نقل قول:
چطور آنان امروز فراموش کرده اند که پسر خودشان با نیت ازدواج با دختر ارتباط ایجاد کرده است؟مگر هدف از رابطه را برای خانواده خود معین نکرده بودید؟و اگر مشخص کردید به ایشان چه گفته بودید؟
سلام و تشکر فراوان به شما دوست عزیز
من به خانوادم گفتم که قصدم فقط ازدواج است نه دوستی , نمیدونم چرا اولش که گفتم که من با دختری به قصد ازدواج دوست شدم وای میخواستند بکشنم و چون من پسر خیلی خیلی مثبت و پاکی هستم و خانوادم اینو میدونند براشون باورش سخت بود که من با دختری دوست شدم ولی یک روز که گذشت دیگه چیزی بهم نگفتند و تازه مادرم هم همراهم اومد که دختر خانم را ببیند و ما رفتیم در مدرسه و اون دختر خانم را من از راه دور به مادرم نشان دادم حتی مادرش هم از دور دیدیم (همان لحظه مادرم گفت چطور مادر این دختره از دوستی شما بی خبره مادرم گفت مادرش که ظاهرا خیلی مذهبی و خوب است ولی چرا دخترش با پسری دوست شده ؟ حتما این دختر خانم خیلی زرنگ و تیز هست که نذاشته خانوادش بفهمند . و دیگه گفت اگر دختر پاکی بود با هیچ پسری دوست نمیشد و شروع کرد به مثال زدن
بعد من با کلی صحبت راضیش کردم که اینطور نیست و این دختر پاکی است ولی بازم مادرم حرف خودش را میزد ولی کمی کوتاه اومد
تازه بار دومی من قرار بود دختر خانم را ببینم و فقط مادرم خبر داشت ولی این دفعه برادرم هم اومد ولی من خبر نداشتم که مادرم به برادرم گفته او هم بیاد (چون همان روز جشن بود و همه ملت بیرون بودند ) خلاصه ما اومدیم و من از خانوادم جدا شدم و ایستادم جایی که داشتند جشن میگرفتند ولی نفهمیدم که چطور مادرم تعقیبم کرد
من از دور اون دختر خانم را دیدم و زمانی که اونا داشتند سوار ماشین میشدند برادرم و مادرم را دیدم که دارند به نگاشون میکنند و خلاصه من دیدم دختر خانم وقتی رسید خونه به من پیام زد که چرا برادرت را آورده بودی و دیگه میخواست جدا بشه و غیره و بقیه دردسرها شروع شد تا بالاخره بعد از چند روز متوجه اش کردم که من خبر نداشتم ولی بازم باور نمیکرد ولی با هزار بدبختی دختر خانم را راضی کردم که جدا نشیم و قبول کرد (و چون من ساده لوح همه حرف های بین من و دختر خانم را به خانوادم گفتم خانوادم متوجه شدند که دختر خانم اونا را دیده و گفتند این دختر خیلی تیزی است و ... ) این شد یه بهونه که دختر پاکی نیست (تازه خودشون دیدند که دختر خانم اهل هیچ آرایشی نیست و ظاهرش مثل دخترهای خیلی خوب است ولی میگفتند این چقدر تیزه که اینا نمیخواستند اون بفهمه و دیده بشند ولی اون فهمیده و دیدتشون البته من اینجا فکر میکنم دختر خانم به من یک دستی زده بود که چرا برادرت را آورده بودی و منم راستش را گفتم که خبر نداشتم و اون متوجه شده بود که آورده بودمش البته این فکر را خودم فقط میکنم نه بقیه )
نقل قول:
2:اگر رابطه شما با نیت شناخت برای ازدواج بوده است چطور خانواده دختر خانم در جریان نیستند ..بهتر نبود از روز اول هردو نفر شما به خانواده ها می گفتید که در حال رابطه برای شناخت هستید و هر وقت به تفاهم رسیدید مطرح می کردید ه موافقید به جای آنکه دختر خانم از خانواده خود پنهان کند..این اشتباه هم از جانب هردو شما بوده است که بدون اطلاع خانواده ها به صورت جدی البته اقدام به شناخت کردید..
البته منظور من این نیست که خواستگاری می کرید نه ..امروز بیشتر ازدواجها با شناخت خود دختر و پسر هست ..منظور من اینه به طور ضمنی هدف از رابطه را مشخص می کردید که امروز این چنین نشود...
من بعد که به دختر خانم گفتم موضوع را کامل به خانوادم گفتم و تو هم به خانوادت بگو مخالفت کرد و دلیلش هم این بود که اگر خانوادم بفهمند که من با پسری دوست هستم بدبختم و چون خانوادم خیلی بهم اعتماد دارند دیگه تو خانواده بی اعتماد بهم میشند و تازه ممکنه مادر اگر بفهمه من با پسری دوست هستم سریع من را میده به همون پسر فامیلمون که خواستگارم است و همش از این جور حدس ها بهم میزد و میگفت اگر من بگم به خانوادم پسری را دوست دارم م میخوام باهاش ازدواج کنم فرض اینکه چیزی بهم نگند ازم میپرسند پسره چی داره کار داره و غیره و من چی جوابشون بدم بگم نه هنوز بیکار ولی دنبال کار است . و منم قبول کردم به خانوادش نگه البته قرار شد وقتی من یه کار خوب پیدا کردم بیام خواستگاریش و همش اصرار داره خانوادش نفهمند که از قبل دوست بودیم
نقل قول:
3:از نقطه نظر من گاهی ما چون خودمون رو نزدیک به طرف مقابل می دونیم برای حل مشکل همه چیزهایی که نباید رو هم به طرف مقابل می گیم و موجب این مشکلات می شویم..شما اگر قصدتون ازدواج با این خانم بود باید آنقدر از ایشان شناخت داشتید که می فهمیدید ایشان اهل دوستی نیست و نبید مخالفت خانواده رو فورا به او منتقل می کردید..
هدف شما از انتقال این موضوه یه خانم چی بود؟
همفکر ی برای حل مشکل؟!!
اشتباه همین جاست این مشکل شما بود نه ایشان و هر رفلکس ایشان نشان از کمبود عزت نفسشون هست و انتظار نداشته باشید ایشان به خاطر شما پا بر روی شخصیت خود بگذارند ..ایشان هدفش ازدواج بوده مثل خود شما پس هرگز خود را در مقابل چنین واقعه ای کوچک نمی کند..شما باید خیلی منطقی خانواده خود را راضی می کردید آن هم نه با فشار با صبر و حوصله و تنها از خانم می خواستید که به شما برای حل پاره ای مشکلات فرصت دهند..
تجربه ای که من خودم دارم حتی در زندگی مشترک نباید هرگز سخنان خانواده ها رو برای هم از زبان آنان نقل کنید چون گاهی یک کلام ساده بذر سو تفاهمات زیادی می شود که رابطه را خراب می کند در حالیکه خانواده ها از روی دلسوزی بیان می کنند و ما جوانان درک نمی کنیم...
آره درسته من فکر میکردم که چون این خانوم را به عنوان شریک زندگیم میخوام پس باید تمام حرفها را بهش بزنم و همیشه کاملا باهاش صادق و رو راست بودن و به جرات میتونم بگم تا حالا حتی یه دروغ کوچیک هم بهش نگفتم
و دلیل اینکه این موضوع را به خانوم گفتم یکیش همین بود که باید از همه چیز اطلاع داشته باشه و از درونم احساس میکردم که باید بهش بگم تا کمکم کنه چون بد جوری بهم ریخته بودم ولی وقتی گفتم نه تنها کمکم نکرد بلکه نمک پاشید روی زخمم و فقط گفت باید جدا شیم و البته جدا هم شد ولی از آنجایی که ما دونفریم در یک روح یعنی هر چی اون حس کنه منم حس میکنم و من که تو خانه نشستم میفهمم که الان اون ناراحته یا خوشحال یا از چیزی داره رنج میبره و اونم دقیقا همین طور است نتونست جدا بشه چند روز پیشم همین طور شد و بازم نتونست جدا بشه شاید این قدرت تله پاتی است که قلبها را بهم وصل کرده و جدایی ناپذیره (راستش من خودم وقتی جدا میشه و حس میکنم جدا شده احساس خفه شدن بهم دست میده و سر گیچه و قلبم بدجوری تیر میکشه (وای نمیدونم باور کنید یا نه ولی وقتی اون بخواد برگرده قبل از اینکه بخواد بهم بگه یه حسی توگوش راستم میخونه که ناراحت نباش و فقط صبر کن و میبینم که بله دقیقا با صبر همه چیز درست میشه
نقل قول:
آیا خانواده شما می دانند که دختر خانم به خاناده اش چیزی نگفته است؟
این کمی کار رو سخت می کنه چون دختر خانمی که بدون اجازه خانواده اش ارتباطی بگیرد ولو به قصد ازدواج هنوز در دیدگاه جامعه جا نیافتاده است..پس اگر نمی دانند به انها بگویید ایشان هم با اجازه خانواده اش بوده فقطبه قصد شناخت..این طور شما و خانم یک جایگاه دارید..
و خانم هم نمی دانم خانواده مذهبی دارند یا باز تر...بسته به نوع فرهنگشون خانواده ایشان هم مطلع باشند که در جلسه خواستگاری ناگهان چیزی پنهان لو نرود وگرنه بدتر خواهد شد..باید هماهنگ باشید.
آره می دانند که دختر خانم به خانوادش چیزی نگفته ولی چیزی نگفتند
نقل قول:
در نهایت در رابطه با ذهن خانم در رابطه با خانواده شما..همه این به هنر شما در ادامه رابطه بر می گردد که هر گز چنین اشتباهی را تکرار نکنید و با کمک خانواده و تعریف و تمجید ها ی آنان این خانم هه چیز یادتون خواهد رفت ..شک نکنید ولی این به شرطی است که در تمام طول مسیر هم شما هم خانم از احترام به والدین و مهم دونستن نظر اونها کوتاه نیاید و هرچند به زبان اونها رو جز لاینفک تصمیم خود بدانید و ئر مقابلشون گارد نگیرید...
آره شما درست میگیید و باید همین کار را انجام بدم
بازم صمیمانه از شما ممنونم
منتظر راهنمایی های دلسوزانه شما هستم