ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
دوستان عزیز تو این مدت که با این سایت آشنا شدم از اکثر تاپیک ها دیدن کردم و از همتون خوشم اومد که با جون و دل بدون هیچ چشم داشتی به همدیگه کمک می کنید حالا من یه مشکل حیاتی برام پیش اومده امیدوارم که با راهنمایی هاتون کمک بزرگی رو به من بکنید.
مدتهاست یه درد مزمن به جونم افتاده که فکر میکنم مشکل بسیاری از همسن و سالای خودم هم باشه ، اونم چیزی نیست جز (عشق یک طرفه) .
از اول شروع کنم :
من یک پسر دانشجوی 21 ساله هستم ، از همون ترم اول نسبت به یکی از دخترای هم رشته ایم احساس خاصی داشتم ، مدام حواسم پیشش بود ، بین صد نفر فقط اونو میدیدم ، مجذوبش بودم، محوش شده بودم و این به مرور زمان با بیشتر شدن رابطه هامون ، بیشتر و بیشتر شد ولی من هیچی بروز نمی دادم و ندادم .
از خودم بگم:
از شروع ترم در کلاس های دروس تخصصی که خیلی هم تفهیمی بودن من از همه بالاتر بودم تا اینکه فصل امتحانات میان ترم شروع شد و من با وجود اینکه درس زیادی نخونده بودم ، حداکثر نمرات رو کسب کردم و بقیه دانشجو ها نمرات افتضاحی گرفتن و این شروع سر زبان افتادن من بود. دیگه وضع من عوض شده بود و این برای من هم خوشایند بود و هم نبود .
عده ای حسادت میکردند ، عده ای حس احترام پیدا کرده بودن اصلا نمی دونم چی شده بود که همه به چشم یه استاد به من نگاه می کردن
و نه فقط از نظر درسی بلکه در زمینه های دیگه هم سر امد شدم ، از دانشجو ها در مقابل اساتید خوب دفاع می کردم چند بار با بزرگان دانشگاه در اففتادم و در زمینه تحقیقاتی و عملی هم همیشه بهترین گروه رو داشتم و حتی در زمینه ورزشی و بازم حتی در کل کل های کلاسی با دانشجو ها و استادها .
و کم کم تونستم تا اواسط ترم 3 همه رو از خودم راضی نگه دارم و با همه رابطه خوبی داشته باشم.
و از دختر قصه ام بگم:
اگر بیایید و از تک تک هم رشته ای هام بپرسید بهترین دختر کلاس از نظر اخلاقی کیه ، بدون شک اونو به شما معرفی میکنن و از نظر خودم با اینکه تقریبا از نظر ظاهری ساده هستش اما از همه هم رشته ای ها بهتره ، رابطه خوبی با همه داره و در کل میشه گفت با همه مهربونه .هم شهری هستیم و دانشجوی دانشگاه شهر خودمونیم ولی اون یک سال از من بزرگتره .
کمی بیشتر از خودم:
اگه مطالب بالا رو خوب خونده باشید می تونید شخصیت منو خوب تجسم کنید
و از احساس خودم در طی این قضایا نسبت به اون بگم:
هر چه بیشتر شناختمش بیشتر ازش خوشم اومد ولی جلو خود دختره هم کوچکترین بروزی ندادم ولی دیگه دارم از درون داغون میشم و شاید هم شده باشم .
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
سلام
درک احساس شما کاملا فهمیدنی هست ،در مورد یکی از دوستان نزدیک من هم همین مورد پیش اومد و اون اقای پسر تا پایان تحصیل صبر کردن و بعد موضوع رو مطرح کردن دقیقا با همین شرایط دوست من هم یک سال بزرگتر از این آقا بودن ،نظر دوستم مخالف بود و ازشون خواستند که به عنوان یک همکلاسی برای همیشه باقی بمونن
شما میتونید برای اینکه درون خودتونو راحت کنین این کارو کنین اما اینکه شکستن این غرور باعث میشه چه اتفاقی بیفته فقط در مقابل خودتون ،باید آمادگیشو داشته باشین ،میتونید اینطور هم فکر کنید که دیگه به خودتون مدیون نیستید و جرات بیان داشتید ،قدرتمند بودن ما آدما در درون خودمونه نه دیگران
برات آرزوی موفقیت دارم
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط nimeye penhan
سلام
درک احساس شما کاملا فهمیدنی هست ،در مورد یکی از دوستان نزدیک من هم همین مورد پیش اومد و اون اقای پسر تا پایان تحصیل صبر کردن و بعد موضوع رو مطرح کردن دقیقا با همین شرایط دوست من هم یک سال بزرگتر از این آقا بودن ،نظر دوستم مخالف بود و ازشون خواستند که به عنوان یک همکلاسی برای همیشه باقی بمونن
شما میتونید برای اینکه درون خودتونو راحت کنین این کارو کنین اما اینکه شکستن این غرور باعث میشه چه اتفاقی بیفته فقط در مقابل خودتون ،باید آمادگیشو داشته باشین ،میتونید اینطور هم فکر کنید که دیگه به خودتون مدیون نیستید و جرات بیان داشتید ،قدرتمند بودن ما آدما در درون خودمونه نه دیگران
برات آرزوی موفقیت دارم
از راهنماییتون ممنونم ولی من می خواستم که یه راهی پیدا کنم که بی خیال ایشون بشم نه اینکه موضوع رو مطرح کنم
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
سلام
چرا بيخيال؟!!!!!!!!
شما بايد با توجه به اين مشخصاتي كه از خودتون گفتيد شهامت و اعتماد به نفستون خيلي بيشتر از اينها باشه !!!
چه اشكالي داره اگه شما به ايشون علاقه داريد مطرح كنيد جواب هم يا مثبت است يا منفي
اينجوري از برزح هم در ميايد و تكليفتون با خودتون روشن ميشه و با وجدان خودتون هم بهتر كنار مياييد
مگه شما دوست داريد تا آخر عمر عذاب وجدان و يا فكر وخيال داشته باشيد ؟!!! به اين فكر نمي كنيد كه اگه قضيه رو مطرح نكنيد بعدها ممكنه خودتون رو ملامت كنيد كه چرا همون موقع موضوع علاقه خودتون رو مطرح نكرديد.
ببنيد شما اگه فكر ميكنيد از هر نظر با هم تناسب داريد و به ايشون به عنوان يه كيس براي مساله ازدواج نگاه مي كنيد خب بهتره كه مطرح كنيد و با فكر و خيال هم خودتون رو اذيت نكنيد . پس به نظر من با شهامت پيش بريد و اين مساله رو در ميون بزاريد انشاءلله كه جواب مثبت هست .
اما اگر هم خداي ناكرده منفي بود .........د نيا به آخر نمي رسه و لااقل شما متوجه مي شيد كه اين احساس واقعا يه طرفه بوده و مطمئن باشيد بعد از اون ديگه كم كم با خودتون كنار مي يايد (كاري كه هر انسان منطقي انجام ميده) و بعد مدتي مساله براي شما قابل پذيرش خواهد شد . اما اگر با اين فكر كه ايشون شمارو قبول نمي كنه بخواهيد مساله رو مطرح نكنيد و بزاريد مخفي بمونه مطمئن باشيد حالا حالا ها اين افكار آزار دهنده تو سر شما مي مونه و به شما ضربه رو حي مي زنه........پس اگه مطمئن هستيد ايشون يه كيس مناسب براي ازدواج هست شهامتتون رو بيشتر كنيد و از هر طريق ممكن موضوع رو مطرح كنيد .........يا علي بگيد و از جاتون بلند شيد
موفق باشيد.
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
سلام. من فکر می کنم بهتره از طریق خانواده یعنی مادرتون یا یه بزرگتر دیگه اقدام کنید. این طوری اگه جواب منفی هم باشه دیگه موردخاصی پیش نمیاد. علاوه بر این من هم دلیلی بر این نمی بینم که بی خیال قضیه بشین. برای چی . احساساتتتون رو سرکوب می کنین. این کار عواقب روحی بدی براتون خواهد داشت.
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
باور کنید بحث ترس و شهامت نیست یعنی به اون مرحله نرسیدم که همچین فکری بکنم . گفتم که من ادم منطقی هستم تمام جوانب رو بررسی می کنم می بینم که همچین کاری بیهوده ست . میگم که من به این درد دچار شدم مثل این میمونه که توی چاله ای افتاده باشم حالا می خوام در بیام ولی هر چه سعی می کنم نمی تونم . شاید بعضی وقتا لازم بشه یه احساسی رو سر کوب کرد و حالاست که من دارم این کاررو میکنم ولی خیلی سخته و داره برام امکان ناپذیر میشه
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
سلام farzad2009
من متوجه نمی شوم؟!
چرا باید احساست را سرکوب کنی؟
تصمیم گیری احساسی و عدم نظارت بر احساس ، موجب پشیمانی است. اما احساسی که درست هدایت بشود، رشد دهنده است.
ما آدمها باید به احساساتمون بهاء بدهیم... وگرنه چند وقت بعد مثل یک آدم آهنی می شویم.
اما احساسات باید با تمام وجوانب منطقی پیش بره و درست هدایت بشه. که فکر کنم شما چنین تدبیر و کنترلی را داری.
توصیه به بازخوانی دقیق جوابهای قشنگ erfan25 و آتنا می کنم.
چرا ما وقتی به احساسات پاک خود می رسیم چنین در مانده میشویم؟
یا افراطی می شویم و کنترل از دست می دهیم و می تازیم تا حد سقوط؟!!!
یا سرکوب می کنیم و میشویم یک آدم خشک، مضطرب و خسته و بی انرژی!
تعادل چه بدی داره...؟!
بد نیست با احساساتمون رفیق باشیم و از طریق منطقی هدایت کنیم.
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام farzad2009
من متوجه نمی شوم؟!
چرا باید احساست را سرکوب کنی؟
تصمیم گیری احساسی و عدم نظارت بر احساس ، موجب پشیمانی است. اما احساسی که درست هدایت بشود، رشد دهنده است.
ما آدمها باید به احساساتمون بهاء بدهیم... وگرنه چند وقت بعد مثل یک آدم آهنی می شویم.
اما احساسات باید با تمام وجوانب منطقی پیش بره و درست هدایت بشه. که فکر کنم شما چنین تدبیر و کنترلی را داری.
توصیه به بازخوانی دقیق جوابهای قشنگ erfan25 و آتنا می کنم.
چرا ما وقتی به احساسات پاک خود می رسیم چنین در مانده میشویم؟
یا افراطی می شویم و کنترل از دست می دهیم و می تازیم تا حد سقوط؟!!!
یا سرکوب می کنیم و میشویم یک آدم خشک، مضطرب و خسته و بی انرژی!
تعادل چه بدی داره...؟!
بد نیست با احساساتمون رفیق باشیم و از طریق منطقی هدایت کنیم.
خیلی ممنونم .سعی میکنم .سعی میکنم .سعی میکنم . سعی میکنم .
ولی اینو بگم که تنها م تو این راه. چون مطمئننا خانواده یاری نمی کنن و از بابت خانواده 1000000% مطمئنم که منو همراهی نمی کنن و بهشونم حق میدم . دلیلشم حتما شما مدیر ارجمند خودتون می دونید
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
سلام به شما
به نظر من همانگونه كه شما در بيشتر موارد موفق بوده ايد و الان هم به اين قشنگي مطالب را دسته بندي كرده ايد و با صبر نوشته ايد مطمئنا مي توانيد مشكل خود را حل كنيد و احتياج به تامل نداره اگه واقعا از تمام زوايا با شما همخواني داره برو جلو و حقيقت و بگو البته اگه قصد ازدواج داري در غير اينصورت بي خود اون بنده خدارو به واديه نكش
برو جلو و بگو كه قصد ازدواج با ايشون و داري و ازشون خوشتون مي ياد
RE: ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
به نظر من شما ادم مغروري هستيد كه نمي خواهيد حالا حالا ها ازدواج كنيد چون هر كسي جاي شما بود و از يك دختر خوشش بياد و او هم از همه نظر خوب باشه خوب مغز خر كه نخورده ( ببخشيد ) مي ره جلو و خواستگاري مي كنه ديگه .
براي چي فكر مي كني كه خانوادتون موافقت نمي كنن كه مي گيد اقاي مدير هم خودشون مي دونن ؟
شما دچار سردرگمي شديد از يك طرف اين دختر را دوست دارين از يك طرف قصد ازدواج ندارين از يك طرف دوست دارين خانواده را بهانه كنيد و از طرفي دوست داريد احساستان را سركوب كنيد
ما فقط مي تونيم بهتون راه نشون بديم كه چي كار كنيد كه احساستون در راه درست پرورش پيدا كنه نه اينكه راه نشون بديم كه سركوفتش كنيم
سركوفت كردن احساس راهي كه براي خود شخص هم سخته چه برسه به اينكه كس ديگه ايي بخواهد راه حل نشون بده
اگه قصد داري كه احساستو از بين ببري بايد خودت راهش و پيدا كني و باخودت بجنگي چون نهايتا ما مي تونيم بگيم ولش كن مسئله اي نيست فراموش مي كني سختيش چند روز يا چند هفته است يا برو به مسافرت براي خودت سرگرمي جور كني يا هزار تا از اين راه حل ها ولي به درد شما نمي خورده و كارساز نيست
در ضمن صورت سوالت هم اشتباه است با اين صورت همه فكر مي كنن كه مي خواي بري جلو نه اينكه عقب بكشي