RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام مهتاب خانم:72:
نقل قول:
فقط ما میمونیم و ما.همه مسئولیتها به گردن ما میفته هم مادی هم معنوی
میشه بیشتر توضیح بدی که اگر پدرشوهرتون... (به هر حال این اتفاق میافته چون ایشون عمر جاویدان ندارند) چی تغییر میکنه ؟
ایشون بازنشسته هستند یعنی وابسته به جایی بودند و حقوق بگیر . درسته ؟
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب عزيز ونازنين :43:
تقريبا ميتونم دركتون كنم . ولي مي خواستم بدونم شما با خونواده خودتون رابطه اي د اريد يا اينكه مي تونيد اونها رو زود به زود ببينيد يا نه ؟
بعد حتي الامكان سعي كنيد زياد خودتون رو درگير مسائل خونواده همسرتون نكنيد . شما عروس اونها هستيد حلال مشكلاتشون كه نيستيد . براي اين مسئله مي تونيد برنامه اي ترتيب بديد و مسافرتهاي كوچيكي با همسرتون بريد . با توجه به اينكه تازه اول زندگيتونه خيلي كارها و برنامه هاي مفيد مي تونيد داشته باشيد . از اين فرصتهاي خوب استفاده كنيد .
راستي مهتاب جان شما شاغل هستيد يا نه ؟ اگه شاغل نباشيد مي تونيد به كلاسهاي ورزشي يا اموزشي بريد و اينجوري زمينه فكريتونو عوض كنيد.
.
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
اگه این اتفاق خدایی نکرده در آینده کوتاه بیفته مسئولیت خواهر و مادرش طبیعتا میفته گردن ما
خواهرش هنوز ازدواج نکرده و تا چند سال هم فکر نکنم براش خواستگار بیاد
البته توانایی مالیشون اجازه میده براش جهیزیه آبرومندانه تهیه کنن
ولی با این حال زیادی چشمشون به دست ماست.مخصوصا اگه این اتفاق بیفته
حالا شوهر دادن خواهرش و زن گرفتن واسه داداشش که هست با تمام مسئولیتهایی که رو دوش ما میاد
بعدش اینه که اگه سربازی داداشش اینطرفا بیفته و مجرد بمونه که شبا میتونه بمونه پیش خواهر مادرش.اگه نه واسه اونم باید ما فکری بکنیم.تنها که نمیتونن بمونن
من دختری هستم که تا دیروز تک و تنها بودم.فقط خواسته های خودمو میدیدم
الان که دارم کم کم سعی می کنم همسرم رو هم در خواسته هام و زندگیم شریک بدونم و موفق هم شدم از خود خواهیام کم کنم،این اتفاق ناخوشایند یا اصلا همون مریضی باباش برام خیلی ترسناکه.من هنوز مسئولیت نقش جدیدمو کامل نمیتونم بجا بیارم.نمیتونم خودمو یهو واسه اینجور چیزا آماده کنم.هنوز طعم شیرین زندگی دو نفری رو کامل نچشیدم
حالا فرضی که کردم بدترین شراط بود
اما الان هم تحت فشار هستم.پدرش مریضه عین بچه ها ناز میکنه.از عالم و آدم انتظارشونو بریدن از ما انتظار دارن.
وقتی میبینم بقیه زوجهای جدید که خانواده هاشون عین کوه پشتشونن،وقتی به مشکلی برمیخورن میرن سراغ خانواده شون اونا هم کم نمیذارن غصه م میگیره.البته خانواده من کم نمیذاره اما انصافا کمبودی که خانواده همسرم ایجاد کرده و بدتر از اون توقعاتی که دارن رو هیچ چیز نمیتونه جبران کنه.یه جورایی عقده ای شدیم.از شانس بد پدر همسرم بدجوری به همسر من وابسته س.مخصوصا عاطفی.همینه که زیاد ازش انتظار دارن.هم مادرش هم پدرش.
همسرم خودش گاهی میگه بهم :میدونم خیلی آرزو به دل موندی.منم دوست داشتم مثل بقیه پشتم به خانواده م گرم بود.
دلم براش کباب میشه
کسی نیست بگه درمقابل این توقعات بیجا خودتون چکار کردین واسه ما.شاعر میگه:مرا به خیر تو حاجت نیست شر مرسان
حالا توقع خوبی ازشون ندارم،باعث آزارمون دیگه نشن.حالا دیگه اصلا اشتیاقیندارم دهنمو وا کنم یه کلمه با مادرش هم صحبت بشم.از بس رو هر حرف آدم زوم میکنه.میترسم باهاش حرف بزنم.همش سوتفاهم.همش دقت میکنم ببینم چه رفتاری داره،منظورش چیه؟خسته ام
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان:72: از نظر اقتصادی خودتون در چه سطحی هستید ؟
اگه قرار باشه کمکی صورت بگیره ، لطمه مالی به زندگیتون وارد میشه ؟ یا نگرانیتون صرف جلوگیری از ایجاد وظیفه و توقع هست؟
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
بله باباش حقوق بگیره.اما زندگی معمولی دارن.با اینکه میتونن بهتر زندگی کنن،همیشه در حال قناعتن.اصلا انگار برکت تو پولشون نیست.خیلیا با درامد کم زندگی بهتری دارن.همیشه در حال آه و ناله هستن که نداریم.
پریوش جان
دست رو دلم نذار که خونه
هفته پیش مسافرت بودیم که زهرمون کردن دیگه
من که از خدامه درگیر مسائلشون نشم.اما اونا سر هر گرفتاری یاد ما میفتن،اگه کم بذارم هم بهشون برمیخوره.حالا خودم به کنار.همسرم که مجبوره درگیر مسائل خانواده ش بشه.بیشتر نگرانی منم از بابت همسرمه.اصلا اگه همسرم این وسط قوی تر بود که من دیگه اینقدر به مشکل نمیخوردم.اگه خونده باشین یه جورایی تمام مشکلات روحی من برمیگرده به اینکه نمیتونم به همسرم تکیه کنم و امنیت روانی ندارم.اون بیشتر مایه اضطرابمه تا آرامش.
کار نمیکنم.به فکرش بودم.اما همسرعوا راه انداخت،منم از فکرش فعلا بیرون اومدم.تو شرایطی نیستم که بتونم چنین مسئولیتی رو بپذیرم.وضع روحی خوبی ندارم.
وضع مالی خودمون خوبه
یعنی تنها محدودیتمون خونه س
داریم شریکی یه آپارتمان میسازیم.قسط وام و مخارج ساخت و اینا
البته خدا رو شکر تابحال بدون محدودیت خاصی پیش رفتیم
البته موضوع ایجاد توقع و اینا هم هست
پدرش براحتی میتونه جهیزیه خوبی واسه دخترش جور کنه،جایی که میتونه اتوموبیلی رو که چندان ازش استفاده نمیکنه رو بفروشه واسه جهیزیه،نباید از ما انتظار داشته باشن
ولی با این اوصاف میترسم خودشون کم بذارن بندازن گردن ما.چون بعید نیست ازشون.واسه جهیزیه خواهر بزرگترش دوران مجردی چون دست و بال باباش تنگ بود همسر من دو میلیون داده.که الان انگار نه انگار.همیشه هم یه چیزی طلبکاره
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام
مهتاب خانم عزیزم چرا برای اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده خودت رو انقدر اذیت میکنی؟
درسته که آدنم باید اینده نگر و دور اندیش باشه اما این فرق داره با این کاری که تو داری با خودت میکنی!
پدر همسرت خودش بازنشسته ست و طبیعتا یه حقوق داره . جدای از اون گفتی وضع مالیشون کلا خوبه اما قناعت میکنند (البته فکر کنم این قناعت نباشه بلکه خساست باشه،ببخشی عزیزم چون گفتی به فکر سلامتیش هم نیست).خیلیها با حقوق بازنشستگی دارن زندیگ میکنن و راضی هم هستند اما این خانواده به نظرم به دلیل اینکه به قول خودشون قناعت میکنند از وضع موجود ناراضی هستند.
این وسط همسر تو هم به اونها وابسته ست و اونها هم به اون وابسته .این باعث میشه مشکلات اونها تو زندگی شما زیادی خودش رو نشون بده.
از اینها گذشته اگه وضع مالی شما خوبه در صورتی که خدای نکرده اتفاق ناخوشایندی افتاد و واقعا به کمک شما نیاز بود خب بد نیست هواشون رو داشته باشید مخصوصا تا وقتی که خواهر شوهرت درسش تمام بشه و یه کاری پیدا کنه و برادرش هم سربازیش تموم بشه .بعدش دیگه شما وظیفه ای ندارید .
ببین خواهر خوبم این قبیل خصوصیات رو به سرعت نمیشه در کسی از بین برد بلکه زمان بر هست و نیاز به صبر و حوصله داره .شما باید کم کم و به مرور زمان ارتباط تون رو با خانواده همسرت به حد نرمال برسونید و کنترل کنید چون حتی لطف بیش از حد هم دردسرساز میشه و اینجور وابستگیها رو به دنبال داره.
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مسئله اینه که اگه حاضر باشن به خودشون زحمت بدن اصلا به کمک مالی ما نیازی ندارن
الان دوتا ماشین دارن
پس انداز هم که حتما دارن.خودم یکی دوبار دیدم برادرش پول میبرد بریزه به حساب.آخه اینهمه درامد کجا میره؟
مهمون که خونشون نمیاد،غذای درست و حسابی هم که نمیخورن.تو بقیه چیزا هم همینطور از پوشاک گرفته تا چیزای دیگه
باورتون میشه،تو عروسی ما همون لباسایی رو پوشیدن که یه سال پیش تو عقد پوشیده بودن.همه مسخره میکردن.فامیلای خودشونم بهشون گفته بودن که چرا انکارو کردین؟
اصلا آداب معاشرت بلد نیستن
همیشه سرافکنده میکنن آدمو.هفته پیش مشهد بودیم.همون روزی که اومدیم رفتیم بهشون سر زدیم.تابحال نیومدن دیدنمون.امروزم خودم چون فامیلشون از تهران اومده بود دعوتشون کردم شام.
البته آداب اجتماعی رو درمورد دیگران میدونن ها.اما به ما که میرسه...
مامانش همش پیگیره ما سر هر مناسبت واسه خواهر متاهلش کم نذاریم."چقدر قراره عیدی بدین بهش؟این کمه.جلو دامادمون بد میشه.""بهشون سر بزنین تنها میمونن""کی میرین عید دیدنشون؟"
اینقدر ازشون مخصوصا مادرش دلگیرم که نگو.اصلا دلم باهاش صاف نمیشه.وگرنه حاضر بودم هر کاری از دستم بمیاد بکنم.اینجور کدورتهایی که ازشون دارم هم یه قسمت بزرگی از مانعیه که نمیذاره با دل صاف بهشون کمک کنم و راضی هم نمیشم همسرم هم اینکارو بکنه.البته زیاد به روش نمیارم.جایی که قصد اونا همش سواستفاده از ماست،خودشونم اینقدر کم میذارن کی میتونه به همچین کسایی خیر برسونه و درمقابل اونا دو قورت و نیمیشونم باقی باشه؟
حتی اگه وضع مالیمون توپ هم باشه،جاییکه خودشون امکانشو دارن چرا باید ما کمک کنیم؟
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان گفتی که دو ساله ازدواج کردی؛ یعنی عقد کردی و 9 ماهه که عروسی کردید.
مهتاب گلم قبل از ازدواج باید در مورد این مسائل دقت می کردید و فرهنگ خانوادگی همدیگه رو بررسی میکردید علاوه بر اون این فاصله ای که بین عقد و عروسی تون بوده بهترین فرصت برای این بوده که خودتون رو با همدیگه و
خانواده ها تون سازگار کنید(در صورتی که امکان تغییر طرف مقابل نباشه).
اما حالا که ازدواج کردید هرجا شد و تونستید تاثیر مثبت روشون بذارید که خوبه اما اگه نشد و نتونستید دیگه خودت رو اذیت نکن و باهاشون کنار بیا چون همسرت بین تو و خانوادش گیر افتاده .از طرفی با خانوادش به همدیگه وابسته هستند و از طرف دیگه تو همسر شریک زندگیش هستی و باید تو رو از هر لحاظ تامین کنه .
عاطفی هم که هست دیگه بیشتر اذیت میشه و به تبعش خودت اذیت میشی در حالیکه رفتار و اخلاق خانوادش همونه که بوده.
میدونی عزیزم فرهنگ خانوادگی شما با هم فرق داره ؛مشکل شما اینه . حالا راه حل مشکال اینه که یا مدام خودت رو اذیت کنی یعنی همین کار یکه داری میکنی یا اینکه بیخیال یه سری مسائل(از ونایی که کم اهمیت تر هستند شروع کن) بشی تا آزاد بشی.
موفق باشی
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
آخه پدرش تقریبا همزمان با عروسی ما بازنشسته شد
تا اونموقع اینقدر وضعیت بد نبود و اگه همونطور ادامه پیدا میکرد با اینکه باز کمبود داشتم ،میتونستم راحت تر کنار بیام با مسائل
من نمیتونم بیخیال یه سری مسائل بشم،بقول یکی از دوستان از کنارش رد بشم،چون منم درگیر میکنن گاهی مستقیم گاهی غیر مستقیم،که بیشتر غیر مستقیمه و از طریق همسرم منم رو همسرم حساسم
وقتی میگن فلا کارو من یا همسرم براشون انجام بدیم نمیتونم خودمو به نشنیدن بزنم .که البته گاهی ناخودآگاه اینکارو کردم و یادم رفته که بعدا دیدم دلخور شدن.و وقتی میبینم با انجام چنین کاری واسه خودمون کم میذاریم خیلی ناراحت میشم.وقتی میبینم سر هیچ و پوچ با اینکه میدونن همسرم اضطراب داره بهش دامن میزنن آتیش میگیرم.
نمیدونم چرا اینقدر رو همسرم تعصب دارم،انگار بچه مه و باید ازش مراقبت کنم و مسئولش منم.فکر میکنم هیچ کس دیگه نباید کاری به کارش داشته باشه حتی والدینش.همش نگرانشم،نگران وضع روحیش،از یه طرف من زیادی رو همسرم حساسم از طرف دیگه خانواده ش اصلا ملاحظه نمیکنن.باور کنین رو خودم اینقدر تعصب ندارم که رو همسرم.
حاضرم کاری رو که از همسرم خواستن من براشون انجام بدم حتی اگه سخت باشه،اما از همسرم چیزی نخوان.خنده داره نه؟:311: