+دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام. حامد هستم. 32 سال پیش توی یه خانواده فرهنگی و تحصیلکرده بدنیا اومدم.7 سال پیش با دختری خانمی که از نظر مسافت 1000کیلومتر از من دور بود اتفاقی آشنا شدم. دوستی ما اینقدر پیش رفت تا به قدری به هم وابسته شدیم که حتی یک روز نمیتونستیم صدای همو نشنویم.اینقدر معیارهامون با هم جور بود که اولین پیشنهاد ازدواج رو بهش دادم ولی بهم گفت به لحاظ دور بودن مسافت بعید میدونه خانوادش قبول کنن. ناگفته نمونه ایشون هم توی خانواده فرهنگی و مذهبی رشد کرد. تمام اعضای خانواده من تحصیل کرده هستن به غیر بنده حقیر. این خانم بعدها یکی از دلایل عدم پذیرش خانوادش نداشتن تحصیلات من بود. تصمیم گرفتم درس بخونم اونهم توی سن28 سالگی که مدتها بود رنگ کتاب و درس رو ندیده بودم. به هر حال نیشتری شد برای ادامه دادن تحصیلاتم و الان ترم آخر رشته مهندسی سخت افزار هستم. با وجود مشکلات کاری که باید هر دوره قبض300 تا 400 هزار تومنی تلفن هامو پرداخت کنم، درسم رو هم می خوندم.2-3 دفعه این پیشنهاد رو مطرح کردم و به اینجا ختم شد که مادرم در مورد این قضیه با مادر ایشون صحبت کنن که جواب مادر این خانم منفی بود و دوری راه و نداشتن شناخت از خانواده ما بود. پدر و مادرم که هر دو دبیر بازنشسته هستن با وجود سن بالا و مشکلات زندگی تصمیم گرفتن به همراه همدیگه بریم جنوب کشور برای خواستگاری با وجود اینکه جواب مادرشون منفی بود. انتظار می رفت این خانم(دوست بنده) حداقل کاری که بکنه این بود که بتونه مادرش رو راضی کنه تا شاید با اولین برخورد با توجه به سوابق خانواده ام و دیدنشون شاید زحمت تحقیق از من و خانواده ام رو قبول کنن ولی این کار با وجود اینکه چند روز در اهواز موندیم محقق نشد و حاضر نشدن حتی ما رو به عنوان مهمان بپذیرن. دیگه از روی خانواده ام شرمنده شده بودم ولی مادرم می گفت خواستگاری همینه و مقاومت کن و با توکل به خدا همه چی روبه راه میشه. هر چقدر بیشتر اصرار می کردم از هدفم دورتر می شدم. یه روز بهم گفت ما به هم نمیتوینم برسیم بهتره فراموشم کنی و اون روز بود که روز و شبم شده بود گریه و گریه. به خودم میگفتم باباجون تو مردی باید مقاوم باشی. به خودم دلداری می دادم ولی مگه میشه فراموش کرد5 سال دوستی و وابستگی و عشق رو؟ منو گذاشت و رفت ولی 1 ماه نشد که برگشت. بهم گفت نمیتونم فراموشت کنم. با آغوش باز پیشمونیشو قبول کردم و دوباره همه چی از نو شروع شد. حالا 2 سال از اون روزا می گذره. هر روز که میگذشت بیشتر وابسته می شدیم. براش خواستگار میومد و جواب منفی می داد و یه روز بهم گفت من رفتارم با خواستگارا خیلی زشته و می گفت مادرم این مسئله رو همیشه بهم میگه. گذشت و گذشت تا یک هفته پیش 2-3 روز غیبش زد و بعد از دو سه روز گفته خونمون مهمون بوده و نمیتونستم به تماسهات جواب بدم. و قول داد دیگه تکرار نکنه و حداقل اگه مشکلی پیش بیاد با اس ام اس خبرم کنه. باز هم 2-3 روز گذشت و یک شب بهم گفت خواستگار داره. از اون شب باز هم غیبش زد. 3 روز اول زنگ زدم تا ببینم چرا دوباره اینطوری شده؟ آخه قول داده بود بی خبرم نذاره. الان از اون روز 8 روز میگذره ولی هیچ خبری ازش نیست. میگید چی شده؟ به نظر شما میگید چکار کنم؟کمک کنید بدونم چرا این عشق7 ساله اینطوری شده؟ خواهش میکنم پیش خودتون نگید این طرف با 32 سال سن، با وجود مرد بودنش این همه احساساتیه و ضعیفه. ممنونتونم.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
آقا حامد یا هادی!
به نظرم این جور نادیده گرفتن ها و رفتار ها از طرف اون خانوم برای شما این پیغام رو داره که مایل به ادامه نیست. اگر راهی دارید از خودش یا خانوادش روشن این رو بپرسید و تکلیف خودتون رو کاملا روشن کنید . اگر نه، بهتره بیشتر ازاین نذارید کسی با احساسات شما بازی کنه و برای خودتون احترام قائل باشید.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام دوست خوبم،
من، شما را احساساتی و ضعیف نمیدانم،
اما صریح بگویم، به نظرم، زندگی تان را مفت باخته اید،
شما ۷ سال از زندگی خود را پای یک رابطه بی تعهد گذشته اید، در صورتی که میتوانستید الان ازدواج کرده باشین و یک زندگی خوب را ساخته باشین...
توصیه میکنم، به هیچ عنوان این رابطه بی هدف رو ادامه ندین، چون ضربهای که شما خواهید خورد بسیار سنگین خواهد بود،
و البته به نظر میرسه، این دختر خانوم هم متوجه این ضربه شده اند، چرا که ۷ سال از موقعیتهای خوبشان چشم پوشی کرده اند و در حقیقت ۷ سال از زندگیشون رو باختن...این ضربه برای ایشون با توجه به وضعیت فرهنگی جامعه ما سنگین تر هم هست، به همین دلیل ایشان تصمیم گرفتند، به خواستگارانشون جدی تر فکر کنند، و شما هم نباید از این موضوع ناراحت بشین!
چرا که اگرچه کمی دیر شده، اما برای ایشان تصمیم بسیار عاقلانهای هست، و البته متعاقباً برای شما!
فکر میکنم، وقتی بعد از ۷ سال، موفق به جدی کردن و هدفمند کردن این رابطه نشده اید، باید متوجه شده باشید، که ادامه این رابطه تنها وقت و انرژی بیشتری رو از شما میگیره و تلف میکنه...همین!
بنابرین، توصیه میکنم، شما هم مثل این دختر خانوم، عاقلانه تر فکر کنین و تصمیم بگیرین،
در یک جمله:
برید دنبال زندگیتون، به اندازه کافی عمرتان را برای این رابطه بی هدف تلف کردین...
موفق باشین،:72:
کامران
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
دارم داغون میشم. برام باور کردنی نیست که 7 سال از عمرمو با کسی گذروندم که بدون خبر و بدون خداحافظی ترکم کرد و رفت. آخه 7 سال کم نیست.اصلا باور نمیکنم توی این سن یه همچین شکستی رو تجربه کنم. به خدا قسم توی این 7 سال چیزی براش کم نذاشتم، خدا گواهه به بزرگیش قسم هر کاری می تونستم کوتاهی نکردم. نمی دونم شاید گفتن یه همچین مسائلی توی اینجا خوشایند نباشه و دلیلی نداشته باشه همه اینا رو عنوان کنم. تمام زندگیمو به پاهاش ریختم ولی سر قبری گریه کردم که مرده نداشت. اینهم دسترنج 7 ساله من. به نظر شما دنبالش نرم؟ یا سراغی ازش نگیرم؟ آخه دارم له میشم. همه چی رو دارم میریزم توی خودم احساس میکنم از داخل دارم منفجر میشم.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام
خوش اومدین
متاسفانه دوستان خیلی سریع قضاوت میکنن.خیلی زود نتیجه گیری میکنن
نمیشه به این زودی و بدون هیچ نشانه ای گفت غیبت ایشون ناشی از چیه
برفرض ایشون دارن به خواستگارشون و جواب دادن به ایشون فکر میکنن.چرا باید این اقا رو نا امید کنیم؟
ایشون هم یه خواستگار هستن و طرف مقابلشون همچنان به فکرشونه
ببینید برادر گرامی
نمیدونم دقیقا برخورد خانواده شون با شما بی ادبانه یا غیر محترمانه بوده یا نه
در هر حال شما خواستگار بودین نباید انتظار داشته باشین مثل مهمونای دیگه با آغوش باز ازتون استقبال کنن
البته تائید نمیکنم اما دیدم برخی فکر میکنن اگه به خواستگار زیادی احترام بذارن یعنی دارن منتشو میکشن
گاهی برخی حتی چایی هم نمیارن بخاطر همین
در ضمن شما نمیدونین آداب و رسوم اونا در اینمورد چطوره
آقا حامد
در اینمورد با دوستان موافقم که نباید در این سن بی هدف به این رابطه ادامه میدادین.معنی نداشت شما بعد از تماس ایشون و اینکه گفتن نمیتونن فراموشتون کنن باز به این دوستی ادامه میدادین.باید ازش میخواستین اگه مایل به ازدواج با شماست بگه تا اگه امیدی هست اقدام کنین نه اینکه دو سال دیگه از عمرتونو پای یه رابطه بی تعهد بذارین
چون به ایشون جدی فکر میکنین بهتره جویا بشین که علت غیبتش چی بوده
و در اولین فرصت باهاش اتمام حجت کنین و بگین بیشتر از این نمیتونین بطور معلق و پا در هوا به رابطتون باهاش ادامه بدین.و اازش بخواین با خانوادهش صحبت کنه و بهتون جواب بده
بد نیست بعد از صحبت با خود ایشون از خانواده تون بخواین طی تماس تلفنی ازشون وقت بگیرن حضوری برین خواستگاری
اما اگه دیدین نه.میلی به اینکار ندارن.سعی کنین فراموشش کنین و بیش از حد وقتتونو تلف نکنین و مهتر از اون احساسات پاک و گرانبهاتوتو
موفق باشین:72:
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
هیچ جوابی به تماس هام نمیده. انگار یهو همه چی رو فراموش کرده. به خدا بینمون هیچ مشکلی نبود همه چی مثل روزای خوبمون بود. هر چقدر میخوام سنگدل باشم و همه چی رو فراموش کنم و اصلا فکر کنم توی زندگیم نبوده نمیشه. من چیزی توی عشق و رفاقت کم نذاشتم و خدا خودش میدونه احساسم هوس نبوده تا به این راحتی ها فراموش بشه. شاید این ضربه ای که خوردم به خاطر بیش از احساساتی بودنمه چیزی که متاسفانه از بچگی همراهم بوده. به توصیه دوستانی که بهم لطف داشتن و گفتن تماس بگیر و دلیل کارشو جویا شو، تماس گرفتم ولی جواب نداد. چه راهی به ذهنتون می رسه تا بتونم از این وضعیت نجات پیدا کنم. ببخشید اینقدر اذیت میشید. من دوستای زیادی دارم ولی اصلا نمی تونم با کسی درد و دل کنم. فقط شما هستید.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
نمیدونم اگر شما به جای من بودید چکار می کردید؟ عکس العملتون به این قضیه چطور بود؟ آخه چطور فراموشش کنم؟ میدونید وقتی نگاه به قد و هیکلم میکنم مبینیم با 110 کیلو وزن و 32 سال سن چطور اینهمه در برابر این مشکل تا این حد به زانو دراومدم! آخه چطور میشه 7 سال رو ندید بگیره؟ آدم وقتی با یک سگ یا گربه یا هر حیوان دیگه ای دوست میشه و وابستگی ایجاد میشه وقتی از اون حیوان چند روز بی خبر میمونه خود به خود دلتنگی به وجود میاد. اون چطور تونست این 7 سال رو ندید بگیره و بدون هیچ خبری بذاره و بره؟ نمیدونم این مسائل طبیعیه و من بیش از اندازه احساساتی هستم ویا اون اینقدر سنگدله؟ بابا7 سال میدونید یعنی چی؟ یعنی به همین راحتی رابطه های اینچنینی تموم میشن؟ توروخدا بگید چکار کنم؟ به تماسهام هم هیچ جوابی نمیده. کمکم کنید تا از این وضعیت در بیام. احساس میکنم دارم قاطی میکنم. به خدا میخوام سرمو محکم بکوبم به در و دیوار تا چیزی حالیم نشه.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام
بهتره به خودت زمان بدی الان کاری نمیتونی بکنی . اگر امکانشو داری با دوستان و خانواده بیشتر باش . سعی کن کم کم به اوضاع و خودت مسلط بشی تا بتونی قضیه رو بهتر تجزیه و تحلیل کنی و تصمیم صحیح رو بگیری .
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hadish
تصمیم گرفتم درس بخونم اونهم توی سن28 سالگی که مدتها بود رنگ کتاب و درس رو ندیده بودم. به هر حال نیشتری شد برای ادامه دادن تحصیلاتم و الان ترم آخر رشته مهندسی سخت افزار هستم. با وجود مشکلات کاری که باید هر دوره قبض300 تا 400 هزار تومنی تلفن هامو پرداخت کنم، درسم رو هم می خوندم.
درود حامد جان.
حامد عشقی که تونست در تو جرقه پیشرفت و اراده رو ایجاد کنه ستودنی هست و همچنین تلاش تو برای درک و به آخر رسیدن این عشق و بالا کشیدن خودت واقعا جای تبریک دارد. :104:
یکی از مهم ترین ویژگی های عشق پاک این است که فرد را متحول می کند ولو در راستای خودسازی. که این ویژگی در شما بوده... پس تبریک میگم بهت که عشقت پاک بوده.
پاک بودن عشق لازمه ولی کافی نیست.
به این جمله من خوب دقت کن.
من امروز دوستش دارم...برایش می میرم
او امروز دوستم دارد......برایم می میرد>>>>> فردا چه تضمینی هست من یا او بازهم یکدیگر را دوست داشته باشیم؟
این روند زندگی است...از روست که علی می گوید: بگذارید و بگذرید و دل مبندید
چشم بیندازید و دل مبازید که
دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
حامد جان در تو توان بسیاری می بینم تعارف باهات ندارم ولی کسی که بخاطر رسیدن به معشوق خود را بالا می کشد حتما از منبع اعتمادبه نفس بالایی برخورد دار است.
حال چه می شود این منبع اعتماد و این فرد قوی به قول خودش امروز به چنین روزی افتاده؟
زیرا از منبع انرژی خود تنها در این جهت استفاده نموده زیرا خود را محدود کرده است به یک فرد زیرا تنها راه نفس کشیدن و مجرای تنفسی او را یک فرد پر ساخته ..حال اگر او روزی نباشد؟
آیا حامد مردنی است؟
باید جدی بود...........در پاکی عشق خودت شک نداشته باش. عشق تو کارش را کرد و این همان وصال نبود بلکه طی مسیری بود که حامد به خود آمد و این زیبایی عشق است کمی وسعت دیدت را فراتر ببر.
عشق تنها در وصال نیست پیمودن راه و مسیری است که در آن هدف تنها یک مشوق است نه محرک اصلی.
سلامت باشی
بدرود:72: