نوشته اصلی توسط shomila
سلام ممنون كه بالاخره جواب دادين بزارين واضحتر بگم آره منو همسرم تقريبا سه ماه كه از هم دوريم اون توي كشور ديگه يا به قول معروف اون اون ور دنياو من اين ور دنيا كارش با خانمها سرو كار داره از صبح تا غروب با يه خانمه غريبه و توي كشوريه كه هيچكس اونجا نيست واسه نظارتش
چرا فكر ميكني براي هر مردي بايد يه ناظر باشه؟بعد از ازدواج يعني بعد از قولي كه به شما داد(كه قيد همه چي رو زده و حالا فقط عاشق شماس)باز هم خلافي ازش ديدي؟خلاف منظورم رابطه با دختر ها و ...است...؟؟
به هر حال توي 2سال رابطه مون طوري نبود كه من مجبور به ازدواج بشم امادوسش داشتم يا هوس بود يا عشق نميدونم توي اين 2سال خيلي بهم بد كرد شمارههاي دخترارو اس ام اسا شونو ميديدم گريه ميكردم اون ميخنديد غصه مي خوردم اون شاد بود دلم واسه خودش مي سوخت دلم واسه خونوادش مي سوخت ودر آخر دلم واسه خودم ميسوخت كه اينقدر تحقير ميشدم دلم واسه خودم ميسوخت كه به كي اعتماد كردم دلم براي خودم مي سوخت كه خورد ميشدم دلم براي خودم مي سوخت وقتهايي كه بهش نياز داشتم نبود و اون وقتايي كه منو ميخواست بودم
آيا واقعا دوست داشتن باعث شده بود كه شما اين همه مصيبت رو به جون بخري؟
سن شما و همسرتون چقدره؟؟
حالا چرا قبول كردم ازدواج كنم:گفتم بعد اينكه زن صيغه اي شو ديدم بي خيالش شدم خودش دوباره اومد گفت پشيمونه گفت فرصت 2باره ميخواد گفت عاشقمه گفت همه چيو باخته گفت و گفت و گفت...منم چون دوسش داشتم پذيرفتمش گاهي اوقات خيلي دلم ميشكنه از دستش اما خوب نبايد دم بزنم چون مرده بهش بر ميخوره
در حال حاظر كدوم رفتار يا كارش شما رو ازار ميده؟هنوزم با دختر ها رابطه داره؟؟