کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
من دختر 23ساله ای هستم که نیاز به کمک فوری و شاید به یه توصیه قاطع واسه تصمیم گیری دارم.قضیه مربوط به من و پسرعمم شهابه.
از بچگی دوسش داشتم یعنی شاید بهتر باشه بگم دوسم داشت اما من بخاطر اینکه همیشه بهش به عنوان یه دوست یا یه پسرعمه عزیزتوجه می کردم هیچ وقت این حسو خوب تشخیص نمی دادم .مشکل از اینجا شروع میشه که مسیر زندگی ما از هم جدا شد من از اول بچه درسخونی بودم و خیلی هم بلند پرواز اما شهاب که از اول تو فاز درسو مشق نبود بعد از گرفتن دیپلم البنه اونم زورکی رفت دنبال کسب و کار که البته تو این زمینه ادم زرنگیه و شمه اقتصادی خوبی داره. به هر حال زمان گذشت و من دانشگاه قبول شدم ... سال اول دانشگاه بودم ویه مدت بود که
Smsبازیمون گل کرده بود که تعداد smsهای lovesh زیاد شد اما من چون دوست نداشتم قضیه به اینجاها بکشه همیشه بحثو یجور عوض می کردم تا اینکه بالاخره اس ام اسی تمام احساسی که نتونسته بود مستقیم ازش حرف بزنه گفت. بااینکه من خیلی ام از احساساتش بی خبر نبودم اما راستش خیلی مطمئن نبودم واسه همین فکر کردم smsبازیام زیادی بوده وشاید باعث شده سواستفاده کنه.به هر حال اصلا حس خوبی نداشتم, بعد از اون smsخودش تماس گرفت و گفت که پشیمون شده که منو ناراحت کرده اما این حرفی بوده که سالها تو دلش بوده و بالاخره جرات کرده حرف دلشو بزنه وراستش اون موقع من خیلی حرفاشو جدی نگرفتم, شایدم به احساسات یه پسر 19 ساله خیلی مطمئن نبودم و سعی کردم به کسی چیزی نگم شاید به خاطر شهاب شایدم به خاطر خودم!به هر حال یکسال و نیمی از این ماجرا گذشت و تو این مدت شهاب رفت سربازی والبته تو این مدت سعی کرد نظر منو جلب کنه ولی دیگه حرفی بطور صریح مطرح نکرد تا اینکه بالاخره عمم موضو رو خیلی جدی با مامانم درمیون گذاشت اما بابام در کل از صحبت کردن در مورد هر خواستگاری مخالف بود. مامانم در کل از این پیشنهاد راضی بود و معتقد بود که من باید در مورد شهاب جدی فکر کنم چون هم شهاب پسر خیلی خوبیه و هم به دلیل اینکه من دیابت دارم و خانواده عمم این قضیه رو می دونن و باهاش راحت کنار اومدن برای من مزیت محسوب میشه.اینطوری شد که تصمیم گرفتم درباره شهاب فکر کنم راستش تو این مدت فهمیده بودم که این حس یه طرفه نیست و منم به اون علاقه دارم ولی همونطور که اولش گفتم تحصیلات برای من فاکتور مهمی بود و متاسفانه از این لحاظ راه ما از هم جدا بود.این شد که ازش خواستم تا باهم در این مورد حرف بزنیم تا بیشتر از این کار به خانواده ها نکشه و موضوع تموم شه. اون روز که همدیگرو دیدیم من سعی کردم که شهابو متوجه اهمیت تحصیلات از نظر خودم بکنم اما اون تو تصمیمش خیلی مصمم بود و نمی خواست بهونه دستم بده واسه همین شرط ادامه تحصیلشو مطرح کرد.من که می دونستم که این شرط چقدر واسه شهاب فراری از درسو مشق, اونم بعد از یه وقفه چند ساله سخته ولی خوب منم دلم نمی خواست به این راحتی از دستش بدم برای همین قبول کردم اما ازش خواستم اول به این قضیه خوب فکر کنه بعد تصمیم بگیره.بعد از 2روز smsداد که می خواد درس بخونه اما ازم خواست کمکش کنم من که حسابی جا خورده بودم واسه این که فرصت بیشتری داشته باشه که فکر کنه جوابشو ندادم و حتی ازش خواستم ارتباطمون کمتر شه تا احساساتمون خیلی به منطقمون غالب نشه اونم با اینکه اصلن از تصمیم من راضی نبود ولی قبول کرد. تا اینکه یه مسافرت 9 روزه خانوادگی واسمون پیش اومد که شهابم بود راستش این مسافرت فرصت خوبی بود تا بیشتر شهابو بشناسم البته موضوع خاصی پیش نیومد ولی من تو این مدت حس کردم که شهاب هنوز یکم بچس و حالا دیگه غیر از قضیه تحصیلات این قضیه هم آزارم می داد برای همین تصمیم گرفتم که بلافاصله بعد از مسافرت بهش بگم که دیگه تحصیلات شرط کافیه من نیست هر چند روم نشد به خودش بگم و غیر مستقیم به خانوادش گفتیم .اما برای یه مدت طولانی هیچ خبری از شهاب نشد و واکنشی نشون نداد البته شاید بد نباشه که بگم تو این مدت من پیشنهادای زیادی داشتم که موقعیتشون هم شاید بهتر از شهاب بود اما نمی دونم چرا وقتی می خواستم بهشون فکر کنم حس می کردم تعهد قلبی به شهاب و یا اینکه تو دلم یجورایی شهاب رو ترجیح می دادم مانع تصمیم گیریم می شد تا اینکه نز دیک عید پارسال شهاب با هام تماس گرفت و خواست که همدیگرو ببینیم.
اولش می خواست نظر منو راجع به مسافرت تغییر بده که من خیلی قانع نشدم و گفت که دیگه شرط ادامه تحصیل واسش ممکن نیست و می خواد بچسبه به کسب و کار.من که می دونستم دلیل اصلی منصرف شدنش از درس خوندن عدم حمایت من و بهونه جویی هام بود که دلسردش کرده بود اما دلیلی واسه تشویقش نداشتم و خیلی جدی بهش گفتم که این شرط واسه من خیلی مهمه و بدون انجام اون دیگه دلیلی واسه ادامه ندارم.شهاب ازم خواست یکمه دیگه ام فکر کنم ولی خیلی اصرار نکرد.حس شکست و ناراحتی رو میشد کاملن تو نگاهش حس کرد ولی من خیلی خونسرد بودم تا اینکه از ماشین پیاده شدم و خداحافظی کردیم یه لحظه حس کردم دل منم با خودش برد, یهو بیقرار شدم, تا اون مو قع باور نمی کردم برای همیشه ازش جدا شدم هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر دوسش دارم, انگاری چشام سوراخ شده بود و یه بند می بارید. چند باری خواستم بهش زنگ بزنم و ازش بخوام درس بخونه تا منم بهش کمک کنم اما جلوی خودمو گرفتم .چند ماه بعدش عمم اومد و گفت که شهاب کاملن بهم ریخته و این چند وقته خیلی اذیت شده اگه پریسان کمکش کنه و بهانه دیگه ای نداشته باشه درسشم می خونه ولی من زیر بار نرفتم. چون هنوز به عدم تناسب رفتاریمونم نا مطمئن بودم هر چند اونم دیگه تماسی نگرفت. تو این مدت سعی کردم به هدفای دیگم فکر کنم.الانم یه رتبه خیلی خوب برای فوق لیسانس اوردم اما هر چند وقتی یادش میفتادم و بهش فکر می کردم و دلم خیلی واسش تنگ می شد و اصلن دلم نمی خواست که کس دیگه ای وارد زندگیش بشه.تا اینکه یه بار واسم smsتبریک بابت قبولی کنکور فرستاد و ازم خواست که به بهونه شیرینی کنکور منو ببینه اما من گفتم که نظرم عوض نشده و با اینکه خیلی دلم می خواست ببینمش موضوع تحصیلاتو پیش کشیدم و درخواستشو رد کردم ولی اون بهم گفت که دوباره می خواد درس بخونه بهش گفتم بهم زمان بده تا فکر کنم اما راستش اینجاس که بریدم, من دارم به دکتری خیلی جدی فکر می کنم و شهاب هر چقدم که الان بخواد ادامه تحصیل بده باز اختلافمون زیاده چون اساسن شهاب اهل مطالعه و درس و مشق نیست و می دونم که نمی تونه خیلی ادامه بده راستش واسه همین از خیلی چیزا می ترسم: از دلزدگی خودم, از اینکه نتونم باهاش کنار بیام یا حتی از بهانه تراشی های شهاب و حساسیتی که ممکنه بعد از ازدواج واسش پیش بیاد و مانعم بشه. از طرفی نمی تونم از کنار این همه احساس پاک و تناسب خانوادگی که داریم راحت بگذرم.با اینکه 2 روز بعدش بهش smsدادم و گفتم که دیگه نمی خوام واسه خاطر من درس بخونی اما جوابی نداد تو این یه هفته دیگه خانوادش وارد عمل شدن و می خوان که با بابام حرف بزنن, شنیدم که بعد از اون اس ام اس خیلی اذیت شده و خیلی تو خودشه, رفته دفتر چه کنکورم گرفته و پست کرده. واسش نگرانم! تو رو خدا کمکم کنین. چیکار کنم, همینجور سر حرفم وایستم و بگم نه و همه چیو تمومش کنم یا اینکه ازش بخوام بریم پیش مشاور???? ولی خوب می ترسم بازم بیخود کش پیدا کنه به نظرتون اصلن باهاش حرف بزنم!!!???
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
سلام پریسان
به همدردی خوش اومدید .
بنظر میرسه که شما در مورد معیارهای ازدواج بطور جامع کار نکردید و تمرکزتون بیشتر روی تحصیلاته در حالی که این یکی از معیارها میتونه باشه . معیارهای دیگه برای شما چیه ؟
همچنین بین احساس و منطقتون نوعی سرگردانی دارید ، که باعث شده با دست پس بزنید با پا پیش بکشید . با این وضعیت هم پسر عمه رو سرگردان می کنید هم تکلیف خودتون با زندگیتون روشن نیست .
عزیزم انتظار این که یه نفر یه نسخه قاطع به شما بده برای تصمیم گیری اشتباهه . به نظر من این بهترین موقعیته که شما یک سری مهارتهای لازم برای زندگی رو تو همین موضوع به دست بیاری که مهمترینش برای شما مهارت تصمیم گیری و ثبات مبتنی بر عقلانیت و واقع بینی است .
پس بهتره :
اول >>> معیارهاتون رو جدی بررسی و لیست کنید و ضریب به هر کدوم بدید
دوم >>> با توجه به معیارهاتون وارد فاز شناخت خود و پسر عمه شوید
سوم >>> بعد از شناخت کافی از خود و پسر عمه ، ضریب معیارهای لیست شده را تنظیم و بر اساس اون تصمیم بگیرید .
توصیه می کنم مشاوره حضوری هم تشریف ببرید .
موفق باشید
.
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
سلام پریسان عزیز ؛ خوش آمدی:72:
خواهر خوبم نظر من هم همسو با نظر فرشته ست .
البته این نکته رو اضافه میکنم که از بین معیارهایی که هر کسی برای ازدواج داره گاهی یکی دوتاش خیلی از بقیه پررنگ ترو مهمتره طوری که خیلی وقتها افرادی رو تنها به خاطر نداشتن اون معیار یا معیارها رد میکنه .مثل همین سطح تحصیلات برای شما یا مثلا زیبای یا اخلاق یا تمکن مالی برای کس دیگه .
نظر شخص من اینه که هر معیاری که خیلی برات مهمه خیلی با احتیاط و دقت در موردش فکر کن و تصمیم بگیر چون بعدها ممکنه دچار مشکل و پشیمانی بشی اگه الان نادیده بگیری.احساست میگه که پسر عمه ات رو دوست داری از طرف دیگه سطح تحصیلات اون هم به این وضوح برات خیلی مهمه طوری که به دکترا هم فکر میکنی .منطقت هم میگه از لحاظ رفتاری و شاید موارد دیگه که خودت گفتی تناسب ندارید .
عزیزم برای اینکه بتونی از بین منطق و احساست یکی رو انتخاب کنی اول معیارهات رو دسته بندی و اولویت بندی کن ببین تحصیلات چه جایگاهی داره ؟ اگه اول لیست قرار میگیره که حتما باید بهش توجه کنی و نادید نگیری.
پریسان عزیز در کل گاهی کسی از کسی خوشش میاد و دوست داره باهاش ازدواج کنه اما واقعیت اینه که اون دوتا هم از یه جهاتی هم کفو هم نیستند و تناسب ندارند اما یکیشون مدام اصرار میکنه که حتما این ازدواج سر بگیره اینجور مواقع ما نباید با دلسوزی برای طرفمون تصمیم بگیریم چون ازدواج یک امر بسیار خطیر تو زندیگ هر کسیه و دلسوزی توش درست نیست چون مانع تصمیم عاقلانه و منطقی میشه و این منجر به پشیمانی میشه.
موفق باشید
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
سلام پریسان جان
من هم با دوستان موافقم
به نظرم خصوصیات مثبت و حسن های شهاب را بنویس
خصوصیات منفی و عیب های شهاب را هم بنویس و ببین حسن هاش بیشتره یا عیبهایش
و در نهایت با خودت فکر کن که چرا تحصیلات برایت مهم است آیا برای درآمد بیشتر؟برای سطح فرهنگ بالاتر؟برای اینکه دیگران فکر نکنند که تحصیلاتش از شما کمتر است؟کدامیک از این دلایل است و روی دلیلت فکر کن که میتونی باهاش کنار بیای یا نه
امیدوارم که بتونی بهترین انتخاب را کنی:72:
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
اره با اين حرفا مهسا موافقم فكر كن كه تحصيلات همسرت از چه احاظي برات مهمه؟اگه به خاطر فرهنگ و نوع فكر افراد تحصيلكرده اس ،ايا شهاب بدون درس خوندن اين طرز فكر و فرهنگ رو نداره؟
اگه به خاطر پول و درامدش هست ،شهاب بدون مدرك نميتونه زندگي تورو اون طور كه ميخواي تامين كنه؟
اين سوالا خيلي بهت كمك ميكنه بهشون فكر كن:72:
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
با حرفای دوستان موافقم
ولی به این هم فکر کن که شهاب بعد ها میتونه با این اختلاف تحصیلی کنار بیاد ؟
اگه ایشا.. phd ت رو گرفتی و تو یه محیطی که همه هم سطح خودت هستن مشغول به کار شدی آیا ممکنه مدام به خودت نگی که چرا شوهر من نباید یکی از اینا باشه ؟ می تونی بدون مقایسه شهاب با دیگران از نظر تحصیلات زندگی خوبی داشته باشی ؟
آیا رفتارهایی از شهاب که واست ناخوشایند هست رو به تحصیلاتش ربط نمیدی ؟ و...
تحصیلاتش به کنار ، رفتارهای خامش رو چی میتونی بالغش کنی ؟
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
صبا راست ميگه اين موضوع نبايد در اينده باعث مقايسه دائمي همسرت با همكار و دوست و ...بشه چون اون وقت زندگي ات بهم ميريزه...خلاصه همه چي به ديد و نگرش خودت بستگي داره و اين كه ميتوني اين برتري خودت رو نسبت يه همسرت تحمل كني و هر چيزي رو به مدرك نداشته اش ربط ندي!؟؟
معمولا خانم ها دوست دارن كه همسرشون توي بعضي فاكتورها سر باشن و تعداد معدودي از خانم ها هستن كه واقعا اين توانايي رو دارن با داشتن مدرك PHD با مرد ديپلمه يا كمتر زندگي كنن!!
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
اين تاپيك هم مفيده...شايد يه تصوري از زندگي ايندت بهت بده...البته در صورت ازدواج با شهاب خان
http://www.hamdardi.net/thread-8656.html
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
از لطف و همفکری همه دوستان خیلی ممنونم.موضوعی که صبا و ثنای عزیز هم مطرح کردن مهمترین دغدغه منه که وقتی بهش فکر می کنم برای یه لحظه حس می کنم ادامه رابطه خیلی احمقانس اما گاهی هم فکر می کنم اینا خیلی منطقیه و حق انتخاب روازاحساسم می گیرم .دلم می خواد با شناخت بیشتر و رفتنمون پیش مشاور یه فرصت دیگه به این قضیه بدم اما راستش چون درجه تردیدم خیلی زیاده می ترسم با ادامه این قضیه هم خودم بیشتر از قبل درگیر احساسم بشم و هم از همه مهمتر جدایی رو واسه شهاب سخت تر کنم ,نمی خوام بیش از این لطمه بخوره !من بارها به همه نکات مثبت و منفی شهاب فکر کردم اما همه ترس من از موضوعیه که صبا مطرح کرد نمی دونم علاقه می تونه مانع این مشکلات بشه یا نه!!
RE: کمکم کنید نمی دونم چی کار کنم!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parisan23
اما همه ترس من از موضوعیه که صبا مطرح کرد نمی دونم علاقه می تونه مانع این مشکلات بشه یا نه!!
پریسان عزیزم:72: ، من کارشناس نیستم و فقط نظر شخصیم رو بر پایه دیده ها م میگم. علاقه نمیتونه مانع هیچ اختلافی باشه فقط باعث میشه که شما در حال حاضر عینک خوش بینی به چشمتون بزنید و خیلی از واقعیت ها رو نبینید.
بین نزدیکانم دیدم که فقط چند ماه اول ازدواج همه چیز خوبه .
یه سری مثال میزنم .
خانم از سر کار میاد میخواد در رابطه با همکاراش و اتفاقای محیط کار واسه همسرش تعریف کنه ،آقا سریعا جبهه میگیره و میگی تو با حرفات میخوای منو تحقیر کنی .
خانم نظری مخالف آقا تو یه مورد معمولی داره ، آقا بهشون برمیخوره که بله خانم دکتر ، بله خانم معلم من هیچی نمیدونم و ...
آقا مدام ترس این رو داره که نکنه همسرش بهش خیانت کنه و به همین علت بهانه گیری هاش زیاد میشه .
خانم حتی نمیتونه به همسرش یادآوری کنه که یه جاهایی ممکنه آقا هم اشتباه کنه ...
نمیخوام ناامیدت کنم ولی به این مسائل خیلی خوب فکر کن و بعد تصمیم بگیر .