با سلام الان که دارم پیام میزارم باز مثله همیشه دعوای بدی با همسرم کردیم اینقدر ازش متنفر بودم که دلم میخواست خفش میکردم .متاسفانه به خاطر کمبود محبت و داشتن خانواده اشفته تن به این ازدواج دادم شاید رها بشم خوشبخت بشم اما نمیدونستم سرنوشت چیز دیگه ای جلوی پام میزاره فردای عقد ازش متنفر شدم به خاطر رفتاراش شخصیتش قیافش حرف زدنش .کارم شده بود گریه و لاغر شدن خانواده خوب و با اصلتی بودن و به خاطر همین خیلی در مورد شخصیت ایشون تحقیق نکردیم و بنابر خانواده خوب بودن جواب مثبت دادیم منم احساس کردم ممکنه دیگه خاستگار با این شرایط نداشته باشم و متاسفانه به دلیل نیاز به توجه جواب بله دادم .سه ماه بعد به خانوادم گفتم از ایشون خوشم نمیاد ما به درد هم نمیخوریم .اما اونا با فحش و ناسزا و حرفای زشت منو تحقیر کردن که اشتباه میکنی .طلاق در خاونده ما مساوی بود با خودکشی.
و حالا بعد 12 سال با دو فرزند نفرت ها بیشتر شده اخلاق همسرمم بدتر اما نمیتونم دم بزنم.متاسفانه پدرم ورشکسته هست و حتی خونه هم از خودشون ندارن .نمیدونم بهشون بگم من دارم زجر میکشم یا نه .نمیدونم میتونن کمکم کنن یا نه؟
ترس من فقط از اون هاست .وقتی به بچه هام نگاه میکنم میسوزم که چرا به دنیا اوردمشون و باید شاهد دعواهای و عدم علاقه ما به همیگه باشن.
ممنون میشم مدیر عزیز همدردی و سایر دوستان کمکم کننن .من چون درامدی ندارم مجیورم به این زندگی و شوهرم بیش از قبل منو تحقیر میکنه.
اون ادم عصبی و زود از کوره در میره حتی جنبه شوخی کردن هم نداره من منم ادم احساسی و زود رنجی هستم .اما اون منو درک نمکینه
- - - Updated - - -
این تایپیک قبلمه اگر دوست داشتین مطالعه کنیدhttp://www.hamdardi.net/showthread.p...820#post451820
- - - Updated - - -
علاقه مندی ها (Bookmarks)