داستانک (مدیریت - کار و...)
تصمیم قاطع
روزی مدیر یک شرکت بزرگ، در حالیکه به سمت دفتر کارش میرفت، در راهرو جوانی را دید که به دیوار تکیه داده و به اطراف نگاه میکند.
جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق میگیرید؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»
مدیر با عصبانیت دست در جیبش کرد و 6000 دلار درآورد و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق 3 ماه تو، برو دیگر اینجا پیدایت نشود. ما به کارمندان حقوق میدهیم که کار کنند نه اینکه بیکار اینجا بایستند و به اطراف نگاه کنند...»
جوان با خوشحالی پول را گرفت و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که نزدیکش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»
کارمند با تعجب از رفتار مدیر جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان ناهار آورده بود!»
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
مصاحبه شغلی
در حین مصاحبه شغلی برای استخدام در یک شرکت، مدیر منابع انسانی از مهندس جوان صفر کیلومتری که تازه فارغ التحصیل شده بود پرسید: «حقوق مورد انتظار شما برای شروع کار چیست؟»
مهندس جوان گفت: «75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «نظر شما در مورد 5 هفته تعطیلی، 14 روز مرخصی با حقوق، بیمه کامل درمانی، خودروی شیک مدل بالا و مزایای ویژه چیست؟»
مهندس جوان با تعجب از جا پرید و پرسید: «شوخی میکنید؟!»
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما اول خودت شوخی را شروع کردی!»
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
چگونه جاي مناسبي براي کارمند جديد تعيين کنيم؟
- 1 ابتدا 400آجر را در اتاقي بسته بگذار.
-2 کارمندان جديد را در اتاق بگذار و در را ببند.
-3 آنها را ترک کن و بعد از 6 ساعت برگرد.
سپس موقعيت ها را تجزيه تحليل کن:
الف: اگر آنها در حال شمردن آجرها هستند، آنها را در بخش حسابداري
بگذار.
ب: اگر آنها براي دومين بار در حال شمردن آجرها هستند، آنها را در بخش
مميزي بگذار.
پ: اگر آنها همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند،(گند زده اند) آنها
را در بخش مهندسي بگذار.
ت: اگر آنها آجرها را به طرز فوق العاده اي مرتب کرده اند آنها را در
بخش برنامه ريزي بگذار.
ث: اگر آنها آجرها را به سمت يکديگر پرتاب مي کنند آنها را در بخش
اداري بگذار.
ج: اگر خواب هستند، آنها را در بخش حراست بگذار.
چ: اگر آنها آجرها را تکه تکه کرده اند آنها را در قسمت فناوري اطلاعات
بگذار.
ح: اگر آنها بي کار نشسته اند، آنها را در قسمت نيروي انساني بگذار.
خ:اگر آنها سعي مي کنند با آجرها ترکيب هاي مختلفي ايجاد کنند و مدام
جستجوي بيشتري مي کنند ولي هنوز يک آجر را هم تکان نداده اند، آنها را
در قسمت حقوق و دستمزد بگذار.
د: اگر آنها اتاق را ترک کرده اند آنها را در قسمت بازاريابي بگذار.
ذ: اگر آنها به بيرون پنچره خيره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ريزي
استراتژيک بگذار.
ر: اگر آنها با يکديگر در حال حرف زدن هستند، بدون هيچ نشانه اي از
تکان خوردن آجرها، به آنها تبريک بگو و آنها را در قسمت مديريت ارشد
قرار بده
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
اشتباه موردی
کارمندی به دفتر رییس خود رفت و گفت: «معنی این کار چیست؟ شما این ماه 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کردیم به من دادید.»
رییس پاسخ داد: «میدانم، ولی من ماه پیش 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم و هیچ شکایتی نکردی.»
کارمند گفت: «درسته، من اشتباهات موردی را میتوانم بپذیرم، ولی وقتی بصورت عادت شود وظیفه خودم میدانم به شما گزارش کنم!»
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
زندگی پس از مرگ
رییس: «شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟»
کارمند: «بله قربان.»
رییس: «خوبه، چون صبح که مرخصی گرفتید و به تشییع جنازه پدرتان رفتید، او به اینجا آمد تا شما را ببیند!»
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
راهکار مدیریتی
مدير و 10 نفر از كاركنانش از طناب بالگردي كه در صدد نجات آنها بود، آويزان بودند. طناب آنقدر محكم نبود كه بتواند وزن هر يازده نفر را تحمل كند. كمك خلبان با بلندگوي دستي از آنها خواست كه يك نفرشان داوطلب شود و طناب را رها كند. البته، داوطلب شدن همانا و سقوط به ته دره همان. و به ظاهر كسي حاضر نبود داوطلب شود. دراين هنگام، مدير گفت كه حاضر است طناب را رها كند ولي دلش مي خواهد براي آخرين بار براي كاركنان سخنراني كند.
او گفت: «چون كاركنان حاضرند براي سازمان دست به هر كاري بزنند و چون كاركنان خانواده خود را دوست دارند و درمورد هزينه هاي افراد خانواده هيچ گله و شكايتي ندارند و بدون هيچ گونه چشمداشتي پس از خاتمه ساعت كار در اداره مي مانند، من براي نجات جان آنان طناب را رها خواهم كرد.»
به محض تمام شدن سخنان مشوقانه و تحسين برانگيز مدير، كاركنان كه به وجد آمده بودند شروع كردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاري از مدير!
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
پیش بینی
مردان قبلیه سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
« پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
کارمند تازه وارد
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. میدانی با کی داری حرف میزنی؟»
کارمند گفت: «نه!»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم احمق!»
کارمند با لحن ملایم گفت: «و تو میدانی با کی داری حرف میزنی»
مدیر اجرایی گفت: «نه!»
کارمند جواب داد: «خوبه!» و سریع گوشی را قطع کرد!
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
اینم یه داستان تصویری ، ممکنه برا بعضیا قدیمی باشه اما خالی از لطف نیست
http://www.hamdardi.net/imgup/5306/1...86269996c7.JPG