمت بی سوادی . حتی اینقدر بعد که اکثر بچه های کلاس ما از آلمانی و دانشگاه متنفر شدن . بگذریم خلاصه اینکه چهارسال تموم شد و فارغ التحصیل شدم ولی چیزی از زبان آلمانی نمی دونستم که استخدام شم. جالب من زبان انگلیسی رو فقط توی مدرسه خوندم ولی الان زبان انگلیسیم خیلی بهتر از زبان آلمانیه . حتی الان مهمترین منبع درآمدم همین ترجمه ی کارتونه ها از زبان انگلیسی هستش.
اما الان می فهمم که از اول دنبال ریاضی و فیزیک و زبان بودن خیلی اشتباه بود چون من یه آدم هنریم . خودم وقتی دقت می کنم می بینم که وقتی که مهندس ، دکتر و یا یه کارمند رو می بینم هیچ دلم نمی خواست که جای اونا باشم ولی وقتی یه نوازنده یا یه طراح لباس یا یه نقاش موفق می بینم و یا هر هنرمند دیگه ای که می بینم دلم می خواد که جای اون باشم . آخه من تا حدودی بصورت حرفه ای نقاشی می کنم تابلوهای سیاه قلم و رنق روغن می کشم . سعی کردم تا از طریق طراحی و نقاشیم مشغول به کاری بشم ولی وقتی چند بار توی چند تا موقعیت قرار گرفتم فقط بخاطر اینکه تو این رشته درس نخوندم و به صورت آزاد کار کردم نه تنها قبولم نکردن بلکه با من مثل یه غیر حرفه ای برخورد کردن و این واقعا برام خیلی ناراحت کننده بود آخه توی هرچی اگر بهم بگن بدی کارت خوب نیست ناراحت نمی شم ولی نقاشی نه! حتی یه با یه جا با خانم دیگه ای توی این جلسات آشنا شدم که توی دانشگاه نقاشی خونده بود ولی جالب که حتی نمی دونست فرق نقاشی سه بعدی با دو بعدی چیه ، من هیچ وقت نمی خوام بگم کار کسی بده یا خوبه چون همه ی هنرمندا کارش ون خوبه ولی وقتی به کاراش نسبت به کارهای خودم فکر می کنم می بینم خیلی بی انصافی بود که فقط بخاطر مدرک برخورد اونا با اون خانم طور دیگه ای بود. باز هم بگذریم .
سالها گذشت و به خاطر درگیریه کاری و درسی دست به نقاشی نزدم و با کنار گذاشتن موقتی نقاشی دستم به طبع خیلی افت کرد و همین باعث شد که از نقاشی کردن توی جمع بترسم حتی از اینکه بخوام دوباره آموزش ببینم هم خجالت می کشم هم می ترسم .
چی شد اون دختر باهوشی که همه حسرت می خوردن جاش باشن ( البته از دید مردم نه خودم از نظر خودم هیچی نیستم ) چی شد .چرا حالا که وقت رسیدن به آرزوهاست چرا داره در جا می زنه چرا اراده اشو اینقدر از دست داده چرا نمی تونه مشغول کاری بشه چرا اینقدر کند ذهن شده .
ولی وقتی فکر می کنم می بینم اون موفقیت هایی که بنظر خودم و بقیه موفقیت بود واقعا یه سراب بود که گولم زد .
تیز هوشان المپیادیست، معدل دیپلم 19/19 ریاضی فیزیک ،نقاشی های عالی ، مقام اول 100 متر کرال سینه ،
لحظه ای که روی صحنه ی تئاترم و همه برام دست می زنن.
بهم نخندین ولی همیشه دوست داشتم خواننده بشم می دونم نمی شه ولی حداقل می تونستم بهترین نوازنده و آهنگساز بشم البته به دنبال این آرزوم دارم می رم کلاس گیتار ولی نمی دونم برای تمرین چرا اینقدر بی میلم فکر می کردم با اشتیاق تمام تمام وقت تمرین می کنم ولی چرا حوصله ام زود سر می ره چرا نسبت به همه چیز بی میلم . چرا تمام روز و دوست دارم تو تختم بخوابم حتی حوصله ی مرتب کردن اتاقم هم ندارم .
الان فقط دلم می خواست که یه نقاش خوب بودم یه نقاشی که خودم بتونم اسمم و بذارم نقاش. و یه نوازنده ی خوب.
ولی دیگه نه اراده دارم و نه جرأت. یه بازنده ی کامل
اینا فقط مشکلات تحصیلی و کاریم بود تا همین جام خیلی پر چونگی کردم مشکلات دیگه ام هم که باعث پرخاشگریم می شه ام مال خودم .
باورم نمی شه چقدر از دیدن پیامهاتون خوشحال شدم یه حس شادیه عجیبی دارم.
بخاطر توجه تون متشکرم دوستای خوبم.
راستی تا همین الان هم که اینجا هستم فقط بخاطر اینه که فکر می کنم خدا همیشه با منه.
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ansuya
راستی تا همین الان هم که اینجا هستم فقط بخاطر اینه که فکر می کنم خدا همیشه با منه.
:104::104::104::104:
سلام عزیزم
ممنون که بیشتر از خودت گفتی . خوب این همه موفقیت داشتی باید خداروشکر کنید.
قبل از هرچیز تحسینت می کنم به خاطر اراده و پشت کارت :104::104:
میدونم و درکت می کنم که به دنبال رضایت دیگران نیستی و بهت لذتی نمیده و می خوای خودت از خودت رضایت داشته باشی و لذت ببری .
خوب لازمه این کار اینه که توجهت رو از دیگران و اینکه چطوری تو رو ارزیابی می کنند برداری و به رضایت خودت توجه کنی .
همه ما علاقه های زیادی داریم که دوست داریم به اونها بپردازیم اما حقیقت اینه که اگر همشون باهم ذهنمون رو مشغول کنند آخر سردرگم میشیم که چی میخوایم .
بهتره یک شغل برای خودتون داشته باشید اون هم ثابت مثلا همین مترجمی و در کنار اون به یکی از علایقتون بپردازید یعنی یا نقاشی یا نوازندگی . اگر هردو رو بخواید انجام بدید احتمال زیاد دچار سردرگمی میشید .
اینکه الان از کلاس رفتن برای نقاشی خجالت می کشید یا از نقاشی کردن جلوی جمع می ترسید یا از دیده نشدن نقاشی هاتون ناراحت می شید ، تمام اینها به خاطر اینه که رضایت دیگران از خودتون براتون مهم شده و مهم تر از رضایت خودتون اگر می خواید از هنرتون لذت ببرید نباید به نگاه دیگران و فکرشون یا حرفشون توجه کنید با شجاعت کلاس برید و دست به کار بشید و براتون مهم نباشه که به شما میگن مدرک این کارو نداری یا......
برای دل خودت نقاشی کن . خیلی ها هستن که مدرک نقاشی ندارن اما با گذروندن دوره آموزشی نقاشی های خوبی دارند و همینطور من که بیننده هستم وقتی به نمایشگاه میرم فقط اسم صاحب اثر رو میبینم و از مدرک داشتنش خبر ندارم و طبق زیبایی کارش نظر میدم .
بنابراین اول از همه برای خودت کار کن و خودت ازش لذت ببر که در این صورت نظر دیگران سردت نمیکنه .
شما که انقدر خوب اراده داشتی الان نباید به خاطر چندتا از علاقه هات که سردرگمت کردن اینطور احساس پوچی کنی .
می تونی پس خودت را باور کن .
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام
ما بعضي وقتها به خاطر چيزي كه ذاتا داشته ايم، يا به خاطر چيزي كه به دست مي آوريم،يا چيزي كه برايش تلاش مي كنيم از خودمون راضي مي شيم. كه البته همه اينها كم و بيش موقتي هست و ناپايدار....، و چون ناپايدار هستند هميشه يا ترس از دست دادنش را داريم يا در آرزوي بدست آوردنشان. تنها وجود داشتن و درك زندگي و فهم زندگي با ما جاويد هست. مواردي كه بايد به آنها بينديشيم ناپايدار و گذرا هستند. اما نحوه فهم ما ،نحوه ادراك ما و نحوه نگاهمان به زندگي دست خودمان هست و مي تواند ثابت باشد.
من نگاهم مثبت هست به زندگي و اين ادراكم ثبات دارد.
آري گاهي از بودنمان لذت مي بريم.
حتي اگر دكتر ، مهندس، هنرمند، تحصيل كرده، زيبا، باهوش، و ثروتمند نباشيم ، چون مي توانيم درك كنيم كه حداقل هستيم و اين را هم مي فهميم.
براي اين تمرين نياز به زمان حال داريم. زمان حال يك ثانيه فعلي نيست. يك لحظه هست. كسري از ثانيه.
زندگي ما هرچقدر بلند يا كوتاه باشد ولي مجموع اين لحظات هست.
من الان از اين لحظه كه با شما گفتگو مي كنم خرسند و مسرورم.
الان به آخر خط بالايي رسيدم و در اين لحظه Enter را فشردم تا به خط پايين منتقل شوم بازهم از اينكه وجود دارم و تنفس مي كنم لذت مي برم.
تجربه اين لحظات و حس تنفس، حس ديدن، حس درك كردن، حس فكر كردن و هزاران حس ديگر مرا مالامال لذت مي كند.
تمرين كن....
همين لحظه را درياب ، بي خيال لحظه قبل و لحظه بعد شو....
همين حالا...
اگر بتواني يك لحظه خود را با كيمياي تامل و مثبت انديشي تبديل به خوشبختي و لذت كني. پس مي تواني با اين اكسير هر چند ثانيه، دقيقه ، ساعت، روز، هفته ، ماه و سال را كه بخواهي با توجه و دقت تبديل به احسن كني.
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام دوست عزيز
به اعتقاد من ممكنه ريشه در دوران كودكيت داشته باشه كه با يك تلنگور شكسته
اخه اونطوري كه خودت گفتي مادرتون بهت گفته آخرش هم هيچي نميشي واين باعث شده به حرفهايي از اين قبيل كه در دوران گذشته بهتون گفته شده حساس شديد و همچين حسي را داريد به اين مسئله كمتر فكر كنيد و تمام حرفهايي كه در گذشته بهتون گفته شده را از سرتون بيرون بريزيد و به خيلي مسائل ديگر فكر كنيد.
اگه تونستيد كتاب تفكر زائد را پيدا كنيد و مطالعه كنيد
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام خواهر عزیزم.قبل از هر چیز ازاینکه تلاش و پشتکار داشتی و از استعدادت استفاده کردی بهت تبریک میگم.ازت خواهش میکنم قبل از هر چیزی توی دنیا خودت را دوست داشته باش بعدش هم هیچوقت نترس حتی اگر بدترین اشتباهات دنیا را انجام دادی بدون این یک فرصت برای یادگیری ات بوده.همیشه هم خدا کمکت میکنه .من شایدنتوانستم کمکت کنم[size=medium] خواستم بگم هنوز خیلی جوانی هنوز خیلی راه داری و نسبت به بقیه زندگی ات سنی نداری که فکر کنی اخرش چی میشه.قبول کن زندگی کردن هنره پس براش وقت بگذار که خوب یاد بگیری چه جوری زندگی کنی. راستی خیلی از افراد بزرگ از همین سن شروع به تغییر دادن اوضاع کردن.لطفا هیچوقت به کسی اجازه نده که بهت بگه هیچی نمیشی چون اگر این همه استعداد نداشتی این همه موفقیت نداشتی.خودت را هیچوقت سرزنش نکن اول خودت باید خودت را دوست داشته باشی تا دیگران بهتاحترام بزارن. امیدوارم موفق باشی و قدر خودت را بدونی.:72:[/size]
RE: آخره این زندگی چی میشه؟
سلام
بخاطر راهنماییهای ارزشمندتون خیلی متشکرم . بخاطر وقتی که برام گذاشتید متشکرم.
خدای من الان احساس می کنم پر از انرژی و شادی هستم .با خوندن پیامهاتون احساس می کنم که درست سر خط شروع هستم و آمدم برای انجام کارهای بزرگ .
وقتی کوچیکتر بودم داشت باورم می شد یه کم استعداد دارم و با کمک اون می تونم به هدفم برسم و لی بعدها حس کردم که اینا تخیلات و من الکی دارم به خودم امیدوار می شم و حتی گاهی به خودم می گفتم فکر نکنی استعدادی چیزی داریا و خودت و گول بزنی . و کمکم به یقین رسیدم که آه من هیچ چیزی ندارم .
ولی می خوام دیگه به این چیزا فکر نکنم
می خوام یه مسیر و انتخاب کنم و دنبالش برم
می خوام تو لحظه زندگی کنم
می خوام دیگه به حرفهای منفی دیگران فکر نکنم.
ولی من از تو زمان حال زندگی کردن می ترسم شاید دروغ نباشه اگر بگم که بسکه بخاطر زمان آینده زندگی کردم بلد نیستم تو زمان حال زندگی کنم می ترسم آینده از دستم در بره .
ولی سعی می کنم.
چقدر هم صحبت شدن با شما برام لذت بخشه.
از این به بعد دیگه می دونم وقتی نا امید بشم و یا احتیاج به کمک و همفکری داشته باشم دیگه تنها نیستم.
الان دیگه بجز خدا کسای دیگه ای رو هم برای همدردی دارم .;)
البته اگر خسته تون نکنم.
بازم متشکرم.