به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 03 [ 10:42]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    7,578
    سطح
    58
    Points: 7,578, Level: 58
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    25
    Array

    پایان زندگی مشترک من

    سلام به همه دوستان

    خواستم پایان زندگی و تجربیاتی که تو این مدت کسب کردم رو بهتون بگم
    من دیروز بعد از 2 سال و 2 ماه دوری از همسرم طلاق گرفتم . نمیدونم دقیقا چه حسیه فقط ی غم عجیبی دارم . خب من وابستگی عاطفی خیلی زیادی به همسرم داشتم که این دوری عذابم داد و میده و ترس شدیدی از طلاق که اخرش هم به وقوع پیوست.
    از اینکه اونهمه استرس و دادگاه تموم شد خوشحالم اما از طلاقم.........
    خب همسر سابقم چون فکر میکرد میدون جنگ هست و باید برای نابودی من بجنگه بارها پای منو به کلانتری، دادسرا ،دادگاه کشوند درخواستهایی میداد که تعجب آور بود مثلا دو بار درخواست ازدواج مجدد داد و خانواده ش استشهادیه پر کردن تا دادگاه به پسرشون اجازه ازدواج بده درحالیکه ما عقد کرده بودیم.
    هنوزم عقیده داشت من فریبش دادم و مشکلات داشتم و نگفتم اما نمیدونم چرا با وجود این موضوع باز هم میگفت بیا زندگی کنیم؟؟؟؟

    دیگه که همه چیز تموم شد اما اگر به 3 سال پیش برگردم هیچ وقت نمیزارم ترس از طلاق انقدر در من نهادینه بشه که روزی بهش برسم . و موقع عقدم هیچ مهریه ای برای خودم در نظر نمیگیرم و فقط و فقط حق و حقوق قانونی خودم رو قرار میدم که اینجوری دوسال عمرم توی دادگاه ها نگذره.


    مشکلم این روزها فقط دیدن ناراحتی بیش از اندازه ی مادرم هست چون اون به جدایی من راضی نبود و همش میخواست من به هرطریقی زندگی کنم. از این همه تنهایی خودم که حتی الان هم باید مرهم درد مادرم باشم و بهش امیدواری بدم خسته م .

    لطفا برام دعا کنید دوستان

  2. 2 کاربر از پست مفید mina_ تشکرکرده اند .

    Pooh (پنجشنبه 06 آذر 99), اقای نجار (دوشنبه 14 تیر 00)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 اردیبهشت 04 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    18,736
    سطح
    86
    Points: 18,736, Level: 86
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    117
    Array
    دوست عزیز

    ناراحتم از اتفاقی که براتون افتاده ولی خوشحالم که با وجود سختی و مشکلات تونستید از بلاتکلیفی رها بشید و در مدار منطق قرار بگیرید

    مطمینا تا مدتها با خودتون درگیرید و مرتب دنبال مقصر در ذهنتون میگردید لطفا خود آزاری نکنید و هربار افکار مزاحم سراغتون امد

    به خودتون نهیب بزنید که این اتفاق مطمینا درست ترین تصمیمتون بود و فعلا اصلا مسیله رو تجزیه و تحلیل نکنید چون اسیب بیشتری در شرایط موجود

    می بینید انشاالله بعد از مدتی که زمان بگذره بهتر می تونید از دور به ماجرا نگاه کنید و اگر انتقادی به خودتون وارده سعی در رفع و رجوع اون باشید ولی فعلا

    در شرایط مناسبی برای اینکار نیستید.

    با ورزش و کتاب خوندن و فیلم دیدن و کار و تلفن کردن به دوستان مناسب و ... سعی کنید ذهنتون رو مشغول و از این ماجرا دور کنید.

    در مورد مادرتون هم فعلا کاری از دست شما بر نمیاد جز اینکه سکوت کنید و باهاشون بحث و سعی در قانع کردنشون نکنید.

    مطمینا با گذشت زمان ایشون هم آروم میشند. یکی از مشکلات نسل قبل اینه که تمایل دارند یک زندگی همواره پابرجا باشه و از طلاق گریزانند و این رو متاسفانه به شما هم منتقل کردند

    درسته که طلاق سم و زهر هست ولی برای بعضی رابطه ها حکم دارو رو داره و جلو آسیب بیشتر به زن و مرد و بچه هایی که ممکنه در یک رابطه مسموم بخواند رشد کنند رو میگیره.

    بیشتر مواظب خودتون باشید. انشاالله بزودی خبرهای خوبی ازتون میشنویم.

  4. 3 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    gholam1234 (پنجشنبه 06 آذر 99), mina_ (پنجشنبه 06 آذر 99), سحر بهاری (پنجشنبه 06 آذر 99)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    316
    Array
    سلام.

    مینای عزیز، مطمینا الان حال خوبی رو تجربه نمیکنید‌ و کاملا طبیعیه.

    فقط توصیه میکنم بذارید هر احساسی به سمتتون میاد، بیاد. غم خشم هر چی.

    لازم نیست خودتون رو مجبور کنید که فعلا نقش یه کوه شکست ناپذیر رو بازی کنید. بلکه هر وقت دلتون خواست گریه کنید هر وقت دلتون خواست خشمگین بشید. درددل کنید با دوستان و نزدیکان، بگذارید تسکینتون بدن. حتی به مادرتون هم فرصت بدید گریه کنه خشمشو ابراز کنه و ....


    الان تا مدتی کاملا با حسهاتون در رفاقت باشید و به خودتون فشاری نیارید که قوی باشید.


    اگر این مرحله رو با راحت گذاشتن خودتون و احساساتتون بگذرونید، بعدش خیلی بهتر میتونید سر پا بشید.

    مواظب خودتون باشید.

  6. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    gholam1234 (پنجشنبه 06 آذر 99), mina_ (پنجشنبه 06 آذر 99), سحر بهاری (پنجشنبه 06 آذر 99)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,640 در 1,207 پست

    Rep Power
    293
    Array
    سلام به شما

    پس از طلاق افکار منفی و ناراحت کننده ذهن افراد و اطرافیان اونها رو احاطه میکنن.


    نظر من این هست شما؛

    * ابتدا واقعیت رو بپذیرین و باور کنین که تغییری در زندگیتون رخ داده. من قبل تر در مورد پذیرش مطلبی در یکی از تاپیک ها نوشتم که ازتون میخوام اون رو مطالعه کنین.↓
    http://www.hamdardi.net/showthread.p...349#post461349

    * قدم بعدی مواجهه صحیح با ترس ها و پاسخ روشن به نگرانی هاست. نکنه دیگه نتونم ازدواج کنم؟ حالا مردم چی میگن؟ نکنه من دیگه خوشبخت نشم ؟ و ... . که اینم در زمان کمک از متخصص میتونین راحت ازش عبور کنین.

    * سپس تلاش کنین در مسیر خود ارزشمندی قرار بگیرین، خودارزشمندی و افزایش عزت نفس یعنی احساسات مثبت درمورد خودمون و تواناییهامون. که باعث رشد تواناییها و تعامل ما خواهد شد. البته من سعی میکنم در اینمورد مقاله بگذارم که مجددا میام لینکی رو براتون قرار بدم.

    * زمان لازم برای التیام شما بسیار مهم هست، این زمان میتونه برای هر فردی متفاوت باشه. حتما باید این زمان رو بگذرونین و اجازه بدین مثل یک بیماری دورش گذرونده بشه.

    * بخشش دو سطح داره. یک سطح منطقی که شناخته و یک سطح احساسی که هیجانه.
    در بخش منطقی ، اون وجه منطقی رو باید حفظش کنین . یعنی اینکه چرا من به اینجا رسیدم؟ سهم من از شدت این درد چقدر بود؟ سهم اطرافیانم چقدر بود؟ چه درس ها و نکات ارزشمندی رو ذخیره کردم؟ خب پس حالا که میفهمم من هم قدری اشتباه کردم تلاش میکنم تغییر کنم.

    اما در بخش احساسی ... گذشته ی رابطه ی عاطفیتون، همسر سابق و خودتون رو میبخشین. این بخش خیلی مهمه. پس وجه عاطفی و هیجانی اتفاقات گذشته رو میبخشین، چون در غیر اینصورت شما رو هر بار حساس تر میکنه.

    * حالا از گذشته و آینده خارج بشین و در زمان حال زندگی کنین. امروز برای شما تعیین کننده کیفیت و رضایت مندیتون در آینده خواهد بود و گذشته ی خوبی رو خواهد ساخت.

    * نیازهای خودتون رو در نظر بگیرین و به اونها احترام بگذارین.

    * احساسات شما هرگز نباید سرکوب بشن، این بمعنی غم و اندوه فراوان نیست... بلکه در نظر گرفتن نیاز طبیعی شما بعنوان یک انسان هست. نه خیلی با شدت و نه خیلی با سرکوب... در واقع وقتی واقع گرایی رو در درونتون قوی کنین میتونین بصورت واقعی با احساسات رو برو بشین.

    * هدفمند باشین، برنامه هایی و اهدافی رو در نظر بگیرین و سپس شروع کنین.

    * خودگویی مثبت رو تمرین کنین . ( با استفاده از جملات تاکیدی مثبت) . یعنی کنترل افکار منفی و تغییر نگرش در زندگی، چرا که کلمات امپراطور ذهن ما هستن و اون رو کنترل میکنن. در مورد کنترل افکار منفی در این سایت مقاله هم داریم بخونین.

    * احساساتت خودتون رو برای یک روانشناس بیان کنین و اجازه بدین در این مسیر از کمک های حرفه ای بهره ببرین.

    * با کمک متخصص گام در راه آگاهی بگذارین و معایب و نواقص رو اصلاح کنین. تنها افرادی مجددا درگیر اتفاقات ناخوشایند نمیشن که نسبت به اشتباهات و ... خودشون آگاه شدن.

    عبور از دوران سوگ باعث میشه از شدت هیجانات متناقض تون عبور کنین، همانطور که عرض کردم کمک از یک متخصص شما رو به خوبی گذر خواهد داد. مطمئنا وقتی روزهای خوب فرا برسن اطرافیان شما هم خشنود خواهند شد.

    ویرایش توسط سحر بهاری : پنجشنبه 06 آذر 99 در ساعت 11:02

  8. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    mina_ (پنجشنبه 06 آذر 99)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 03 [ 10:42]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    7,578
    سطح
    58
    Points: 7,578, Level: 58
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.

    مینای عزیز، مطمینا الان حال خوبی رو تجربه نمیکنید‌ و کاملا طبیعیه.

    فقط توصیه میکنم بذارید هر احساسی به سمتتون میاد، بیاد. غم خشم هر چی.

    لازم نیست خودتون رو مجبور کنید که فعلا نقش یه کوه شکست ناپذیر رو بازی کنید. بلکه هر وقت دلتون خواست گریه کنید هر وقت دلتون خواست خشمگین بشید. درددل کنید با دوستان و نزدیکان، بگذارید تسکینتون بدن. حتی به مادرتون هم فرصت بدید گریه کنه خشمشو ابراز کنه و ....


    الان تا مدتی کاملا با حسهاتون در رفاقت باشید و به خودتون فشاری نیارید که قوی باشید.


    اگر این مرحله رو با راحت گذاشتن خودتون و احساساتتون بگذرونید، بعدش خیلی بهتر میتونید سر پا بشید.

    مواظب خودتون باشید.



    پوه عزیزم سلام
    ممنونم ازت
    راستش من تمام این حس هایی که میگید رو همون اوایل رفتن همسرم تجربه کردم و از سر گذروندم . شاید بخاطر اون ترسی که از جریانی در خانواده نشات میگرفت و در من نهادینه شده بود وقتی همسر سابقم یک دفعه و بدون هیچ دعوایی بعد از 5 روز در کنار من بودن منو بخاطر خواهرش بلاک کرد و شکایت کرد و رفت من تمام این حسهای طلاق رو اون روزها گذروندم . شاید اگر من ترسی نداشتم به عنوان ی قهر (که البته وقتی کسی از همه جا بلاکت میکنه قطعا ی قهر معمولی نیست) بهش نگاه میکردم. یادمه دو سال پیش با این اتفاق مادر من در بستر افسردگی گریه و زاری روزانه و غم افتاد و هر بار کسی برای آشتی ما پیش قدم میشد مادرم امیدوار و خوشحال میشد اما وقتی همسر سابقم و خانواده ش علاقه ای به این آشتی نشون نمیدادن دوباره در فاز افسردگی و تا ساعت 12 ظهر خوابیدن و اینا میرفت.
    همسرمم بعد از 10 ماه با شروع دادگاه ها از جانب من پیداش شد و اعلام کرد که پشیمونه اما من با اینکه به شدت عاشقش بودم و وابستگی زیادی داشتم (چون ما هر روز همدیگر رو میدیدیم و ساعتهای زیادی رو با هم میگذروندیم و برای اینده نقشه میکشیدیم )اما اون حس دوست داشتن دیگه وجود نداشت . حس کردم با بلاهایی که سرم آورده دیگه نمیتونم کنارش خوشحال و شاد باشم

    حالا منظورم اینکه با وجود همه این اتفاقات من بحرانهای اصلی رو پشت سر گذاشتم و قبول کردم که بایدجدا بشم. درسته که همیشه در ذهن آدمی کورسوی امیدی وجود داره اما من حتی بعد از محضر خیلی طبیعی بودم و به زندگی عادیم برگشتم. حالا نمیدونم ممکنه بعد از مدتی احساسم عوض بشه و تازه بفهمم چه بلایی سرم اومده یا نه؟؟؟
    البته من یکسالی هست که زیر نظر مشاور هستم و سعی کردم خیلی از احساستم رو کنترل کنم

    البته من کلا انسانی هستم که تو همه شرایط میخوام خودمو قوی نشون بدم و برای ناراحتی خانواده م میخندم گرچه میدونم از ته دلم نیست.

    چیزی که فقط منو عذاب میده اینکه من واقعا دوساله ی غم بدی دارم که از هیچی خوشحال نمیشم و لذت نمیبرم . تو این دوسال از لحاظ شغلی خیلی پیشرفت کردم حتی تونستم مدرک ارشدمو با نمره بالا بگیرم و در دانشگاه مشغول تدریس بشم اما خوشحال نیستم.

    نمیدونم این نداشتن خوشحالی واقعا طبیعی هست . چون این دوسال نه چیزی منو عمیقا ناراحت میکنه نه چیزی عمیقا خوشحال

  10. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    وقت بخیر
    ناراحت نباش عزیزم
    زندگی همینه
    یه موقعهایی دنیا به کامت
    یک موقعهایی زندگی به بدترین شکل ممکنش خودشو نشان میدهد
    کلام امیر علیه اسلام که فرمود یوم لک و یوم علیک
    فکلاهما ینحصران
    دنیا روزی با تو روزی ضد تو پس غصه نخور که جفتش رفتنی است
    میدونم دو سال موقعیت کمی است که فراموش کنید
    به خودتان سخت نگرید یاداوری نکنید بزارید زندگیتان مثل رود جاری باشه
    الان همه اقایون این شکلی شدن ما خانمها باید صبرمان رو زیاد کنیم اگر میخوایم ازدواج کنیم .
    حس خوشحالیتان هم که زیاد نیست شاید از کمالگرایی باشد
    شایدم از افسردگی باشد
    باید خانوادیتان هم بررسی شود
    بهتر به تراپیست مراجعه کنید

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 تیر 01 [ 00:19]
    تاریخ عضویت
    1399-1-15
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    2,547
    سطح
    30
    Points: 2,547, Level: 30
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 37 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    راستش شما یه مرحله جلو رفتی و از بلاتکلیفی در اومدی و دیگه به دعای ما احتیاج نداری

    اول از همه خودتو نباز و قوی باش و راه های زیادی داری که باید بری و هنوز اول راه بقیه زندگی هستی.

    به خاطر فراموش کردن گذشته یا اتمام ناراحتی مادرتون هم در هیچ موردی عجله نکنی.


    میدونم شاید شب و روزهایی داشته باشی که کسی نتونه درک کنه اما در سخت ترین لحظه ها آرامش داشته باش و تصمیم درست بگیر.

    تصمیم درست میتونه از یه ادم در شرایط بظاهر معمولی یه ادم موفق بسازه.

    یکی از معروفترین ادمای امروز دنیا چند سال بعد از ازدواج، خانومش موقع خرید کریسمس به همراه دخترش در تصادف رانندگی کشته شدن. سال 2015 هم پسرش با سرطان مغز فوت کرده و امروز ایشون اگر رقیب لجبازش اجازه بده داره در انتخابات ذره ذره پیروز میشه!

    باید بگم زندگی قبلی شما تموم شده و هرگز به اون زندگی فکر نکن و اگر همسر قبلی شما یا هر سیگنالی از زندگی گدشته رسید توجه نکن و هرگز دنبال اینکه اوت ادمها امروز چیکار میکنن نباش و قطعا نیستی. اینکه تو دادگاه چی دیدی و خواهر وسطی همسر سایق شما به خواهر شوهر همسایه پشتی خونشون در مورد شما چی گفته هم مهم نیست و فراموشون کن. اینکه زن عموی شما چی فکر میکنه هم مهم نیست . اینکه روزی که شما قهر بودید چرا نیومدن جلو (فدای سرت که نیومدن)، هم (امروز) مهم نیست شاید مسایل دیگه در زندگی داشتن که شما خبر نداشتید یا شاید ایشون قصد خارج رفتن داشته و.... که بازم هیچ کدوم مهم نیستند!

    افکار بد همه شیفت دیلیت.

    هیچ وقت تا اون زندگی دفن نکردی سراغ زندگی جدید نرو چون افکار و مقایسه زندگی گذسته با زندگی جدید میتونه بشدت و بیشتر از هر چیزی در دنیا ویرانگر باشه.


    همسر جزئی از زندگی انسان هست نه همه زندگی!

    موفق باشی.

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 03 [ 10:42]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    7,578
    سطح
    58
    Points: 7,578, Level: 58
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام به شما

    پس از طلاق افکار منفی و ناراحت کننده ذهن افراد و اطرافیان اونها رو احاطه میکنن.


    نظر من این هست شما؛

    * ابتدا واقعیت رو بپذیرین و باور کنین که تغییری در زندگیتون رخ داده. من قبل تر در مورد پذیرش مطلبی در یکی از تاپیک ها نوشتم که ازتون میخوام اون رو مطالعه کنین.↓
    http://www.hamdardi.net/showthread.p...349#post461349

    * قدم بعدی مواجهه صحیح با ترس ها و پاسخ روشن به نگرانی هاست. نکنه دیگه نتونم ازدواج کنم؟ حالا مردم چی میگن؟ نکنه من دیگه خوشبخت نشم ؟ و ... . که اینم در زمان کمک از متخصص میتونین راحت ازش عبور کنین.

    * سپس تلاش کنین در مسیر خود ارزشمندی قرار بگیرین، خودارزشمندی و افزایش عزت نفس یعنی احساسات مثبت درمورد خودمون و تواناییهامون. که باعث رشد تواناییها و تعامل ما خواهد شد. البته من سعی میکنم در اینمورد مقاله بگذارم که مجددا میام لینکی رو براتون قرار بدم.

    * زمان لازم برای التیام شما بسیار مهم هست، این زمان میتونه برای هر فردی متفاوت باشه. حتما باید این زمان رو بگذرونین و اجازه بدین مثل یک بیماری دورش گذرونده بشه.

    * بخشش دو سطح داره. یک سطح منطقی که شناخته و یک سطح احساسی که هیجانه.
    در بخش منطقی ، اون وجه منطقی رو باید حفظش کنین . یعنی اینکه چرا من به اینجا رسیدم؟ سهم من از شدت این درد چقدر بود؟ سهم اطرافیانم چقدر بود؟ چه درس ها و نکات ارزشمندی رو ذخیره کردم؟ خب پس حالا که میفهمم من هم قدری اشتباه کردم تلاش میکنم تغییر کنم.

    اما در بخش احساسی ... گذشته ی رابطه ی عاطفیتون، همسر سابق و خودتون رو میبخشین. این بخش خیلی مهمه. پس وجه عاطفی و هیجانی اتفاقات گذشته رو میبخشین، چون در غیر اینصورت شما رو هر بار حساس تر میکنه.

    * حالا از گذشته و آینده خارج بشین و در زمان حال زندگی کنین. امروز برای شما تعیین کننده کیفیت و رضایت مندیتون در آینده خواهد بود و گذشته ی خوبی رو خواهد ساخت.

    * نیازهای خودتون رو در نظر بگیرین و به اونها احترام بگذارین.

    * احساسات شما هرگز نباید سرکوب بشن، این بمعنی غم و اندوه فراوان نیست... بلکه در نظر گرفتن نیاز طبیعی شما بعنوان یک انسان هست. نه خیلی با شدت و نه خیلی با سرکوب... در واقع وقتی واقع گرایی رو در درونتون قوی کنین میتونین بصورت واقعی با احساسات رو برو بشین.

    * هدفمند باشین، برنامه هایی و اهدافی رو در نظر بگیرین و سپس شروع کنین.

    * خودگویی مثبت رو تمرین کنین . ( با استفاده از جملات تاکیدی مثبت) . یعنی کنترل افکار منفی و تغییر نگرش در زندگی، چرا که کلمات امپراطور ذهن ما هستن و اون رو کنترل میکنن. در مورد کنترل افکار منفی در این سایت مقاله هم داریم بخونین.

    * احساساتت خودتون رو برای یک روانشناس بیان کنین و اجازه بدین در این مسیر از کمک های حرفه ای بهره ببرین.

    * با کمک متخصص گام در راه آگاهی بگذارین و معایب و نواقص رو اصلاح کنین. تنها افرادی مجددا درگیر اتفاقات ناخوشایند نمیشن که نسبت به اشتباهات و ... خودشون آگاه شدن.

    عبور از دوران سوگ باعث میشه از شدت هیجانات متناقض تون عبور کنین، همانطور که عرض کردم کمک از یک متخصص شما رو به خوبی گذر خواهد داد. مطمئنا وقتی روزهای خوب فرا برسن اطرافیان شما هم خشنود خواهند شد.




    سحر بهاری عزیز ممنونم از شما
    مطالب ارزنده ای بود
    من خوشبختانه یکسال هست که زیر نظر مشاور هستم و خیلی آرومتر شدم اما خب احساسات متناقض به شدت سراغم میاد و فکر میکنم که طبیعی هم باشه. بزرگترین چیزی هم که عذابم میده همون غمی هست که نمیدونم چه جوری رفعش کنم

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 03 [ 10:42]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    7,578
    سطح
    58
    Points: 7,578, Level: 58
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Behrang نمایش پست ها
    سلام
    راستش شما یه مرحله جلو رفتی و از بلاتکلیفی در اومدی و دیگه به دعای ما احتیاج نداری

    اول از همه خودتو نباز و قوی باش و راه های زیادی داری که باید بری و هنوز اول راه بقیه زندگی هستی.

    به خاطر فراموش کردن گذشته یا اتمام ناراحتی مادرتون هم در هیچ موردی عجله نکنی.


    میدونم شاید شب و روزهایی داشته باشی که کسی نتونه درک کنه اما در سخت ترین لحظه ها آرامش داشته باش و تصمیم درست بگیر.

    تصمیم درست میتونه از یه ادم در شرایط بظاهر معمولی یه ادم موفق بسازه.

    یکی از معروفترین ادمای امروز دنیا چند سال بعد از ازدواج، خانومش موقع خرید کریسمس به همراه دخترش در تصادف رانندگی کشته شدن. سال 2015 هم پسرش با سرطان مغز فوت کرده و امروز ایشون اگر رقیب لجبازش اجازه بده داره در انتخابات ذره ذره پیروز میشه!

    باید بگم زندگی قبلی شما تموم شده و هرگز به اون زندگی فکر نکن و اگر همسر قبلی شما یا هر سیگنالی از زندگی گدشته رسید توجه نکن و هرگز دنبال اینکه اوت ادمها امروز چیکار میکنن نباش و قطعا نیستی. اینکه تو دادگاه چی دیدی و خواهر وسطی همسر سایق شما به خواهر شوهر همسایه پشتی خونشون در مورد شما چی گفته هم مهم نیست و فراموشون کن. اینکه زن عموی شما چی فکر میکنه هم مهم نیست . اینکه روزی که شما قهر بودید چرا نیومدن جلو (فدای سرت که نیومدن)، هم (امروز) مهم نیست شاید مسایل دیگه در زندگی داشتن که شما خبر نداشتید یا شاید ایشون قصد خارج رفتن داشته و.... که بازم هیچ کدوم مهم نیستند!

    افکار بد همه شیفت دیلیت.

    هیچ وقت تا اون زندگی دفن نکردی سراغ زندگی جدید نرو چون افکار و مقایسه زندگی گذسته با زندگی جدید میتونه بشدت و بیشتر از هر چیزی در دنیا ویرانگر باشه.


    همسر جزئی از زندگی انسان هست نه همه زندگی!

    موفق باشی.






    ممنونم از شما
    متاسفانه این بلاتکلیفی مثل ی برزخ میمونه که آدمی توش دست و پا میزنه و خیلی خوشحالم که از اون حالت در اومدم که البته دیگه گذشتن از حق و حقوقم بود .
    کاش طلاق در ایران انقدر سخت نبود که دو طرف به جنگ و دشمنی هم دربیان .

    راستش من اصلا به ازدواج مجدد ذره ای فکر نمیکنم ، حتی خودمو صرفا جهت فراموش کردن این غم هم درگیر رابطه ای نمیکنم و این روزا وقتمو با تدریس پر کردم .
    اما خب من و همسر سابقم چون در یک خیابان زندگی میکنیم خیلی روزها که از سرکار برمیگردم متاسفانه ایشون رو میبینم و ایشونم ی غم بدی تو چهره ش هست و این عذابم میده و فعلا هم توانایی مستقل شدن و جدایی از خانواده و رفتن از این منطقه را ندارم .


    راستی جناب بهرنگ اگر اشتباه نکنم شما هم درگیر جدایی بودید درسته؟؟

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 03 [ 10:42]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    7,578
    سطح
    58
    Points: 7,578, Level: 58
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    25
    Array
    البته دلیل غمم رو خودم میدونم
    اینکه نتونستم حقمو بگیرم البته منظورم حق و حقوق مالی نیست . حق احساسیم، حق زندگیم ، تهمتها و دروغهاشون که من نتونستم ثابت کنم . اینکه ی تعدادی آدم از من خوششون نیومد و با دروغ و تهمت زندگیمو بهم زدن و من نتونستم کاری بکنم . اینا برای من غم ایجاد میکنه و هیچ جوره نمیتونم رفعش کنم .

  15. کاربر روبرو از پست مفید mina_ تشکرکرده است .

    زن ایرانی (پنجشنبه 13 آذر 99)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.