به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شرح چند مشکل روانشناسی و اختلاف با خانواده

    سلام به همه دوستان خیلی سریع میرم سراغ اصل مطلب زیاد هم توضیح نمیدم که کسی حوصله نکنه برای خوندنش سریعتر هم بشه به جواب رسید.

    ببینید من قبلا هم تاپیک زدم در مورد فوبیای اجتماعی و زیاد به نتیجه درستی نرسیدم چون مشکل فقط اون نیست و خیلی چیزهای دیگه درش دخالت داره.

    اول از همه فوبیای اجتماعی دارم من یعنی بطور ساده بگم حتی نمیتونم تا یه سوپرمارکت برم و یه چیزی واسه خودم بگیرم استرس میگیرم با دوستای اینترنتیم بعضی موقع ها تو چت کردن راحتم بضی موقع ها یه جمله که میخوام بنویسم دو ساعت فکر میکنم چی بگم که طرف میگه بابا بزن رو Enter دیگه البته بگم قبلا اینطوری نبودم به هیچ وجه کم کم این وضعیت پیش اومد. از بچگی از تلفن هم وحشت دارم جواب بدم وقتی هم جواب میدم همه چی یادم میره بجاش بعضی موقع ها چرت و پرت از دهنم در میاد و ... تا الان جواب هیچ کس غریبه ای رو ندادم تو تلفن و به هیچ شخص ناشناسی هم زنگ نزدمو این میدونم که باید برم پیش یه روانشناس و اگه با رفتار درمانی این مشکل حل نشد ارجاعم بده به روانپزشک ولی به دلایل بعدی نمیتونم برم.

    با خونواده مشکل دارم اونا از بچگی منو محدود کردن نمیزارن مثلا رانندگی کنم یا با بعضی دوستام برم بیرون یا مسافرت تنهایی برم البته بگم خودمم سخته واسم بخاطر همون استرسه ولی میگم اینم باز یه سدی جلوم هستند مادرم هم خودش یه سری فوبیاهای دیگه داره مثلا ترس از مسافرت و اینا و خیلی چیزای دیگه. ضمنا باهاشون صحبت کردم که منو پیش یه روانشناس ببرن تا بتونم از شر فوبیا و مشکلات دیگه خلاص بشم اما گوش میدن چون اصلا انکار میکنن من مشکلی دارم کلی بحثم شده سر این قضیه مسخره هم شدم به همین خاطر. حالا توضیحات و حرفا زیاده تو حوصله این بحث نیست.

    سوم افسردگی و عدم اعتماد به نفسه بخاطر افسردگی 8 ماهه از خونه بیرون نرفتم نه اینکه نرم ولی خیلی کم بوده انگیزه هیچ کاری رو ندارم هیچ دوستی تو شهرمون نیست بعد از دانشگاه همه رفتن دنبال کارشون و شهرای دیگه اونم نه دوستای صمیمی یه آشنا هم داریم دو سال از من کوچیکتره ولی اونم سرش تو کار خودشه اینه که هیچ دوستی ندارم. اعتماد به نفسمم ضعیفه نمیتونم تو روی کسی وایسم مثلا حقم رو بگیرم همیشه خودمو کمتر از دیگران می بینم تا جایی که تو صحبت کردن بعضی موقع ها اینقدر فکر میکنم چی بگم که طرف ناراحت نشه اصلا من ارزش اینو دارم که با بقیه حرف بزنم !!

    صحبت کردنم دچار مشکله نمیتونم اون چیزایی که تو ذهنمه به طرف مقابل خوب منتقل کنم ذهنم قفل میشه همیشه نسبت به قضاوت دیگران از خودم نگرانم که نکنه کسی از دستم ناراحت بشه حس خیلی بدی بهم دست میده اینم شاید بخاطر همون فوبیا هست. با افراد بزرگتر از خودم که معذب هستم وقتی یه حرفی اونا به من میزنن فکر میکنم الان مثلا فیلسوفی چیزی اون حرف رو گفته و حتما درست و من نباید تو جوابش چیزی در تضادشو مطرح کنم. نمیدونم کسی فهمید مشکلم چیه یا نه امیدوارم در جریان قرار گرفته باشید. تو جمعها همیشه ساکتم عین یه فرد لال...

    در آخر هم گوشه گیرم بدجور با اینکه میخوام یه فرد تماما اجتماعی باشم ولی اراده و قدرت تغییرشو ندارم چون میدونم مسبب همه این مشکلات خونه نشینی عدم دفاع از حق و ضعف اعتماد به نفسه و فوبیاست.

    فعلا همینا رو گفتم حالا شما اگه سوالی دارید بپرسید و راهنمایی کنید که من چکار کنم تو این وضعیت تا همه این مشکلات حل بشه.

    خیلی ممنون از همتون...

  2. 2 کاربر از پست مفید ali1369 تشکرکرده اند .

    Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94), roze sepid (یکشنبه 20 اسفند 91)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    من روانشناس نيستم اما ميخوام چند تا سوال بپرسم.چند سالتونه؟مدرك تحصيليتون؟از كي وچطور فهميديد مشكلتون حاده؟ كسي رو سراغ داريد كه قبولش داشته باشيد؟چه كسي بيشتر از همه دوستتون داره؟به چه چيزهايي اعتقاد دارين(راستگويي.درستكاري.مه باني و...)؟

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    سلام من روانشناس نيستم اما چندتا سوال دارم.چند سالتونه؟مدرك تحصيليتون؟از كي متوجه اين بيماري شديد؟چطور مطمئن شديد؟چه كسي رو بيشتر از همه قبول داريد؟چرا؟چه كسي شما رو بيشتر از همه دوست داره؟خاطرات تلختون چيه؟خاطرات شيرينتون؟

  5. 3 کاربر از پست مفید roze sepid تشکرکرده اند .

    ali1369 (یکشنبه 20 اسفند 91), Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94), Sinéad (یکشنبه 20 اسفند 91)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط bird.1 نمایش پست ها
    سلام من روانشناس نيستم اما چندتا سوال دارم.چند سالتونه؟مدرك تحصيليتون؟از كي متوجه اين بيماري شديد؟چطور مطمئن شديد؟چه كسي رو بيشتر از همه قبول داريد؟چرا؟چه كسي شما رو بيشتر از همه دوست داره؟خاطرات تلختون چيه؟خاطرات شيرينتون؟
    سلام، ممنون این سوالها ممکن بود بعدا هم پرسیده بشه هرچند تو تاپیک قبلی هم فکر کنم بعضیاش رو جواب دادم.

    22 سال دارم و مدرک تحصیلیم کارشناسی نرم افزار هست. از بچگی و کلا اون خجالت های اولیه تو من بروز کرد و من قبلا فکر میکردم فقط کمرو هستم ولی بعدا دیدم هرجا یا هر موقعیتی که برام جدیده میخوام واردش بشم اضطراب دارم و این قطعا نمیتونه یه چیز عادی باشه و با سرچ کردن تو اینترنت فهمیدم این بیماری اسمش فوبیای اجتماعیه که باید حتما درمانش کرد وگه نه تا آخر عمر با آدم هست. الان هم صد در صد مطمئنم که این بیماری رو دارم چون گفتم حتی خجالت میکشم برم بیرون و یه آدامس بخرم حالا نه اینکه نمیتونم، انجام دادم ولی هر دفعه برام قبلش استرس داره ضمنا اگه کسی مثلا یه جنسی رو بهم گرون بندازه عمرا بتونم برم پسش بدم حرف زدن واسم مشکله.

    والا من تا الان یکی از دوستام رو بیشتر از بقیه قبول داشتم که اونها رو هم از دست دادم بخاطر این بیماری و من یه فرد ضعیف و بدون اراده خطاب شدم جلوی اونها. تا قبل از این اتفاق ما سر بقیه مسائل همدیگه رو خوب میفهمیدیم.

    والا نمیدونم کی منو از همه بیشتر دوست دارم یا اصلا دوست داشتنی وجود داره یا نه ممکنه ظاهری باشه این دوست داشتن نشئت گرفته از خودخواهی شخصی اون فرد و تا الان کسی که بیاد با احترام گذاشتن به این وضعیت بدی که توش هستم به من کمک کنه سراغ نداشتم.

    والا خاطرات تلخ و شیرین هم زیاده یادم نمیاد فکر میکنم بدترین خاطرات زندگیم که هر چندوقت یکبار هم تکرار میشه همین باشه که خونواده وضعیت روحی منو نادیده میگیرند و بجای کمک کردن به من مسخرم میکنن و به قول معروف میرن تو جاده خاکی و سعی در توجیه این مشکل میکنند. از جمله خاطرات بد هم متاسفانه مشکلات جسمی بوده که تا حالا واسه مادرم تو زندگیم پیش اومده و من سر اونا خیلی ضربه خوردم تا جایی که ممکن بود خدای نکرده مادرم رو از دست بدم و ضمنا اینو بگم که اگه سایه اون حتی یه ثانیه بالای سرم نباشه اصلا زندگی کردن برام ممکن نیست بنابراین وابستگی هم زیاد شده از بچگی و اینم یه عامل واسه تشدید فوبیا من باید مستقل باشم ولی نمیتونم باور کنید سخته. خاطرات شیرین هم روزهایی بوده که با دوستای دانشگام قبلنا بیرون میرفتیم و برای یک روز هم که شده من احساس بدی نداشتم به طور کلی هر موقع که تو یه جمع اجتماعی قرار بگیرم که همه با هم صمیمی هستیم و همدیگه رو خوب درک میکنیم اون بزرگترین چیز تو زندگی من هست. ضمنا بگم که وضعیت مالی ما هم اصلا خوب نیست تو تاپیک قبلی هم گفتم و اگه شاید حداقل این مشکلو نداشتم به پشتوانه سرمایه و قدرت مالی اعتماد به نفسم هم خود بخود قوی میشد و این مشکلات هم برطرف میکردم حداقل یه خونه مستقل میگرفتم و جدا میشدم حاظرم سختی هاش رو تحمل کنم البته بعد از رفتن پیش یه روانشناس خوب تا بگه دقیقا چطور برم جلو تو زندگیم.

  7. کاربر روبرو از پست مفید ali1369 تشکرکرده است .

    Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    محل سکونت
    زیر آسمان
    نوشته ها
    171
    امتیاز
    2,829
    سطح
    32
    Points: 2,829, Level: 32
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    43

    تشکرشده 433 در 151 پست

    Rep Power
    30
    Array
    شما شرایطتون خیلی واضحه، شما Social Anxiety Disorder (اختلال اضطراب اجتماعی) دارید و شاید کمی حالت Avoidant Personality Disorder (اختلال شخصیتی اجتنابی). خبر خوب اینه که درمان این دو شبیه همدیگه است. مادر شما هم این اختلالات رو نشون می ده تا حدی و این مشکل ها می تونه ریشه ارثی داشته باشه.

    معمولا یک روانشناس با شما صحبت خواهد کرد و شاید با هیبنوتیزم ریشه مشکلات شما رو که احتمالا در کودکی هم هست رو پیدا کنند و نوع تفکر و نگاه شما به این قضایا رو تغییر بدند. معمولا اگه شدت مشکل شما شدید باشه با دارودرمانی (احتمالا SSRI) نتیجه خیلی خوبی می تونید بگیرید و چندین و چند داروی دیگه هم هست که می تونند به شما کمک کنند برای همین اصلا نگران نباشید، این مشکلات شما کاملا قابل حل هستند.

    مشکل بعدی شما نداشتن حرمت نفس (Self-Esteem) هست تا نداشتن اعتماد به نفس (که معمولا از اون نتیجه گرفته میشه). این رو هم با روانشناستون در میون بگذارید بهتون می تونه کمک کنه.

    شما باید خودتون رو مثل شخصی ببینید که دست یا پای شکسته داره و باید بره دکتر تا خوب بشه، تا وقتی کمک حرفه ای نگیرید این مشکلات حل نمیشه و احتمالا با گذشت سن می تونه تاثیرات منفی بدتری هم داشته باشه. من این توضیحات رو دادم تا ببینید این مشکلات کاملا قابل حل هستند. به این فکر کنید که 10 سال دیگه اگه این کار رو بکنید پشیمان خواهید بود که چرا 10 سال زودتر مشکلتون رو حل نکردید و 10 سال جوونیتون با دست و پای شکسته زندگی کردید در حالی که می تونستید درمان بشید. اگه پدر و مادر حاضر نیستن شما رو ببرند دکتر، خودتون باید برید حتی اگه شده به تنهایی.

    چند سوال:

    سن شما (آیا همین 69 سال تولدتونه؟):
    جنسیت:
    تعداد فرزندان در خانواده (و سن ها):
    سابقه اختلالات شخصیتی و روانی در خانواده دور و نزدیک:
    کودکی راحت و آسوده ای داشتید (قبل از 8 سالگی):
    آیا نگران قضاوت دیگران درباره خودتون هستید؟

  9. 2 کاربر از پست مفید Sinéad تشکرکرده اند .

    ali1369 (یکشنبه 20 اسفند 91), Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    اول اينكه به خاطر بدست آوردن مدرك ليسانس تبريك ميگم.من يك داستان واقعي ميگم شايد كمك كننده باشه.يك دخترو سراغ داشتم كه تو خانوادش به خاطر كمبوداش نسبت به بقيه وتحقير گاهو بيگاه ديگران حتي جرات نداشت بگه دوست ندارم كارهاي ديگراعضائ خانواده رو انجام بدم.اونقد ضعيف بود كه همه ازش سوء استفاده ميكردن.سالها بااين قضيه كنار اومده بود وتصوير يك آدم تنبل بدبخت بي اراده مفلوك ترسو ...از خودش توذهنش بود.فكر ميكرد خدا دوسش نداره وگرنه اينقد بدبخت نبود.روزها وشبها گريه ميكرد تا كسي به دادش برسه.خودشو زندگيشو وقف ديگران كرده بود.بدون اينكه كسي ازش تشكر كنه.مثل شما جرات يك آدامس خريدن نداشت.از معلماش كتك ميخورد اما باز جرات نداشت به خانوادش بگه.چون تو خانواده هم از پدرش كتك ميخورد...عاشق خواستگارش شد .اين بار نظرشو خواستن اما باز جرات نكرد بگه بله چون فكر ميكردنبايد نظر بده.از دستش داد.22سالش شد...يك روز در اوج گريه با خودش گفت مگه همه براي خودشون زندگي نميكنن؟مگه همه مثل من احساس بدي دارن؟پس چرا من بايد درخدمت ديگران باشم وكوچكترين احساس رضايتي نداشته باشم؟نميدونست اين حسيه كه مدتهاست باهاشه اما اينقدر غرق كارهاي ديگران شده بود كه احساسش جرات بروز نداشت.به خودش گفت من كي هستم؟من چرا زنده ام؟اگه فقط براي ديگران خلق شدم پس چرا بقيه مثل من نيستن؟شروع كرد...از خدا خواست چون تنهاست كمكش كنه.اول از مشاور تلفني شروع كرد.هرچقدر ميتونست در مورد مسائلش ميگفت...هر وقت با مشاور صحبت ميكرد انرژي دوباره اي براي مبارزه با احساسات ورفتارهاي اشتباه گذشتش پيدا ميكردوسعي ميكرد تا جاي ممكن همه اون كارهارو انجام بده...سخت بود چون همه خدمتكارشونو از دست داده بودن وبايد خودشون كارهاشونو انجام ميدادن پس اعتراض ميشد.(پرروشدي.باكي حرف زدي كه جراتت زياد شده؟)تلفن ممنوع.بيرون ممنوع.بااينكه از همه نظر به دخترشون اطمينان داشتن.اون ادامه داد ومبارزه كرد.8سال بعد اون دختر به همه آرزوهاي دست نيافتش رسيد وخانوادش ميگن الان خوبي.خدا بي نهايت مهربونه فقط باورش كني كافيه.

  11. 3 کاربر از پست مفید roze sepid تشکرکرده اند .

    ali1369 (یکشنبه 20 اسفند 91), Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94), دختر مهربون (یکشنبه 20 اسفند 91)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array
    ببخشید من تخصص ندارم. اما فکر نمیکنم ویژگی های شما با فوبیای اجتماعی یکی باشه.
    توی چند مورد اختلاف میبینم.

    حالا نظر تخصصی باشه برای متخصصین!

    شما تک فرزندی؟
    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟

  13. 2 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94), roze sepid (یکشنبه 20 اسفند 91)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sinéad نمایش پست ها
    شما شرایطتون خیلی واضحه، شما social anxiety disorder (اختلال اضطراب اجتماعی) دارید و شاید کمی حالت avoidant personality disorder (اختلال شخصیتی اجتنابی). خبر خوب اینه که درمان این دو شبیه همدیگه است. مادر شما هم این اختلالات رو نشون می ده تا حدی و این مشکل ها می تونه ریشه ارثی داشته باشه.

    معمولا یک روانشناس با شما صحبت خواهد کرد و شاید با هیبنوتیزم ریشه مشکلات شما رو که احتمالا در کودکی هم هست رو پیدا کنند و نوع تفکر و نگاه شما به این قضایا رو تغییر بدند. معمولا اگه شدت مشکل شما شدید باشه با دارودرمانی (احتمالا ssri) نتیجه خیلی خوبی می تونید بگیرید و چندین و چند داروی دیگه هم هست که می تونند به شما کمک کنند برای همین اصلا نگران نباشید، این مشکلات شما کاملا قابل حل هستند.

    مشکل بعدی شما نداشتن حرمت نفس (self-esteem) هست تا نداشتن اعتماد به نفس (که معمولا از اون نتیجه گرفته میشه). این رو هم با روانشناستون در میون بگذارید بهتون می تونه کمک کنه.

    شما باید خودتون رو مثل شخصی ببینید که دست یا پای شکسته داره و باید بره دکتر تا خوب بشه، تا وقتی کمک حرفه ای نگیرید این مشکلات حل نمیشه و احتمالا با گذشت سن می تونه تاثیرات منفی بدتری هم داشته باشه. من این توضیحات رو دادم تا ببینید این مشکلات کاملا قابل حل هستند. به این فکر کنید که 10 سال دیگه اگه این کار رو بکنید پشیمان خواهید بود که چرا 10 سال زودتر مشکلتون رو حل نکردید و 10 سال جوونیتون با دست و پای شکسته زندگی کردید در حالی که می تونستید درمان بشید. اگه پدر و مادر حاضر نیستن شما رو ببرند دکتر، خودتون باید برید حتی اگه شده به تنهایی.

    چند سوال:

    سن شما (آیا همین 69 سال تولدتونه؟):
    جنسیت:
    تعداد فرزندان در خانواده (و سن ها):
    سابقه اختلالات شخصیتی و روانی در خانواده دور و نزدیک:
    کودکی راحت و آسوده ای داشتید (قبل از 8 سالگی):
    آیا نگران قضاوت دیگران درباره خودتون هستید؟
    ممنون از راهنماییتون منم همونطور که گفتم متوجه هستم این مشکل رو دارم و با اینکه دوست داشتم یه فرد اجتماعی باشم ولی نتونستم استارت بزنم واسه تغییر و پیش یه روانشناس برم ضمنا تو شهر ما که یه شهر کوچیک هست فکر نمیکنم یه روانشناس خوب پیدا بشه که بتونم روش حساب کنم حتما میتونه این مشکل رو حل کنه حالا شاید به حساب منفی نگری اینو بزارید که به هر حال باید از هر امکاناتی استفاده کرد واسه درمان ضمنا متاسفانه من نمیدونم اصلا کدوم روانشناس اینجا کی هست آدرسش کجاست کسی رو هم سراغ ندارم بهم کمک کنه همونطور که گفتم با مادرم مطرح کردم اینقدر مسخره و سرکوب شدم که گفتم غلط کردم حس خیلی بدی بهم دست داد اون لحظه اما حق با شماست حتی کسی هم با من همراه نشه من خودم باید واسه خودم تصمیم بگیرم نمیدونم چطوری باید شروع کنم و برم بیرون همه اینها شاید از دید یه آدم عادی اصلا چیزی به حساب نیاد ولی باور کنید واسه من یه کابوسه حتی این مسافرت رو هم میخواستم تنهایی برم خودم به هر نحوی حاظر بودم همزمان با ترسی که تا حد جنون دشاتم با اینکه میدونستم راهم چطوریه بلد اما با ممانعت از سوی خونواده مواجه شدم و ضمنا بخاطر اینکه از استرس و اضطراب مشکلی واسه مثلا واسه مادرم یا برادرم پیش نیاد نتونستم اینکار رو بکنم و سر این مسائل بارها تا حد مرگ هم با هم دعوا کردیم اونا به من هیچ اجازه ای نمیدن تا یه حرفی هم بزنم همه صداشون میره بالا اینقدر فریاد میزنن سر من که از گفته خودم پشیمون بشم و این مشکل از بچگی هم بوده اینقدر زجز کشیدم و منو کشیدن پایین که به این روز افتادم. متاسفانه بعضی خونواده ها و پدر مادرها اینطورین و هیچ فکر نمیکنن با اینکارهاشون بزرگترین جنایت رو در حق بچشون میکنن تو اینده.

    بگذریم حتی همین امروز هم دیره واسه درمان یعنی میتونستم خیلی زودتر از اینها حالم بهتر بشه با رفتاردرمانی ها و تا الان خیلی جلسات مشاوره رو رفته باشم ولی واسه شروع قدرتشو ندارم اگه یه نفر بتونه منو یه جلسه پیش یه مشاور خوب ببره و حرفام رو بهش بزنم دیگه هرچی اون بگه من انجام میدم و از اون به بعدش هم چشمم به کمک کسی نیست همونطور که خودتونم اشاره کردید مثل یه فرد دست و پا شکسته که همون اولش که خورده زمین که نمیتونه خودش بلند شه باید یکی کمکش کنه ببرش دکتر من اصلا هم از آوردن اسم روانشناس و دکتر و این حرفا خجالت نمیکشم چون داشتن مشکل و درمان نشدن به مراتب خجالت آورتره.

    در مورد سوالاتتون سال تولدم بله 69 هست، سابقه اختلالات خانوادگی که زیاده ولی نمیدونم هرکس یه جور مشکل داره ولی تا حالا کسی مثل خودم خجالتی باشه رو فقط تو پدرم دیدم و من فکر میکنم این خجالتی بودن پدرم به بدترین حالت ممکن در ترکیب با ترسهایی که مادرم داشته به من ارث رسیده دستشون هم درد نکنه واقعا !! به هر حال ژنتیک در درجه اول عامل اصلیه. ضمنا برادرم هم غیبتش نباشه ولی کلا یه آدم عصبی و حواس پرت هست روزی نیست که سر هرچیزی جنگ و دعوا به پا نکنه تو خونه. یه سره از منم طلبکاره من حتی گفتم اجازه رانندگی هم ندارم اینقدر تو روی من وایمیسن و چرت و پرت تحویلم میدن که دیوونه میشم میکشم کنار راستش قدرت بحث کردن هم ندارم چون از بچگی هرچی حرف زدم به جایی نرسیدم صحبت کردنم دیگه مشکل پیدا کرده.

    دیگه جنسیت که خودتون باید بدونید از اسمم مشخصه دیگه :d تعداد فرزندان هم فقط من و برادرم هستیم که اون 6 سال از من بزرگتره و این اختلاف سنی هم یه نوع تبعیض از بچگی بین من و اون بوجود آورد البته طبیعتا کسی ادعا نداره و مادرم میگه هر دوتاتون رو یه جور دوست دارم ولی خب دیگه آدم چیزی که می بینه رو که نمیتونه انکار کنه ضمنا من تو درس و اینا تو الان موفق بودم حتی یکبار تجدیدی سر هیچ درسی چه از بچگی یا انشگاه نداشتم در صورتی که برادرم اینقدر کند ذهن هست حالا دوست نداشتم اینو بگم ولی تا الان بزور معلم اومده بالا و دانشگاه رو هم نتونست ادامه بده اما چیزی که خوب داره پر رویی و رک بودن هست که من اگه از این لحاظ اینطوری بودم شاید این وضعیتم نبود.

    همیشه هم نگران قضاوت دیگران از خودم هستم تو پست اول هم توضیح دادم دقت میکردید. یه حرفی که میخوام حتی تو چت بزنم دو ساعت باید فکر کنم چی بگم نکنه طرف مقابل به نظرش ده درصد ناخوشایند بیاد مثال بود این تو همه چیزها اول راحتی مخاطب رو در نظر میگیرم تا خودم اگه من اون راحت باشه منم راحتم و بالعکس اینم باز یکی از علائم فوبیاست همه هم میدونن.


    نقل قول نوشته اصلی توسط bird.1 نمایش پست ها
    اول اينكه به خاطر بدست آوردن مدرك ليسانس تبريك ميگم.من يك داستان واقعي ميگم شايد كمك كننده باشه.يك دخترو سراغ داشتم كه تو خانوادش به خاطر كمبوداش نسبت به بقيه وتحقير گاهو بيگاه ديگران حتي جرات نداشت بگه دوست ندارم كارهاي ديگراعضائ خانواده رو انجام بدم.اونقد ضعيف بود كه همه ازش سوء استفاده ميكردن.سالها بااين قضيه كنار اومده بود وتصوير يك آدم تنبل بدبخت بي اراده مفلوك ترسو ...از خودش توذهنش بود.فكر ميكرد خدا دوسش نداره وگرنه اينقد بدبخت نبود.روزها وشبها گريه ميكرد تا كسي به دادش برسه.خودشو زندگيشو وقف ديگران كرده بود.بدون اينكه كسي ازش تشكر كنه.مثل شما جرات يك آدامس خريدن نداشت.از معلماش كتك ميخورد اما باز جرات نداشت به خانوادش بگه.چون تو خانواده هم از پدرش كتك ميخورد...عاشق خواستگارش شد .اين بار نظرشو خواستن اما باز جرات نكرد بگه بله چون فكر ميكردنبايد نظر بده.از دستش داد.22سالش شد...يك روز در اوج گريه با خودش گفت مگه همه براي خودشون زندگي نميكنن؟مگه همه مثل من احساس بدي دارن؟پس چرا من بايد درخدمت ديگران باشم وكوچكترين احساس رضايتي نداشته باشم؟نميدونست اين حسيه كه مدتهاست باهاشه اما اينقدر غرق كارهاي ديگران شده بود كه احساسش جرات بروز نداشت.به خودش گفت من كي هستم؟من چرا زنده ام؟اگه فقط براي ديگران خلق شدم پس چرا بقيه مثل من نيستن؟شروع كرد...از خدا خواست چون تنهاست كمكش كنه.اول از مشاور تلفني شروع كرد.هرچقدر ميتونست در مورد مسائلش ميگفت...هر وقت با مشاور صحبت ميكرد انرژي دوباره اي براي مبارزه با احساسات ورفتارهاي اشتباه گذشتش پيدا ميكردوسعي ميكرد تا جاي ممكن همه اون كارهارو انجام بده...سخت بود چون همه خدمتكارشونو از دست داده بودن وبايد خودشون كارهاشونو انجام ميدادن پس اعتراض ميشد.(پرروشدي.باكي حرف زدي كه جراتت زياد شده؟)تلفن ممنوع.بيرون ممنوع.بااينكه از همه نظر به دخترشون اطمينان داشتن.اون ادامه داد ومبارزه كرد.8سال بعد اون دختر به همه آرزوهاي دست نيافتش رسيد وخانوادش ميگن الان خوبي.خدا بي نهايت مهربونه فقط باورش كني كافيه.
    ممنون این قضیه که تعریف کردید تا حد زیادی با یکم تغییرات مشابه روند زندگی من بوده به قول معروف اینقدر از بچگی تحقیر شدیم و جرات انجام کاری بهمون ندادن که اینطوری شدیم البته به نظر من کاملا بخاطر شخصیت فرد هست که اینطوری میشه مثلا من یه آدم آروم و بی سر و صدا بودم که میدون دادم واسه این مشکلات که تو من بوجود بیاد در صورتی که خیلی بچه ها از همون اول میزنن تو دهن هرچی مشکله و بعدا هم یه آدم موفق ازشون در میاد حالا پدر یا مادر و الی آخر میخوان خوششون بیاد یا بدشون بیاد براشون مهم نیست.

  15. کاربر روبرو از پست مفید ali1369 تشکرکرده است .

    Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون نمایش پست ها
    ببخشید من تخصص ندارم. اما فکر نمیکنم ویژگی های شما با فوبیای اجتماعی یکی باشه.
    توی چند مورد اختلاف میبینم.

    حالا نظر تخصصی باشه برای متخصصین!

    شما تک فرزندی؟
    جواب شما هم تو توضیحات بالا هست، اتفاقا بخاطر موارد مشترکی که تو خودم و این بیماری دیدم به این نتیجه رسیدم که فوبیا اجتماعی هست حالا خجالت و همه این چیزا فقط اسمه مهم نیست زیاد.

    -----

    ضمنا یه خاطره به ذهنم رسید از دوران بچگی زیاده از این دست موارد ولی این مورد فکر کنم شاخص باشه من مشکل لوزه سوم داشتم تو بچگی و مجبور بودن منو عمل کنن نه از بچگی هم هم پدر و مادرم سفت به من چسبیده بودن و یه لحظه هم تنهام نمیزاشتن اون لحظه ای که خواستن منو ببرن تو اتاق عمل وقتی دیدم تنها شدم و یه مشت آدم غریبه اومده اطرفم و اینا شک بدی بهم دست داد و کلی گریه کردم که شاید میتونه مقدمه ای واسه همه مسائلی باشه که الان داره زندگی منو نابود میکنه.

  17. کاربر روبرو از پست مفید ali1369 تشکرکرده است .

    Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    من اون دخترو ميشناسم پس ميدونم شرايط اون از شما خيلي بدتر وغير قابل تغيير بوده.من شماره يك مشاورو تو تاپيكاي اول گذاشتم.اگه خواستيد صحبت كنيد شايد شما هم نتيجه گرفتيد.

  19. کاربر روبرو از پست مفید roze sepid تشکرکرده است .

    Parsa-MB (دوشنبه 28 دی 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 00:43
  2. معرفی ودانلودكتب روانشناسی کاربردی درحوزه تغییرات فردی،خودشناسی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 دی 89, 14:43
  3. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 31 فروردین 87, 09:08
  4. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 بهمن 86, 15:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.