RE: لطفا مرا راهنمايي كنيد
سلام نازیلای عزیز
ورودت رو به تالار همدردی خیرمقدم میگم.
من درخصوص دو مورد نظرم رو میگم.
1-اختلاف فرهنگی با خانواده همسر: سعی نکن این ذهنیت رو تو خودت تقویت کنی که اونها سطح فرهنگیشون پائین تره. دهاتین و با لهجه صحبت میکنن. بهرحال شما پذیرفته ای که عروس این خانواده بشی.
مسائل رو از دید اونها نیگا کن تابتونی مشکلت رو شناسی ، بعد راه حل براش پیدا کنی.
اگه اونها میگن فیس و افاده داری ، (ممکنه از دید خودت اصلا اینطور نباشه ) این مساله رو بپذیرو ببین اونها به چی میگن فیس وافاده . در یه مورد مشابه دیدم که عروس برا توجه و احترام خیلی سعی می کرد سفرههای رنگین و خیلی رسمی برا خانواده شوهر پهن کنه و بسیار هم به زحمت میفتاد در حالیکه اونها دوس داشتن عروسشون باهاشن صمیمی تر باشه و همینطور که با خانواده خودش راحته با اونها هم راحت باشه.
شما وقتی وارد یه خانواده جدید میشید باید بتونید جای خودتون رو اونجا باز کنید.
2- در جریان مسائل مالی نذاشتنتون از طرف شوهرتون
ایشون الان به شما اطمینان نداره ، شما باید سعی کنی اطمینانش رو به خودتون جلب کنید. تلاش کنید که خودتون رو مقتصد مشون بدید ، اگه او مطمئن بشه که با مشورت و صحبت با شما از لحاظ مالی به نفع زندگیشه قطعا باهاتون مشورت خواهد کرد.:72:
قطع ارتباط با خانواده شوهرم
سلام من توي تاپيكهاي قبليم مشكلمو مطرح كردم حالا بطور خلاصه دوباره بازگو ميكنم
1سال و2 ماه پيش من باشوهرم توي خونه اونا توشهرستان با هم مشاجره كرديم شوهرم منو كتك زد و به دندونهام آسيب زد .منم كنترل خودمو از دست دادم وبه خودش وخانوادش فحش وناسزا دادم .از اون موقع من باهاشون هيچ رابطه اي نداشتم اونا هم هيچ وقت به خونه مازنگ نزدن .هميشه به موبايل شوهرم يا محل كارش زنگ ميزدن .شوهرم هر 2 ماه يكبار تنها ميرفت اونجا .هيچ وقت هم از من نميخواست كه باهاش برم يا حتي به خونشون زنگ بزنم .توي اين يك سال عروسي خواهر شوهرم وعقد برادر شوهرم اتفاق افتاد كه نه من ونه خانوادمو دعوت نكردن .چند وقت پيش عروسي برادرم بود .خانوادم براشون كارت دعوت دادن شوهرم گفت فرصت خوبيه كه بريم وكدورتها را كنار بگذاريم براشون كارت ببريم وبياريمشون خونمون .من موافقت كردم ولي وقتي شوهرم به مامانش زنگ زد شديدا مخالفت كرد وگفت كه نياييد ما هم عروسي نمي اييم .شوهرم هم هيچ اعتراضي نكرد
من ميخام بهم راهنمايي كنيد كه بايد الان چكار كنم .اونا دوست ندارن من خونشون برم وباهشون ارتباط داشته باشم قبل از مشاجره مون هم اينطور بودن ولي بعد از اون قضيه ديگه به طور آشكار ممانعت ميكنن .دوست ندارم شوهرم تنها رفت آمد كنه تواين شرايط من چطور بايد بااين قضيه برخورد كنم چه راه حلي پيشنهاد ميكنيد
RE: قطع ارتباط با خانواده شوهرم
سلام
اين بستگي شديدي به روحيات خودتون داره پس حتما در تاپيك هاي بعدي بيشتر از خودتون بگيد
ضمن اينكه اگر فقط به قصد اين بخواهيد كه شوهرتون تنهايي رفت و امد نكنه با اونها اشتي كنيد
كاري از پيش نميبريد
چون تنها محبته كه كدورت ها رو از بين ميبره حالا خود دانيد
با ارزوي شادي و موفقيت
ضمنا اگه اشتي كرديد شيريني ما هم يادتون نره:199:
RE: قطع ارتباط با خانواده شوهرم
سلام دوست عزیز:72:
به نظرم همه چیز برمی گرده به شوهرتون. تنها اونه که میتونه همه چیز و درست کنه.
ایا شوهرتون قبول داره که اون کار بدی کرده و تو جمع نباید می زده و و...؟
ایا قبل از این مشاجره شوهرتون در بهبودی روابط شما و خانوادش تلاشی می کرد؟
این مشاجره که می گویید در مورد چی بود و چرا اونجا بحث کردی؟
اینا رو جواب بده فعلا. تا بعد با هم دیگه یه فکر اساسی کنیم.
منتظرتم:72:
RE: لطفا مرا راهنمايي كنيد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازيلا
درحال حاضر كه قطع رابطه هستم اختلافهامون خيلي كمتر شده .
سلام نازیلا
درکت می کنم که دوست داری به عنوان عروس خانواده پذیرفته بشی و با خانواده ی شوهرت با احترام رفت و آمد کنی
ولی وقتی که این برقراری ارتباط لطمه به زندگی ات بزنه به نظرت ارزشش رو داره؟
شما قدم اول را برای برقراری این ارتباط با دادن کارت دعوت به عروسی برداشته ای
خوب حالا باید صبوری به خرج بدهی
این خیلی خوبه که همسرت متوجه شده که شما قصد قهر و ایجاد تنش و دلخوری را نداری
پس فعلا روی این نکنه تمرکز کن
مهم اینه که شما در کنار همسرت احساس رضایت داشته باشی که به حمداله داری
چیزی که من می بینم حساس بودن شما روی رفت و آمد تنهایی همسرت به خانه خانواده اش هست
ببین خانوم عزیز شوهر شما به قول خودت هر دوماه یک بار میره به خانواده اش سر میزنه
این که ایرادی نداره
هرکسی احتیاج داره اعضای خانواده اش رو ببینه
و مطمئن باش بیشتر از شما این شوهرتون هست که دوست داره این ارتباط برقرار بشه
پس صبور باش و با محبت در کنار همسرت حرکت کن
شوهرش شما باید خانواده اش رو برای پذیرش شما به عنوان عروس اون خونواده آماده کنه
پس کافیه به شوهرت خیلی محترمانه این خواسته ات رو بگی
بهش بگو من دلم میخواد با خانواده ات رابطه داشته باشم و با هم رفت و آمد کنیم جوری که احترامها هم بینمون حفظ بشه
بهش بگو هر موقع خانواده اش برای برقراری این ارتباط اعلام امادگی کردند حتما تو رو ببره پیش اونها
اگر شوهرت گفت که نه همین جوری خوبه
باهاش جر و بحث نکن ---خیلی مهمه ---
فقط بهش بگو
من خواسته ی حقیقی دلم رو با شوهرم مطرح کردم و امیدوارم برام یه روزی برآوردش کنه...
حالا هرجور شوهرم صلاح میدونه
فقط همین
زیاد غصه نخور و گیر نده .... یه روزی میاد که همه چی درست میشه
موفق باشی:72:
RE: قطع ارتباط با خانواده شوهرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازيلا
درحال حاضر كه قطع رابطه هستم اختلافهامون خيلي كمتر شده .
سلام نازیلا
درکت می کنم که دوست داری به عنوان عروس خانواده پذیرفته بشی و با خانواده ی شوهرت با احترام رفت و آمد کنی
ولی وقتی که این برقراری ارتباط لطمه به زندگی ات بزنه به نظرت ارزشش رو داره؟
شما قدم اول را برای برقراری این ارتباط با دادن کارت دعوت به عروسی برداشته ای
خوب حالا باید صبوری به خرج بدهی
این خیلی خوبه که همسرت متوجه شده که شما قصد قهر و ایجاد تنش و دلخوری را نداری
پس فعلا روی این نکنه تمرکز کن
مهم اینه که شما در کنار همسرت احساس رضایت داشته باشی که به حمداله داری
چیزی که من می بینم حساس بودن شما روی رفت و آمد تنهایی همسرت به خانه خانواده اش هست
ببین خانوم عزیز شوهر شما به قول خودت هر دوماه یک بار میره به خانواده اش سر میزنه
این که ایرادی نداره
هرکسی احتیاج داره اعضای خانواده اش رو ببینه
و مطمئن باش بیشتر از شما این شوهرتون هست که دوست داره این ارتباط برقرار بشه
پس صبور باش و با محبت در کنار همسرت حرکت کن
شوهرش شما باید خانواده اش رو برای پذیرش شما به عنوان عروس اون خونواده آماده کنه
پس کافیه به شوهرت خیلی محترمانه این خواسته ات رو بگی
بهش بگو من دلم میخواد با خانواده ات رابطه داشته باشم و با هم رفت و آمد کنیم جوری که احترامها هم بینمون حفظ بشه
بهش بگو هر موقع خانواده اش برای برقراری این ارتباط اعلام امادگی کردند حتما تو رو ببره پیش اونها
اگر شوهرت گفت که نه همین جوری خوبه
باهاش جر و بحث نکن ---خیلی مهمه ---
فقط بهش بگو
من خواسته ی حقیقی دلم رو با شوهرم مطرح کردم و امیدوارم برام یه روزی برآوردش کنه...
حالا هرجور شوهرم صلاح میدونه
فقط همین
زیاد غصه نخور و گیر نده .... یه روزی میاد که همه چی درست میشه
موفق باشی:72:
RE: لطفا مرا راهنمايي كنيد
سلام دوست عزيز....
من در مورد رابطتون با خانواده شوهرتون هيچ نظري نميدم... اما در مورد همسرتون بايد بگم سعي كنيد فرهنگشون رو به فرهنگ خودتون نزديك كنيد. لازم به ذكره، تنها چيزي كه ميتونه يه نفر رو مجاب كنه فرهنگش رو تغيير بده هيجانه! در حقيقت لذت بردن شخص از فرهنگ جديد ميتونه ايشون رو متحول كنه. البته شما ميگيد خيلي فرهنگشون با خانوادش تغيير كرده اما با واكنش هايي كه شما از ايشون توصيف كردين هنوز يه مقدار با فرهنگ شما فاصله دارن، چون من فكر ميكنم برخورد فيزيكي و اين نوع صحبت كردن اصلا صحيح نيست.... بهتره با كتاب و تفريح و فيلم و از همه مهمتر جذابيت هاي خودتون براشون فرهنگسازي كنيد و ازشون شخصي منطقي و پشتوانه اي محكم براي خودتون بسازين.... اگر از سياست زنانتون كمي استفاده كنيد ، ميتونيد بدون فشار آوردن به شوهرتون، همه جوره كنترلش كنيد!!!
در ضمن نيازي نيست رو رابطشون با خانواده حساس شين. خون ، خونو جذب ميكنه.... و همسرتون هم طبق يه احساس فطري جذب خانوادشون ميشه، پس تلاش بيهوده واسه دور كردن همسرتون از خانوادش نكنيد.... خانواده لطف خداست، سعي نكنيد ايشون رو از لطف خدا محروم كنيد.
موفق باشين....:72:
RE: قطع ارتباط با خانواده شوهرم
با سلام
لطفا در مورد مشكلاتتان تاپيك جديد ايجاد نفرماييد.
دو تاپيك شما ادغام شد.
============
پاورقي:
از همه اعضاءخواهش مي كنم:
تاپيك هاي تكراري ارسال نفرماييد. و مسائل خود را صرفا در يك تاپيك و به صورت منسجم پيگيري نمائيد.
در اكثر موارد اين چنيني ما هر دو تاپيك تكراري را حذف خواهيم كرد.
لطفا صبور باشيد تا مطالب شما منسجم در يك تاپيك به مرور توسط اعضاء پاسخ گفته شود.
با تشكر
--------------------------------------------------------------------------------
RE: لطفا مرا راهنمايي كنيد(قطع ارتباط با خانواده شوهرم)
راستش به خاطر يك موضوع بيخود اين مشاجره اتفاق افتاد .منو شوهرم بيرون بوديم وقتي اومديم خونه ديديم برادراش نشستن فوتبال نگاه ميكنن ما هم نشستيم من بابراداراش چند بار صحبت كردم بيمحلي كردن جواب ندادن منم كه اصلن فوتبال دوست ندارم رفتم طبق بالا با موبايلمو چك كنم موبايلمو طبقه بالا جاگذاشته بودم .هنوز 5 دقيقه نشده بود كه شوهرم اومد بالا با عصبانيت شروع كرد به من بدوبيراه بگه كه چرا اومدي بالا منم بش گفتم اومدم موبايلمو بردارم هي آرومش ميكردم كه آبروريزي نشه به من ميگفت تو مشكل داري .بعد گفت فردا صبح با خواهرو برادرام بريم بيرون از شهر براي تفريح در حاليكه عت رفتن ما اونجا اين بود كه من براي خودم ارايشگاه رزو كنم چون كمتر از يك ماه ديگه عروسي خواهرش بود با اينكه اونا منو براي عقد دعوت نكرده بودن قرار بود توعروسيششركت كنم وچون توي اون شهر آرايشگاه ها را نميشناختم به شوهرم گفته بودم كه يك وقتي بگذاريم من براي خودم يك جاي خوبو رزو كنم چون اونا براي من هيچ كاري نميكردن بهش گفتم يكي دوساعت براي من صبح وقت بگذار ساعت 11ميتونيم باهاشون هرجايي كه خاستي بريم كه شروع كرد به من ناسزا گفتن كه تو آدم نيستس شعور نداري توگوسفندي (هر وقت بامن دعوا ميكنه يا بحثمون ميشه به من اين طوري بياحترامي وتوهين ميكنه ) منم با يان حرفاش داغون ميشم .اون روز اين فحشارو هي شروع كرد ادامه بده طبقه بالاي خونشون صداشو هي بالا ميبرد براي اينكه آبروريزي نشه هي بش ميگفتم يواشتر زشته ولي اون گوش نميكرد تا اينكه من ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم جيغ زدم وچند تا از فحشاشو جواب دادم كه يك دفعه بهم حمله كرد وزد تودهنم آسمون روي سرم چرخيد صداي خرد شدن فكمو شنديدم صداش هنوز توگوشمه احساس كردم همه دندونام شكسته كنترلمو از دست دادم
جيغ زدم مادرو خواهروبرادرش پشت در واستاده بودن توي اتاق نميومدن من كمك خاستم وقتي ديگه جيغم خيلي بلند شده بود اومدن تواتاق .اولين جمله اي كه از دهن برادرش اومد بيرون اين بود كه شما كه دعوا ميكنيد چرا مياييد خونه ما ومادرشم دست دخترشون كه يك ماهي ميشد زايمان كرده گرفت وگفت ساكت باش دختر من هول ميكنه صداتو ببر .صورتم غرق خون بود سه تا از دندونان جلوم از حالت عادي خارج شدن عصب كشي شون كردم ولي ظاهريكيشون تغيير كرد لان موقع غذاخوردن هنوز بعد از يكسال راحت نيستم تواين حالت وقتي رفتاراهاي غير انسان خودش وخانوادشو ديديم نتونستم خودمو كنترل كنم وبهشون ناسزا گفتم
راستش وقتي مطالب بالا را مينوشتم وياد خاطره پارسال افتادم قلبم تند تند ميزد ونميتونستم درست بنويسم بدنم ميلرزيد .يك ماه قهر بودم خونه بابام پزشكي قانوني هم رفتم شكايت كردم ولي يكي دوبار كه باباش براي وساطت اومد رضايت دادم از شكايتم صرف نظر كردم .شوهرم منو دوست نداره تواين مدت انتظار داشتم يك بار هم كه شده به خاطر اون روز احساس پشيموني كنه وبه من بگه ناراحتم از اينكه اون روز اين رفتار زشتو باهات داشتم منوببخش دوست داشتم يك بار با احساس منو بغل كنه وبگه منو ميبخشي به خاطر ااينكه سه تا از دندونهاي زيباتو داغون كردم
ولي هيچ ئوقت اين كارو نكرد وقتي حرف اون روز پيش مياد ميگه توبي شعور اون شب به خانواده من ومادر من فحش دادي آبروي منو بردي وخيلي توهين هاي زشت ديگه .دلم براي خودم ميسوزه شوهرم اصلن دوستم نداره گاهي ميشينم زار وزار گريه ميكنم كه اين چه قسمتي بود من داشتم .....