سلام دوستان نماز روزه هاتون قبول.
راستش چند ماهی بود می خواستم بنویسم اما نمی شد یعنی اصلا دستم به نوشتن نمی رفت.
الان بدجور دلم گرفته و از پس فکر و خیال تو سرمه حس می کنم مغزم در حال انفجاره. نمی دونم باید از کجا شروع کنم چون مشکلاتم یکی دو تا نیست. قبلا تاپیک زدم که نامزدیمو بهم زدم (تاپیک نمی تونم ببخشمشون) و بیکاری هم مزید بر علت شد و من دچار افسردگی شدم. واسه افسردگی و استرس و تپش قلب (اثرات نامزدی) رفتم پیش متخصص که مشت مشت قرص نوشت برام و منم مصرف کردم که نه تنها خوب نشدم بلکه تپش قلب و استرسم بیشتر هم شد یعنی هیچ تغییری نکردم بعد از 6-7 ماه. تصمیم گرفتم نخورم دیگه و اینو به دکترم هم گفتم گفت میل خودته. الان تپش قلبم بهتره اما فکرهای منفی دست از سرم بر نمیدارن. شبها از فکر و خیال خوابم نمی بره.
واسه کار هر جا رفتم نشد گریه ام گرفته من با مدرک لیسانس با هر بدبختی دوره های تخصصی رو هم رفتم اما بازم با پارتی بازی کسای دیگه حتی دیپلم و فوق دیپلم رو استخدام می کنن. دلم واقعا پره. خیلی حساس، زود رنج و عصبی شدم. نسبت به آدمها بی اعتماد شدم. فکر می کنم همه دروغ میگن. هیچ میلی به ازدواج و اینکه کسی بیاد تو زندگیم ندارم. سر کوچکترین و مسخره ترین مسائل ناراحت میشم و دیگران رو می رنجونم. انقدر حرف تو دلمه اما نمی تونم به کسی بگم هیچ کسی نیست باهاش درد و دل کنم. دلم می خواد برم جایی که هیچ آدمی نباشه. من حتی آزمون استخدامی هم قبول شدم اما زدن زیرش. انگار طلسم شدم.
خیلی تنهام از نزدیک یک سال پیش که بابام دهتر خاله امو از خونمون بیرون کرد حالم بدتر شد چون اون تنها کسی بود که باهاش راحت بودم و حرفامو گوش میداد. سر این قضیه و اذیتهای دیگه ای که از طرف بابام میشم ازش متنفرم و این هم علاوه بر مسائلی که گفتم باعث عصبی شدنم شده.
حس می کنم همه باهام دشمن شدن دیگه تلاشی برای برقراری ارتباط با آدها نمی کنم. توقع دارم همش بقسه بیان سراغم و حس می کنم همه تنهام گذاشتن.
خودم می دونم نباید اینطوری باشم واسه همین اومدم که کمکم کنین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)