15ساله ازدواج کردم. 2 دختر 11 و 7 ساله ثمره این ازدواج. الآن 30 سالمه
شوهرم توی هیچکدوم از کارهای مربوطه به بچه ها و خونه کمکی نمیکونه. احساس بدی توی زندگیم دارم . از همه چیز خسته شدم.
دیگه دوست داشتنیم نمونده. آیا فکر میکنید طلاق راه حل مناسبیه؟
نمایش نسخه قابل چاپ
15ساله ازدواج کردم. 2 دختر 11 و 7 ساله ثمره این ازدواج. الآن 30 سالمه
شوهرم توی هیچکدوم از کارهای مربوطه به بچه ها و خونه کمکی نمیکونه. احساس بدی توی زندگیم دارم . از همه چیز خسته شدم.
دیگه دوست داشتنیم نمونده. آیا فکر میکنید طلاق راه حل مناسبیه؟
مگه با طلاق مشکلتون حل میشه ؟ به نظرم با این شرایطی که تو اجتماع هست مشکلاتتون دو چندان میشه.
اون مواردی که گفتید طبیعی هست و توی اغلب زندگی ها همینطوره
دوست عزیز به تالار همدردی خوش اومدی
حالا چرا اینقدر داغون؟
خیلی از مردها در انجام این امور کمکی نمیکنن،اما این دلیل درستی برای طلاق نیست.
میدونم بار بزرگی روی دوشته،حق داری خسته بشی، بهت فشار اومده.اما حوصله کن.
بهتر نیست بیشتر توضیح بدی تا ما درک بهتری از شرایطت داشته باشیم؟
نا امید نباش.به مشکلاتت اشاره کن و به کارهایی که تا بحال برای رفعش انجام دادی و نتیجه نداده
منتظریم:72:
سلام
این شکایت خیلی از خانم هاست که شوهرشون در امور مربوط به منزل کمکی نمی کنن، برای من که از بیرون به این مسئله نگاه می کنم خود این موضوع اونقدرها نگران کننده نیست که به طلاق فکر کنید.
اگه توی این تالارها بگردید اینقدر مسائل پیچیده تر می بینید که با راهنمایی دوستان و مشاوره های حضوری و تجدید نظر خود زوجین در رفتارهاشون، به خوبی حل شده که دیگه به طلاق به عنوان راه حل فکر نمی کنید.
بهتره که توضیحات بیشتری در مورد مشکلاتی که ذهنتونو درگیر کرده بدید تا دوستان بتونن دقیق تر کمک کنن.
صحبتتون خیلی کلی بود ، لازمه بیشتر بدونیم برای راهنمایی (البته ما کوچکتر از این هستیم که کسی رو راهنمایی کنیم)
ایشون چقدر در روز کار می کنن و کی به منزل می رسن؟
رسومات در خانواده ایشون به چه صورت بوده؟ آیا کار کردن مرد در خانواده همسرتون امری طبیعی و جا افتاده هست؟
در مجموع خودتون علت این رفتار ایشون رو در چی می دونید؟
فکر نمی کنم دلیل ناراحتی شما فقط به دلیل کمک نکردن باشد.
شما بیروم از منزل کار می کنید یا نه؟ یا فقط خانه دارید؟
ایشون چقدر در روز کار می کنن و کی به منزل می رسن؟
رسومات در خانواده ایشون به چه صورت بوده؟ آیا کار کردن مرد در خانواده همسرتون امری طبیعی و جا افتاده هست؟
وقتی باهاش ازدواج کردم 15 ساله بودم با یک دنیا امید و آرزو باهاش ازدواج کردم ولی افسوس...
سلام دوست عزیز
به نظرم توضیحاتتان خیلی ناقص است اگر بیشتر و کاملتر توضیح بدهید دوستان بهتر می توانند راهنماییتان کنند.:72:
ولی افسوس چی؟
دوست عزیز، اگه واقعاً دوست دارین بچه های همدردی کمکتون کنن، به سوالاشون جواب بدین و بگین قضیه چیه؟
سعی کنین مشکل اصلی که باعث افسوس خوردنتون می شه رو بنویسین، ایشالا با کمک هم حلش می کنیم.
15 ساله بودم که باهاش ازدواج کردم مثل خیلی از دخترا هزار تا آرزو داشتم.باهاش از ایران رفتم کویت آخه اونجا کار می کرد.
بچه اولم باردار بودم که همه چیز شروع شد. دوست دختر اولش همونی بود که قرار بود باهاش ازدواج کنه نشده بود
وقتی فهمیدم بهم گفت تکرار نمیشه ولی افسوس . به خاطر دخترم ایستادم بازم و بازم و بازم تکرار کرد خواستم ازش جدا بشم که فهمیدم دوباره باردارم خیلی نفرین کردم از زمین و زمان بیزار بودم اون موقع تازه 21 سالم بود.
قول داد درست میشه ولی دختر دومم 6 ماه بود که همه چیز دوباره شروع شد این دفعه گستاخ تر شده بود.شب تا 3 و 4 صبح کارم شده بود گریه دیگه برام اهمیت نداشت.نشستم درس خوندم دانشگاه قبول شدم به بهونه دانشگاه اومدم ایران واقعا درس خوندم الان 2 ترم دیگه دارم تا کارشناسیمو بگیرم.
حالا 1 سال اون میخواد زندگی کنه و همه چیز بسازه ولی من دیگه نمیخوام حالم ازش بهم میخوره 15 سال دیر کرده.من نمیخوام بسازم فقط میخوام برم آیا فکر میکنید کارم درسته ؟ من اگه بمونمم نمیخوام بسازم به نظر خودم رفتنم بهتره تا موندن ولی این حقم ندارم
دوستش ندارم ازش متنفرم نیستم هیچ احساسی نسبت بهش ندارم.خودم زنش نمیدونم
با این توضیحات بگید چکار کنم؟