-
یک درس عبرت
سلام به همه دوستان وکسانی که در اینده ممکنه این پست منو بخونن ،قصد دارم یه تجربه ای رو اینجا بنویسم که شاید درس عبرتی شود واسه دیگران :303:
توی یه سایتی عضو بودم که مثل ادم اونجا فعالیت میکردم و کارخاصی نداشتم وقصدم سرگرمی بود :227: ،که سریه موصوعی بایه اقایی اشناشدم ،گاهی اوقاتم باهاش چت میکردم انگیزه خاصی هم نداشتم جزسرگرمی
ولی از اونجاییکه عادت ندارم زود باکسی صمیمی بشم یا به کسی رو بدم توی چت کردنم همش طرفو پس میزدم اونم که این اخلاقم دید یه طور دیگه رفتار کرد :82: یعنی یه جورایی با اخلاقم خودشو وفق داد وچون دید ادم مثبتی هستم با من به بهانه قصد ازدواجی وارد شد ،از اونجاییکه ادم ساده و زود باوری نبودم به این موضوع اهمیت ندادم و گفتم خودش خسته میشه و میره ولی ایشون روش بیشتر از این حرفا بودو عزمشو جزم کرده بود واسه زدن مخ من :322: وباپس زدن من بیشتر جذب میشد(متاسفانه بعدا فهمیدم این رفتارم براش جذاب بوده)
؛خلاصه در طول زمان حرفاشو باور کردم واز اونجاییکه همش اصرار داشت به قرارگذاشتن واینکه اگه همو دیدیدم وپسندیدیم قصد ازدواج داره.
حالا جالب اینه که من اصلا اهل دوست بازی وقرار گذاشتن با پسرا واین موضوعات نبودم ونیستم وفقط به خاطر قصد ازدواجی بودن ایشون والبته تحت تاثیرقرار گرفتن ومجذوبش شدن ؛قبول کردم ویه روز قرار گذاشتم باهاش ، ولی به دلایلی فقط از دورهمو دیدیم. :122:
یه مدت خر شده بودم همش فکر میکردم این ادم با فلان خصوصیات به دردم میخوره یا نه،یعنی واقعا به چشم یه خواستگار نگاش میکردم،خلاصه کنم بگم که گذشت وگذشت تا طی مراحلی که همش بهش شک داشتم ومیخواستم بیشتر بشناسمش فهمیدم ایشون متاهل هستن،جالبیش اینجاست که دقیقا همون هفته ای که مجبورم کرده بود یه قرار دیگه بذارم موضوعو فهمیدم وباهاش دعوام شد وتمام.:101:
اینم بگم بعدا فهمیدم من مورد اول واخر اون اقای به ظاهر محترم نبودم وایشون هرکسی رو مطابق شخصیت اون طرف سرکار میذاشت. وهمچنین تمام حرفاش دروغ محض بود.:97:
حالا خداروشکر از این ارتباط من ضربه ای ندیدم ودل بستنی هم درکار نبود، ولی اینکه ادمی مثل من اینطوری سواستفاده بشه از اعتمادش خیلی واسم سنگین بود،یادم میفته حالم از خودم به هم میخوره! تا اخر عمرم هم یادم نمیره چه غلطی کردم.:161:
اینا رو گفتم شاید یکی اومد خوند به دردش خورد و عقلش اومد سرجاش که اعتماد اینترنتی ممنوع :102: