به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 بهمن 91 [ 15:53]
    تاریخ عضویت
    1386-12-26
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    5,443
    سطح
    47
    Points: 5,443, Level: 47
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 107
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 26 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +چرا اينطوري شدم خودمم نميدونم؟

    سلام دوستان عزيز
    من بعد از چند وقت نبودن به دليل برخي از مشكلات دوباره اومدم تا مشكلات جديدم رو بگم
    الان 5-6 ماهه از جدا شدن پدر و مادرم ميگذره و من در كنار مادرم زندگي ميكنم كه هر چند وقت به پدرم سر ميزنم و الان چند وقتيه كه اين سر زدنم خيلي دير دير انجام ميشه يعني بعد از 3-4 هفته و از اين بابت خيلي غصه ميخورم كه نكنه بابام از من ناراحت بشه دوست دارم زود زود برم پيشش ولي نميدونم چرا نميشه (يه حسي مثل خجالت از اين كه دير دير پيش ميرم فاصله ديدار رو بيشتر و بيشتر ميكنه)
    با درس هم مشكل دارم يعني دوست دارم درس بخونم و سريع تر برم دانشگاه ولي نميتونم درس بخونم هي ميگم از فردا از فردا باز پشت گوش ميندازم
    راستش اينقدر فكر و خيال ميكنم بخاطر مشكلات زندگي و بي پولي و درس كه ديگه حوصله هيچ كاري ندارم . خودم هم خيلي از اين وضعم بدم مياد و خسته شدم ولي نميتونم تغيرش بدم
    تازگيها هم عادت كردم هر روز با ماشين توي خيابونها دور ميزنم و بخاطر چهره خوبي كه دارم (البته نميخوام تعريف كنم) خيلي از دختر ها كوچيك و بزرگ بهم پا ميدن و من هم تا از يكي خوشم مياد بعدي رو ميبينم باز از اين يكي خوشم مياد اخرشم ميرم خونه تا فردا باز همينجوري تكرار ميشه
    خيلي از اين وضع خسته شدم ولي نميدونم چهجوري تغيرش بدم
    ببخشيد شايد بگيد چقدر مسخره مشكلاتمو بيان كردم ولي بهتر و راحت تر از اين نميتونستم مشكلم رو بگم

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: چرا اينطوري شدم خودمم نميدونم؟

    سلام

    به نظر می رسه بیشتر در تخیلات به سر می بری، با ترسیم ایده آلها و علائقت و آنقدر مایلی رؤیاهات واقعیت داشت یا به واقعیت می پیوست و غرق در اونها شدی و انرژیتو طوری صرفش می کنی ، که انگیزه و رغبت روانی برای پرداختن به زندگی عادی و برنامه ریزی نداری .

    آیا این طوره ؟

    پاسخ شما در دادن راهنمایی بیشتر و بهتر بسیار مؤثره .

  3. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 21 آبان 88)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 91 [ 08:41]
    تاریخ عضویت
    1388-1-27
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    5,116
    سطح
    45
    Points: 5,116, Level: 45
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,281

    تشکرشده 1,260 در 376 پست

    Rep Power
    60
    Array

    RE: چرا اينطوري شدم خودمم نميدونم؟

    سلام برادر گرامی
    اگه نمی نوشتی که دخترها ازت خوششون می آد فکر می کردم شما دخترین بخاطر اسم کاربریت
    شوخی کردم
    ببین پسر خوب این که پدر و مادر شما از هم جدا شدن بدترین اتفاق دنیا نیست اونا بنا به شرایطشون تشخیص دادن فعلا از هم جدا باشن شاید اینجوری آرامش برای جفتشون بیشتر باشه
    شما هم الان فقط یه وظیفه داری اونم اینه که به جفتشون احترام بزاری و شرایط رو براشون سخت تر نکنی
    می دوونی بدترین اتفاق دنیا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
    اینه که شما الان بهترین فرصت های زندگیتو بزاری کنار و بشینی غصه بخوری بگی چرا این اتفاق افتاد و هی زمان بگذره و دانشگا و درس و کار و آینده تو از دست بدی بعد چند سال دیگه بازم بیایی اینجا بگی نمی دونم چرا اینجوری شد؟؟؟؟؟؟؟
    پس الان بجای اینکه اکی غصه بوری برای چیزی که اتفاق افتاده بهتره به زندگیه خودت برسی شما باید از زندگی پدر و مادرت تجربه کسب کنی و قدمهاتو طوری برداری که بعدا از زندگیت راضی باشی
    درسته که شما از پدر و مادرت جدا نیستی ولی زندگی شکا و آیندتون دست خودتونو و می تونید جوری اونو مدریت کنید که هیچ عاملی روش تاثیر گذار نباشه

  5. 3 کاربر از پست مفید mamfred تشکرکرده اند .

    mamfred (جمعه 22 آبان 88)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 آبان 91 [ 20:53]
    تاریخ عضویت
    1387-12-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,105
    سطح
    34
    Points: 3,105, Level: 34
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا اينطوري شدم خودمم نميدونم؟

    :پسر خوب به مشکلات زندگیت زیاد فکر نکن . به ایندت فکر کن. تو در قبال زندگی ایندت مسئولی.
    نگو از فردا از امروز درس بخون. به خودت قول بده تا زمانی که کنکور میدی خوب درس بخونی. و فقط به درس فکر کنی .
    به خودت قول بده تا روز کنکور به دختر ها نگاه نکنی. بعد از کنکور میتونی هر روز تو خیابان دور بزنی. برای خوش گذرونی وقت زیاد هست.
    خیلی ها الان از تو بدبخت ترند ولی با اراده وتلاشی که میکنن در اینده از تو خوشبخت تر می شند .
    تلاش کن تا 10 سال دیگه که زندگی تو مرور میکنی حسرت این لحظه ها رو نخوری.
    پیروز باشی.

  7. کاربر روبرو از پست مفید setare1234 تشکرکرده است .

    setare1234 (جمعه 22 آبان 88)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 10:28]
    تاریخ عضویت
    1387-11-21
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 355 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا اينطوري شدم خودمم نميدونم؟

    سلام ...
    فرصت ها خیلی خیلی زود میگذرن دوست من ....البته من نمیدونم شما الان پیش دانشگاهی هستی( یعنی امسال سال اولیست که میخواهی کنکور بدی؟) یا نه؟ ......سعی کن خودت رو تو رقابت بندازی ...برنامه ریزی کن برای درس هات ...اگه بتونی با دوستانت یا همکلاسی هات همراه بشی خیلی بهتره ...مطمئن باش هرچی دیرتر بشه شروع کردن برات سخت تر میشه ......از همین الان شروع کن ..به خودت تلقین کن که خیلی مصممی برای درس خوندن ....احساس رخوت وبی حوصلگی رو از خودت دور کن .....طوری کارهای روز مره ات رو انجام بده که انگار برای تک تک لحظاتت برنامه ریزی دقیقی داری ...سعی کن تا میتونی زمان کمتری رو در خیابون بگذرونی ..ارتباطت رو با خدا ونماز بیشتر کن ....یه کتاب بهت معرفی میکنم که به نظر من فوق العاده ست .....معجزه ی اراده ....از انتشارات انجمن اولیا ومربیان ...بخونی خیلی بهت روحیه میدی ......نتیجه :برنامه ریزی داشته باش برای کارهات ...اون کتاب رو هم جدی بگیر ...شاید گذشته ات تلخ بوده باشه ...اما میتونی با توکل به خدا و اراده آینده ات رو خیلی شیرین بسازی ...موفق باشی ....به دخترا هم اصلا محل نده ....حسابی ضایع میشن .....بهتر ! ..چه معنی داره دنبال پسر مردم راه بیافتن ..البته من خودم هم دخترم :D.....
    معجزه ی اراده یادت نره !!!!!!!!!!!!!!!!!

  9. کاربر روبرو از پست مفید چشم بارانی تشکرکرده است .

    چشم بارانی (جمعه 22 آبان 88)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.