-
مشکل ریشه ای
من مریم 25 سالمه حدود دو ساله که ازدواج کردم .قبل از ازدواجم به ازدواجی که شکل سنتی داره اطمینان داشتم وبا این روش هم ازدواج کردم اما بعد از ازدواجم واقعا از این طرز تفکرم پشیمون شدم . متاسفانه همسرم بارها و بارها توی این مدت ابراز پشیمونی کرده که البته روی من هم تاثیر گذاشته ومن هم از ادامه زندگی دلسرد شدم .علتش هم اینه که همسرم ملاکهاش واسه ازدواج مثل من نبوده . من خانواده و اخلاق و اصالت . ایمان و از این قبیل ملاکها واسم مهم بود و خونواده اون هم تقریبا این شرایطو داشت . ولی اون بقول خودش فقط ملاکهای ظاهری واسش مهم بوده . من از نظر ظاهری معمولی هستم . ولی همیشه با آرایش غلیظ . از نظر ظاهری و پوششی همیشه خودمو واسش آراسته میکنم .اما از آرایش کردن دائمی خسته شدم و نمیتونم هم تصور کنم که بدون آرایش منو ببینه .واسه همین اعتماد به نفسم هم پایینه اومده و همه جا هم با آرایش میرم . متاسفانه مشکل ما فقط این نیست وما طی این دو سال مراحل سختی رو گذروندیم تا به آرامش نسبی رسیدیم . اما خیلی وقتا احساس میکنم من اون چیزی نیستم که اون همیشه تصور میکرده واسه همین خیلی نا امید میشم . البته اون خیلی از اخلاق و رفتارم تعریف میکنه . اما نسبت به آینده و همسرم بی اعتمادم . ممنون میشم راهنماییم کنید
-
RE: مشکل ریشه ای
مریم عزیز
نیازه توضیح بیشتری را جع به مشکلتون بدید ، دقیقتر بیان کنید که بین شما همسرتون چه مشکلاتی هست تا دوستان بتونند بهتر راهنمایی بدهند .
-
RE: مشکل ریشه ای
سلام
در واقع سوال من اینه که جمله معروف عشق و علاقه بعد از ازدواج به وجود میاد میتونه سرپوشی بر گذشته باشه یا من دائم باید فکر کنم که همسرم هنوز همون ملاکها واسش مد نظره
-
RE: مشکل ریشه ای
در واقع مشکلات ما بعد از ازدواج شروع شد چون بعد از اون بود که توی لحظات تنهاییمون حس کردیم دنیای ما با هم خیلی فرق داره مهمترین چیزی که منو رنجوند این بود که خیلی رک در مورد ظاهر و چهره ام نظر میدادومیگفت که ایکاش قیافت اینجوری بود چشمات درشتر بود یا پوستت این جوری بود یا هیکلت .... که همین باعث میشد کار هر روز من گریه باشه همونطور که گفتم ملاک اون واسه ازدواج ظاهر و زیبایی چهره بوده و من هم از این لحاظ معمولی هستم . حتی یه روز نشست به قول خودش درد و دل میکرد گفت من نمیدونم توی زندگی چه گناهی کردم که اینجوری باید بشه و براحتی لا به لای حرفاش به من فهموند که ازدواج ما اشتباه بوده ولی چاره ای جز ادامه نداریم اینجا بود که بغض من هم ترکید و.......به مرور زمان هم گفت که علت ازدواجش نیاز جنسی بوده که داشته و چشمشو کور کرده بوده و بعد از یه مدت که میلش سیراب شد حرفای اون هم شروع شد.
وبا این حرفاش روزبه روز در لاک تنهایی خودم بیشتر فرو میرفتم من بر خلاف اون شخصیت آرومی دارم و هرچه اون آتیشش تنده من آرومم و همین باعث میشد من نسبت به رفتارهاش فقط کارم گریه باشه وهمین اعصاب اونو بیشتر خورد میکرد. احساس های تضاد بین ما روز به روز پر رنگتر میشد اون خیلی پر هیجان و پر حرفه ومن آرومم و پر حرفیه اونو ندارم و اوایل احساس میکرد که این رفتار من عمدا است و میخام با سکوتهام آذارش بدم در واقع اینطور نبود :316: واسه همین احساس میکنم من از نظر کلامی نمیتونم اونو سیراب کنم و میترسم که به روابط غلطی سوق پیدا کنه :163: البته این یه حس نیست حرف خودشه بارها گفته که اگه با یه خانوم که توی خیابون با هم آشنا شدن فقط رابطه تلفنی و کلامی داشته باشه من چی کار میکنم ؟
الان هم بعد از دوسال هم حرفاشو میزنه راحت دلمو میشکنه و در مورد ظاهرو چهره ام همون حرفا رو میگه وقتی هم ناراحت میشم میگه تو شوخی سرت نمیشه .
بماند که رفتارهای زشت زیادی داره ولی من صبوری میکنم . مثلا کنترل چشماشو نداره و از این کار لذت میبره . یادمه اوایل که تازه اسباب کشی کرده بودیم اینجا که محیط آروم و بدون شلوغیه با حسرت تموم گفت اینجا جاست ما زندگی میکنیم قبلا فلان جا که زنگی میکردیم چقدر غروبهاش خوب بود بیرون با دیدن زنها و خانومهای جور وا جور خوش میگذشت :302: اینجا بود که فهمیدم چه کار سختی در پیش رو دارم
یا اینکه اون احترام منو در جمع خیلی وقتا میشکنه و متاسفانه به این کار عادت کرده و بارها و بارها دل منو شکسته
یا اینکه همسرم در در فحش دادن و گفتن کلمات رکیک استاده که بارها خواستم ترکش بدم و باروشهای مختلف پیش رفتم ولی فایده نداشته
متاسفانه همسرم در بین خونواده تحصیلکردش استثناست و به هیچ کدوم از اونا از لحاظ اخلاقی و رفتاری نبرده و اینا چیزهایی که ذهن منو آشفته کرده . در حال حاضر باردارم بخاطر این رفتارها قصد نداشتم باردار بشم ولی مقصر همسرم بود . ولی باز در این شرایط هم مراعات نمیکنه و حرفای آزار دهندشو میگه . امیدوارم منظورمو بیان کرده باشم
منتظر پاسختون هستم مرسی
-
RE: مشکل ریشه ای
سلام مریم جان
تمام آقایون از اینکه زنشون شیطون و خوش سر و زبون و باهوش باشن خوششون میاد.
چرا گریه!
چرا سکوت!
همیشه ظاهر مهم نیست مریم جون :305:
اگه می خوای موفق بشی باید اعتماد به نفس از دست رفته خودت رو پیدا کنی.