*** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
[size=medium]سلام دوستای خوبم:72:
من تازه عضو این سایت شدم و این اولین پستمه ... چند روزیه که دارم مطالب تالار رو می خونم ... بعضی از مشکلات این قدر ناراحت کننده و عمیق هست که درد خودم رو فراموش می کنم ... واقعا خوشحالم از اینکه با این سایت آشنا شدم ... چون اعضا تالار به توجه و محبت به درد دلهای هم گوش میدن و راهکار میگن... حداقلش اینه که آدم کمتر غصه می خوره چون احساس می کنه تو این دنیای بزرگ کسی هست که بهش اهمیت بده و باهاش درد دل کنه...
نمی دونم از کجا شروع کنم ...
شوهر من رفیق بازه ... البته این یکی از معایبشه! ایرادهای دیگه هم داره که هر کدومش رو باید به تفکیک توی یک تاپیک مجزا بررسی کرد !
راجع به این مشکل تو تالار سرچ کردم و یک تاپیک با عنوان "مرد رفیق باز" پیدا کردم که شباهت زیادی به زندگی من داشت ... البته افراط و شدتش خیلی بیشتر ازوضع منه... چون همسر اون خانم دروغگویی هم به رفیق بازیش اضافه شده بود... که شوهر من هنوز به این مرحله نرسیده!
اولش می خواستم تو همون تاپیک مطلب بگذارم ، اما چون اون صفحه از 2 سال پیش به روز رسانی نشده بود بهتر دیدم یک صفحه جدید با عنوان جدید باز کنم ...
خوب یک کمی از خودم بگم ...
من و شوهرم هم سن هستیم (32 سال) یک دختر 2 ساله هم داریم ... 6 ساله ازدواج کردیم ... هر دومون لیسانسیم ... من کارمندم و اون کار آزاد داره ... همین کار آزادش هم مایه دردسر شده ... چون مسئولیت و مشغله ذهنی زیاد داره...(که باعث اخلاق تند و پرخاشگریش میشه) در عین حال وقت آزاد هم خیلی داره ...( که اونم واسه رفقاست!) ... در آمدش هم خوبه ( که اونم مال خودش و خانوادشه!)...
سهم من از زندگی با اون تحمل بی احترامی و پرخاشگریهاشه ... تنهایی ... و قناعت در زندگی .......! معامله عادلانه ای هست ؟!!!
قبل از ازدواج عاشقم بود .. یک سال طول کشید تا قبول کنم باهاش ازدواج کنم ... اوایل ازدواج مثل همه مردها دوستم داشت و بهم توجه می کرد ... بیشتر وقتش رو با من می گذروند ... اما فکر می کنم به خاطر جاذبه و تازگی اول عروسی این طور بوده و حالا همه چی براش عادی شده یاد عادتهای قدیمیش افتاده ... قبلا ناراحتی من براش مهم بود و نازم رو می کشید ... الان اگه تا صبح هم گریه کنم با سنگدلی تمام ککش هم نمی گزه... من دائم تو خونه با بچه تنهام و اون هر روز این ور و اون ور بدون من می گرده ...
می گم خوب چرا پیش زن و بچه ات وای نمی ایستی ... میگه بمونم خونه چی کار کنم؟؟ حوصله ام سر میره!
می گم چرا ما رو بیرون نمی بری؟؟ میگه با شماها بیرون میرم بچه اذیت می کنه خوش نمیگذره بهم !......
انگار بچه داری و خونه نشینی فقط سهم مادره ... احساس می کنم فقط نقش یک کلفت رو دارم تو زندگیش....
بعد هم میگه تو چه قدر پر توقع و از خود راضی هستی! همش از من انتظارهای جور و واجور داری ... من می خوام آزاد باشم ... هر جور دلم میخواد زندگی کنم ... تو هم چون زنی!!! مجبوری هر چی من میگم انجام بدی.
من همه خریدهای شخصی خودم و بچه رو هم تنهایی انجام میدم ... چون آقا از بازار خوششون نمیاد ...
دو تا نمونه از شاهکارهاش رو الان می گم براتون ...
تو همین هفته چهارشنبه روز 21 ماه رمضون بود که ایشون تصمیم گرفتند روزه بگیرن ... من هم به خاطرش سحر بلند شدم و غذاش رو گرم کردم تا اذان هم بیدار موندم براش ... صبح که شد دوست نازنینش زنگ زد با یک بهونه کشوندش بیرون ... من ساده هم فکر کردم زود میاد ... براش افطار مفصل درست کردم ... آقا ساعت 4 زنگ زدن که من و دوستم با ماشین 30 کیلومتر رفتیم که روزمون باطل بشه و 2 تا ساندویچ خوردیم ... افطار درست نکن ...! بعد هم ساعت 8 شب تشریف آوردن ....!
امروز هم که جمعه هست با برادر و دوست عزیزشون به بهانه تمیزکاری باغ رفتن شنا کنن و جوجه خریدن ناهار درست کنن ... من هم تو خونه تنهااااااااااااااااااام.... .................................................. ................................
تمام بگو و بخندش با رفیق هاشه ... تو خونه که میاد فقط غذا می خوره و بعد میشینه جلو تلوزیون ... دریغ از محبت و توجه وهم صحبتی با من ...البته به بچه توجه نشون میده و باهاش بازی می کنه اما با من نه ............ پای تلفن با دوستاش یکی میگه صد تا می خنده ... اما وقتی من زنگ می زنم به موبایلش یا جواب نمیده یا با بی احترامی و سرد جواب میده ...آخه نوعی افتخاره واسش جلو دوستاش وقتی به زنش بی محلی کنه ..! نشونه مردونگی و قدرتش می دونه!
یک کم راجع به دوستهاش بگم ... یکی از دوستهای دانشگاهش هست که از همه بیشتر با اونه ... سالهای اول ازدواجمون هر 10 یا 15 روز یک بار اونو میدید ... که من هم می دیدم اشکالی نداره دو سه ساعت بره برای خودش ... از 2 سال پیش که یک واحد برای شرکتش اجاره کرده با این دوستش تو اجاره جا شریک شد .. بهش نزدیک تر شد جوری که هر روز عصر فقط به خاطر اون میره دفتر ... فقط برای بگو و بخند ... چون عملا بعد از ظهرها از نظر اداری هیچ ارزشی نداره ... دو تا آدم که دائم با هم باشن اخلاق هاشون رو هم تاثیر میذاره ... از شانس من هم این دوستش یک آدم عصر حجری و جاهل ماب و خود خواه و خسیس هست و به خاطر اخلاق و رفتارش کلی اختلاف و دعوا داره با همسرش ...
غیر از این مورد ... مشکل بزرگتر من ... برادربزرگش هست که 24 ساعته باهاشه ... جای یک رفیق رو کامل پر می کنه ...... همیشه اونو به من ترجیح میده ... همه تفریحات و آخر هفته اش با اونه! .... البته بدون زن و بچه هر دوتاشون ... جاری من هم درست مثل من خیلی از این وضع ناراضی هست ... انگار که این دو تا برادر با هم ازدواج کردن! عوض زنهاشون با هم میرن بیرون ... برادرش هم از نظر رفتار تو خونه با زن و بچه 100 برابر بدتر از شوهر منه و هر روز تو خونه دعوا کتک کاری دارن !!! حالا با یک همچین همنشین هایی شوهر من چی باید از آب در بیاد؟!!! .... البته این نکته مثبت قضیه رو هم بگم که اینها اهل خلاف نیستن(تنها نکته مثبتشون!)
یک بار بهم گفت که من از قبل از ازدواجم با خودم عهد کرده بودم که هیچ زنی نتونه بیاد بین رابطه من و داداشم ... ریشه این طرز فکر هم بر می گرده به تربیت مادرشون که همیشه تو گوششون خونده از برادر مهمتر کسی نیست تو زندگی ... همین تفکر اشتباهش من و جاریم رو مستاصل کرده ... چون به عقیده من هر کسی که ازدواج می کنه اولویت زندگیش با خانواده جدیدشه ... چه زن چه مرد ... وگرنه مشکل ایجاد میشه ....
فکر نکنین من می خوام از همه جداش کنم و فقط با من باشه .... من فقط می خوام تعادل رو رعایت کنه ...............
راستش رو بخواهین خیلی از اینکه باهاش ازدواج کردم پشیمونم .......... اما با وجود بچه دوست ندارم به طلاق فکر کنم .............قبلا دعوا می کردم باهاش ... قهر می کردم .... هیچ کدوم فایده ای نداشت .... من الان دارم فقط تحملش می کنم ... دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم .... باور کنین خیلی سخته این جور زندگی فرسایشی ......... به نظر شما راهی هست برای تغییر این زندگی؟؟؟[/size]
RE: *** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
سلام
خوش اومدي...http://foolstown.com/sm/hb.gif
به نظر من شما بايد يك سري تكنيك و فنون خاص براي نگه داشتن همسرت توي خونه ياد بگيري و اين مستلزم مراجعه حضوري به مشاورين خانواده است...
مثلا شما بايد ياد بگيري كه چه طور فضاي خونه رو براي همسرت دلنشين بكني...ت
وي چيدمان خونه ازش نظر خواهي كن..
سعي كن برنامه هاي هفتگي مهماني و دور هم بودن رو با فاميل يا همان دوستان همسرت رديف كني...
هفته اي يكبار هم به بهانه اينكه بچه هوايي بخوره برنامه پارك و گردش و اينها بذار...
وقتي با هم بيرون ميرين سعي كن حد اقل اوايل هيچ مسئوليتي راجع به بچه بهش واگذار نكني كه بتونه بهونه بگيره كه ديگه نميام بچه اذيت ميكنه و ...اولش يه كم سخته و اما خب وقتي راه بيفته همه چي خوب ميشه...
فعلا اينارو داشته باش تا بعدي ها يادم بياد:72:
RE: *** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
سلام عزیزم خوش آمدی به تالار
خوب مشکلت زیاد هم حاد نیست ولی کاملا درکت میکنم چون احساس میکنی کسی بهت اهمیت نمیده
اول اینکه پیشنهاد غزاله جان خوب ببین نتیجه میده اگه نداد و شما و جاریت بشین عین اون دوتا برادر باهم برید بیرون گردش تفریح بعد بشینید از تفریحاتون و اینکه چقد بهتون خوش گذشته تعریف کنید تا اون دو برادر هم تحریک بشن و با شما بیان بیرون. تو خونه نشستن و غصه خوردن فقط خودت رو از بین میبری تو هم با جاریت به فکر تفریح و زندگیتون باشید تا اونا سر عقل بیان. با این کار به این دو برادر نشون میدین که نه تنها نمیخواین از هم دورشون کنید بلکه شما جاریها هم با هم خوبید.
واما اون دوستش تنها راهش اینه که با یک نقشه درست و حسابی دمش رو قیچی کنی ولی فعلا پله اولی برو تا بعدی.موفق باشی
RE: *** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
سلام
بميرم برات كاملا دركت ميكنم به نظر من بدترين رفتار بي توجهي است اما عزيزم با نشستن و غصه خوردن كاري ساخته نميشه تو هم واسه يه مدت برا خودت زندگي كن ببين چي ميشه به قول شادزي با جاريت برو بازار گردش پارك و .. هم از لحاظ روحي واست خوبه هم يه امتحاني ميشه واسه عكس العمل شوهرت
موفق باشي
RE: *** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
سلام دوستان:72:
مرسی از اینکه برام وقت گذاشتین و نوشته هام رو خوندین و راه حل دادین .
غزاله جان و شادزی عزیز و پاییز خزان، ممنون از راههای خوبی که بهم پیشنهاد کردین ...
من تازگی ها بیشتر به نظم و ترتتیب خونه می رسم ، چون براش خیلی مهمه ... سعی می کنم از این جهت بهانه ای نداشته باشه...
به سر و وضع خودم هم بیشتر از سابق می رسم ...
برای مهمانی خانوادگی ، راستش خانواده کم جمعیتی دارم وبه علت مشغله کاری زیادشون، عملا رفت و آمد چندانی ندارن
در مورد رفت و آمد با خانواده شوهرم که خیلی هم دوست داره من دائم با اونها باشم ... خانوادگی عادت خیلی بدی دارن ... اونم اینه که دور هم جمع شدنشون هم بازم حالت مجردی داره و مردها از وقتی که میان جایی میرن تو یک اتاق و شروع می کنن به بازی کردن و ... تا موقع رفتن هم بیرون نمیان ... اوایل باهاش زیاد می رفتم مهمونی های خانوادگیشون ... اما اعصابم بیشتر به هم می ریخت ... چون مثلا واسه ناهار که دعوت می شدیم بعد از ناهار با داداشش و بقیه می رفت تو یک اتاق و تا 11 شب هم بیرون نمی اومد ... من عملا اون روز رو با شوهرم نبودم ... چون تو این مدت اصلا نمیاومد سراغ من ببینه زنده ام یا مرده ... منم مجبور بودم هشت نه ساعت بشینم کنار مادر شوهر و خواهر شوهرم و تکرار مکررات کنم .....
ولی غزاله جان شما راست میگین من باید با جاریم برنامه ریزی کنم اینها رو جایی ببریم که نتونن فقط با خودشون با هم تفریح کنن و کنار زن و بچه هاشون باشن ... ولی ببینم میشه راضی به این کارشون کرد یا نه؟؟ ... باید امتحان کنم ... آخه بیرون رفتن مجردی بدون مسئولیت زن و بچه خیلی به مذاقشون خوش اومده .... اگه نشد راه حل شادزی هم خیلی عالیه ... این کار واقعا عملیه !
اون دوستش هم اصلا قابل رفت و آمد خانوادگی نیست ... چون به خاطر بددل بودنش زنش رو از همه مخفی کرده و حتی بیچاره اجازه نداره دفتر زنگ بزنه که مبادا مردی صداش رو بشنوه!!! باور کنین من خیلی دوست داشتم که یک دوست خوب خانوادگی داشتیم که باهاش رفت و آمد می کردیم ولی متاسفانه همچین دوستی نداره .... من آرزومه که دم این دوستش رو بچینم ... چون آفت شده واسه زندگیم ... ولی نمی دونم از چه راهی .... اگه بهم یک راه خوب پیشنهاد کنین خیلی ازتون ممنون می شم ............
غزاله جان راجع به بیرون بردن بچه به پارک و مراکز بازی هم امروز گفتم بهش ... به زور قبول کرد ... خدا کنه بعدا جا نزنه ... توصیه هات رو واسه مسئولیت بچه انجام میدم ... خیلی دوست دارم این کار براش یک عادت بشه ...
بازم ممنون از درک و راهنمایی های دلسوزانه شما دوستان ........:43:
RE: *** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
:72:سلام عزیزم خوش آمدی
به نظر من نباید نامید بشی سعی کن یه جورای بهش بفهمونی که از این کار خوشت نمیاد و هر چه میتونی بهش محبت کن :43::228:
RE: *** با یک مرد رفیق باز چه کار کنم؟؟؟***
تمام اين راه ها و روش ها براي به نتيجه رسيدن نيازمنده زمان و زحمت و گذشت شماست...ازت خواهش ميكنم كه زود نا اميدو نشي...بايد كمي سختي بكشي اما به نتيجه اش ميارزه...
موفق باشي عزيزم:46: