خسته شدم دیگه، تصمیمم رو برای طلاق گرفتم
سلام دوستان عزیز
من خانمی 29 ساله دانشجوی سال اخر دکترا هستم و همسرم 38 ساله و دانشجوی سال اول دکترا.5 ساله که با هم ازدواح کردیم. در این مدت مشکلات خیلی زیادی با هم داشتیم که شاید بیشترش به خاطر احتلاف فرهنگی بین ما دو تا بود. ایشون اخلاق تندی داره و میخواد من مدام گوش به فرمانش باشم و خلاف نظرش عمل کنم به مدت طولانی باهام قهر میکنه.اصلا حرف نمیزنه شبها تادیروقت نمیاد خونه جدا میخوابه و کلا زندگی رو زهر میکنه و تا 3 هفته هم ممکنه این قهرهاش طول بکشه. من هم چون تو شهری هستم که پدرمادرم نیستن و هیچ دوست و اشنایی ندارم حسابی زجر میکشم از رفتارهایش.
تا به امروز من خیلی مراعاتش رو کردم از نظر مالی، وقتی دیدم پول نداره هیچی ازش نخواستم.تمام حقوقش را بابت قسط داده. نه تفریح درست حسابی داشتیم نه خونه درست حسابی نه لباس درست حسابی. در صورتی که خونه پدرم هر چیزی که میخواستم میگرفتن (اینو بگم من اصلا ادم بریز به پاش نیستم شاید چیزهایی که مدنظرم هست از نظر عرف هم کمتره اما همون ها هم فراهم نشده برام) ایشون زمان عقد به من گفتن 5 سال بعد عروسی برات خونه بزرگ میخرم.اما الان که 5 سال گذسته نه تنها خونه نحریده بلکه نتونسته متراژ خونه اجاره ای رو از 50 بیشتر کنه. طوری که رومون نمیشه کسی رو برای مهمونی دعوت کنیم. با این حال باهاش ساختم هیچی نگفتم. (گرچه تمامی دوستان و اقوام رو میبینم که زندگیهای بسیار خوبی دارند و واقعا حسرت میخورم ولی بار هم به خودم گفتم اشکال نداره) تا اینکه اقا کنکور دکترا داد و دانشگاه ازاد قبول شد. حالا خرجش 74 میلیون تومان هست و ایشون رفت ثبت نام کرد و در حال حاضر به قول خودش پز دکترا میده به بقیه. اما من دارم له میشم دیگه در این بیپولی. با یه حساب سرانگشتی میفهمم که باید تا 10 سال دیگه مستاجر بمونم.اون هم به شرطی هست که اوضاع از این بدتر نشه
خانواده بسیار بسیار خسیسی داره به طوریکه حساب یه دونه میوه ای هم که میخوری دارن و اون رو هم به روت میارن. تو زندگی ما دخالت میکنن. زبون بسیار بد و نیش داری دارن. اینم بگو اونقدر خسیسن که جاریم که دردوران عقد هست داره طلاق میگیره از برادرشوهرم.خوش به حالش که قبل عروسیش این کار رو کرد.
بچه ها من واقعا دیگه خسته شدم. تصمیمم رو برای طلاق گرفتم. خودش هم راضیه. به خانوادم هم گفتم و اونا هم حمایتم کردن. نمیدونم چرا اومدم اینجا تاپیک زدم، شاید برای درد ودل. حال خوبی ندارم اصلا، احساس بدبختی کامل میکنم و مسئولش رو مردی میدونم که زندگیم رو فدا کرد.