به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 بهمن 92 [ 21:59]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    286
    امتیاز
    270
    سطح
    5
    Points: 270, Level: 5
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered250 Experience Points
    تشکرها
    1,336

    تشکرشده 1,148 در 268 پست

    Rep Power
    41
    Array

    نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    باز هم ساعت از 3 نیمه شب گذشته و مثل هر شب خوابم نمی برد.
    خاطرات بد مثل هر شب به ذهنم هجوم آورده اند. بعضی اوقات دلم می خواهد با صدای بلند فریاد بزنم و به فکرهایم بگویم: بسه!
    نمی توانم فراموش کنم.گریه شده کار هر شبم
    هر شب، خاطره اون روز لعنتی مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شود:
    اون لحظه ای که قرص خوردم. وقتی شوهرم رسید خونه، با وحشت انگشتشو تا ته می کرد توی حلقم تا قرص ها رو بالا بیارم. صدای گنگ پزشک اورژانس که به شوهرم می گفت نبضم ضعیفه.
    صدای گریه بلند بلند شوهرم که تابحال نشنیده بودم.صدای مشت هایش و سرش که به دیوار می کوبید.
    صدای آژیر آمبولانس یادم نمی رود.طعم تلخ زغالی که توی بیمارستان بهم دادن تا اثر قرص ها از بین بره یادم نمی رود.
    بد تر از همه، بدتر از همه یادم نمی رود که چطور بعد از اینکه فهمیده ام نمرده ام، بلند بلند برای خودم و آینده ام گریه می کردم.
    یادم نمی رود چطور شب تا صبح توی بیمارستان چشم رو هم نگذاشتم. یادم نمی ره شوهرم تا صبح توی حیاط بیمارستان نشست و خونه نرفت
    این حرفا 9 ماهه که تو دلمه و تابحال برای هیچ کس تعریف نکرده ام
    شاید اگه می توانستم برای یکی درد و دل کنم و این کابوس و برایش تعریف کنم، دردم سبک تر می شد.
    ببخشید اگه گنگ بود. (کسانی که مشکلم رو نمی دونند با خواندن تاپیک های قبلیم متوجه می شوند)
    من واقعا دارم از دست این خاطرات دیوونه می شوم.
    هرشب برای فرار از این فکرها و یادآوری ها، تا نزدیک های صبح سرم رو با لپ تاپم گرم می کنم.اما باز وقتی به تخت برمی گردم فکرها هجوم می آورند و مثل هرشب و هرشب تو آغوش شوهرم که خوابه،گریه می کنم تا خوابم ببرد.
    واقعا راهی برای فراموشی نیست؟؟
    از این خاطره هایم متنفرم

  2. 10 کاربر از پست مفید shabe niloofari تشکرکرده اند .

    shabe niloofari (یکشنبه 15 بهمن 91), آبی آسمونی (شنبه 03 مهر 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-21
    نوشته ها
    208
    امتیاز
    1,973
    سطح
    26
    Points: 1,973, Level: 26
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    743

    تشکرشده 765 در 189 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    سلام شب نیلوفری عزیزم!

    خو ب کاری کردی که درددلهات رو اینجا گفتی و اینجوری خودت رو سبک میکنی!! خودت میدونی که من بیشتر از هر کس دیکه درکت میکنم!! فکر کنم من شانس آوردم که از خاطراتی که تعریف کردی هیچی یادم نمیاد! همش خواب بودم! از اول تا وقتی که از بیمارستان مرخص شدم! :rolleyes:

    عزیزم چاره ای نیست ما باید خودمون حالمون رو خوب کنیم. ما خودمون باید این خاطرات لعنتی رو بریزیم دور!! هیچ کس دیگه ای نمیتونه این کارو بکنه!!

    اون خاطرات رو به عنوان گوشه تلخی از زندگیمون باید چالش کنیم و بهش برنگردیم!!باید به خودمون زمان بدیم! باید قوی و مستحکم باشیم و ضعف به خودمون راه ندیم. باید خدا رو شکر کنیم که عاقبت کارمون به خیر شد و اگر فضل خداوند نبود شاید همه چیز به این ختم به خیر نمیشد!!

    به نظر من پیش یک مشاور برو و حرفات رو به اون بزن!! خیلی کمکت میکنه! باور کن عزیزم!

    برات روزهای پر از آرامش و خوبی آرزو میکنم! یادت نره عزیزم این فقط خودتی که میتونی به خودت کمک کنی.

  4. 6 کاربر از پست مفید زیبا کردستانی تشکرکرده اند .

    زیبا کردستانی (چهارشنبه 06 دی 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    شب نیلوفری عزیزم من داستانت رو خوندم ... باهات احساس همدردی میکنم ولی تو واقعا داری خودت رو اذیت میکنی ...
    البته میدونم که تاپیک امروزت فقط واسه درد و دل بوده و تخلیه خودت ... ولی عزیز دلم به خدا کاری که همسرت کرده نمیشه بهش گفت خیانت ... داستانهای افراد دیگه تو این سایت رو خوندی ... پس اون ها چی باید بگن اونی که میگه شوهرم به خاطر یه دختر 20 ساله جلو من وقتی تلفنی باهاش صحبت میکنه از دلتنگی واسش گریه میکنه اون چی باید بگه ؟؟؟

    عزیز دلم رها کن خودت رو فکرت رو ... مراقبه بلدی ؟ با خودت تمرین مراقبه کن ...

    وقتی که کاملا ریلکس شدی به اون آرامش رسیدی تمام افکار منفیت رو تو یه حباب صورتی جا بده (یک حباب صورتی رو تصور کن و تمام افکار ناراحت کننده از خاطرات تلخی که الان نوشتی و حتی استرس ها و حساسیت های آزار دهنده ات را بذار تو حباب صورتی) بعد اون حباب رو رها کن بره بالا همینطور که میره بالا نگاهش کن انقدر که دیگه یه نقطه بشه و بعد محو بشه چندین بار این کار رو انجام بده یواش یواش خواسته های قشنگ زندگیت رو تو این حباب جا بده و رهاش کن به هیچی دیگه فکر نکن عزیزم آرامش داشته باش زندگی به این قشنگی داری یه آمار بگیر تو همین سایب ببین چند نفر شوهرشون خدا رو شکر کرده به خاطر انتخابشون (اون هم چندین بار) حتی اگه از همدیگه خیلی راضی باشن ... نمیگم نیست ها ولی اکثر مردها (مثل شوهر خودم) براشون سخته که احساساتشون رو بیان کنند ولی تو این نعمت رو داری عزیزم ...
    پس ناراحتی هات رو بنداز دور و به زندگی قشنگت برس وقتشه دیگه به فکر یه نی نی خوشگل و ناز و مامانی بیافتی که قشنگی های زندگیت رو دعوت که به زندگیتون مطمئن باش اومدن یه کوچولو به زندگیت یه رنگ و بوی دیگه میده قبلا هم گفتی که همسرت هم بهت پیشنهاد داده
    همه را دوست میدارم و همه دوستم میدارند

    او که به ظاهر دشمن است، از در دوستی در می آید، بسان حلقه ای طلائی در زنجیر خیر و صلاح من


    فلورانس اسکاول شین

  6. 7 کاربر از پست مفید malakeh تشکرکرده اند .

    malakeh (چهارشنبه 06 دی 91)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 بهمن 92 [ 21:59]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    286
    امتیاز
    270
    سطح
    5
    Points: 270, Level: 5
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered250 Experience Points
    تشکرها
    1,336

    تشکرشده 1,148 در 268 پست

    Rep Power
    41
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    کار من و شوهرم به جاهای باریک کشیده شده
    این چند روز انقدر گریه کرده ام که چشمام دیگه باز نمی شه
    هم از خودم متنفرم و هم از شوهرم

    باز موبایل شوهرم رو چک کردم و دیدم با یکی از همکارهای خانومش توی یک روز 25 تا اس رد و بدل شده. شوهرم حمام بود. تا از حمام بیاید انقدر خودمو زدم که همه جای بدنم کبود شده.
    بهش گفتم من هنوز نتوانستم با خطای چند ماه قبلت کنار بیایم.هنوز روزی 2 تا قرص ضد افسردگی می خورم. تو چطور به خودت اجازه دادی با من این کار و بکنی؟
    هی می گفت چی شده؟ چی دیدی؟
    بعد که فهمید چیزی ندیدم کلی طلبکار شد که تو دوباره چرا سراغ گوشی من رفتی و ....
    نمی توانم درک کنم که چرا با همکارش 25 بار در طول روز باید به هم اس بدهند
    بعد کلی التماس و نزدیک 6 صبح برگشته به من می گه این خانم مسول کنترل پروژه ماست و ما همه کارهامونو از کوچیک تا بزرگ باید باهاش هماهنگ کنیم. به خاطر این که صفر گوشی شرکت بسته است، خیلی هاشو به هم با اس ام اس اطلاع می دهیم
    خییییلی دوست دارم حرفشو باور کنم.ولی برایم قابل توجیه نیست که
    چرا از تلفن شرکت داخلی شو نمی گیره
    و اینکه چرا پاکشون کرده؟
    بهم می گه به دلیل اینکه تو به همه چیز گیر می دهی و من حوصله ندارم هر روز بسازمون همین باشه 99 درصد اس ام اس هامو پاک می کنم

    کارمون به جاهای باریک کشیده
    شوهرم می گه این زندگی زندگی بشو نیست و من نمی توانم همه عمر حس یک مجرم و کثافت و داشته باشم.بیا جدا بشیم
    واقعا به مرز جنون رسیدم
    هم خودمو زجر می دهم و هم اون رو
    اونم من و زجر می ده
    می دونه که من چقدر دارم اذیت می شم اما هیچ همکاری نمی کنه
    اگه چیزی نیست پس چرا پاکش کرده؟چرااااااااا؟
    خواهش می کنم کمکم کنید
    آقای Sci عاجزانه ازتون خواهش می کنم که کمک کنید.
    زندگیمون داره به آخر می رسه
    ولی هر دومون عاااااااشق همیم
    امروز بعد از اینکه شوهرم گفت بیا جدا بشیم، بعدش بغضش ترکید و زد زیر گریه
    دلم برای خودم و برای اون می سوزه

  8. 2 کاربر از پست مفید shabe niloofari تشکرکرده اند .

    shabe niloofari (سه شنبه 10 بهمن 91)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 شهریور 92 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1391-9-04
    نوشته ها
    252
    امتیاز
    1,377
    سطح
    20
    Points: 1,377, Level: 20
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,356

    تشکرشده 1,286 در 287 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    سلام دوست عزيزم
    ديدم داري اين تاپيكو ميخوني
    اومدم بگم ديگه اون روزا رو واسه خودت دوره نكن و سعي كن و بخواه كه فراموش كني
    ديگه هم به اين تاپيك سر نزن رفيق


    پستمون همزمان شد!

    چرا انقدر سخت باور شدي؟
    چرا گوشيشو بازم چك كردي دوست من؟
    بايد اين افكارو از خودت دور كني
    وقتي مطمئن نبودي چرا خودتو انقد اذيت كردي آخه؟

  10. 3 کاربر از پست مفید Royaye Sedaghat تشکرکرده اند .

    Royaye Sedaghat (سه شنبه 10 بهمن 91)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 21:42]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    3,890
    سطح
    39
    Points: 3,890, Level: 39
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,697

    تشکرشده 825 در 209 پست

    Rep Power
    31
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    سلام
    انقد با حس حرفیدی که اشکم درومد عزیزم مگه نمیگی عاشق همین پس فراموش کن یچی میگم ما آدما وقتی خیلی ناراحتیم اونم از کسی که خیلی دوسش داریم دلمون قفل میشه حتی نمیتونیم بهش بگیم ازت ناراحتم..فقط عزیزم یه وقتی که باهم آرومین مثل شب باهاش بحرف بهش بگو از ته دل بحرف...بش بگو ازش میخای که اگه دوست داره دیگه با حتی با همکاراش اس بازی نکنه...فقط بهش بگو ...فداتشم اگه بش بگی بعد همه چیو بخدا بسپار مطمئن باش آروم میشی انگار دوباره با هم ازدواج کردین...انقدم به اون شب که قرص خوردی نفکر بگو خدا غلط کردم خداجونم خودت نجاتم دادی پس منو میخای میدونی که زندگیم آروم میشه...برا بهتر شدن حست به همسرت با هم برید مسافرت....عزیزم با اینکارات خودتم داغون میکنی هیچ اونم از زندگی سیر میکنی....برات دعا میکنم عزیزم آرامش زیبایی براتون آرزو میکنم ..با آرزوی بهترینها برای شما از عمق وجود..

    راستی به این جمله یعنی امضام اعتقاد داری؟ باورش کن من که باورش دارم فکر نکن فقط برای خودم گفتم برای کسایی که دوسشون دارم این اتفاق افتاد منم برا تو و همسرت چنین آرزویی میکنم

  12. 3 کاربر از پست مفید باران بهاری11 تشکرکرده اند .

    setare_000 (چهارشنبه 11 بهمن 91)

  13. #7
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 93 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-26
    نوشته ها
    365
    امتیاز
    2,710
    سطح
    31
    Points: 2,710, Level: 31
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,715

    تشکرشده 2,343 در 504 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    وای خدای من باز با خوندن این تاییک و پست آخر آجی نیلوفر گریه هام شروع شد.
    شب نیلوفری عزیز ایکاش گوشی همسرتو چک نمی کردی
    ایکاش حرم خصوصی رو رعایت می کردی
    چرا خودتو عذاب می دی
    به همسرت اعتماد کن وقتی میگی عاشقته وقتی باور داری دوست داره چرا این حس رو بهش می دی که نمی تونی بهش به عنوان یه همسر پاک نگاه کنی و اطمینان داشته باشی؟
    اینو من از روی تجربه 12 ساله ام می گم
    یه مرد گاهی فکر می کنه مخفی کردن بعضی از روابط کاری بهتره
    آخه فکر می کنه اگه همسرش بفهمه بیشتر دعوا میشه
    و این طرز تفکر بیشتر باعث حساس شدن زن میشه تا آرم کردنش
    اما باور کن همسرت خواسته احساس امنیت رو برگردونه به خونه اما راهشو بلد نبود.
    همسرت دوست داره وگرنه هیچ وقت گریه نمی کرد پس ببین حتی فکر کردن به جدایی دلشو میلرزونه از خود بی خودش می کنه
    باور کن هیچی نبوده و فقط یه ارتباط کاری بود
    (اینا نظرات من بود امیدوارم کمک کنه و مفید باشه)

  14. 4 کاربر از پست مفید صاعد تشکرکرده اند .

    صاعد (چهارشنبه 11 بهمن 91)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 بهمن 92 [ 21:59]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    286
    امتیاز
    270
    سطح
    5
    Points: 270, Level: 5
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered250 Experience Points
    تشکرها
    1,336

    تشکرشده 1,148 در 268 پست

    Rep Power
    41
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    دلم داره می ترکه
    دلم می خواهد برم تو بغل شوهرم و زار زار گریه کنم. اول اینکه مطمئنم پسم می زنه چون بهم گفته فعلا کاری به کارم نداشته باش وگرنه می رم خونه بابام اینا. دوم این که باید از وابستگی بهش درآم
    خداااااااااااااااااااایا. یلی دوستش دارم.
    نمی خواهم انقد دوستش داشته باشم
    باران بهاری عزیز
    تا حالا بارها باهاش حرف زدم. تو همین دو روز هم سعی کردم باهاش با آرامش حرف یزنم. ولی اون به خودش حق می ده که هر طور صلاح می دونه عمل کنه و بهم می گه اگه بهت قول دادم که دیگه کاری نکنم،پس باید بهم اطمینان کنی.
    می گه به خودش مربوطه اس ام اس و ایناش و این کار من وارد شدن به حریم خصوصی اونه
    بدبختی اینه که اون تا به حال به حریم خصوصی من وارد نشده و هیچ باری سر این قضایا بهم گیر نداده.چرا؟ چون من انقدر همیشه مراقب رفتارم بودم و انقدر مطمئنه دوستش دارم که یه درصد هم احتمال نمی ده خطایی ازم سر بزنه
    اگه می خواهم ادامه بدهم باید دست از چک کردنش بردارم.چون دیروز فهمیدم که هر چی بیشتر چکش کنم بیشتر مخفی می کنه
    خواهش می کنم کمکم کنید
    بهم وقت داده تا برای آینده تصمیم بگیرم. با آرامش رو به زندگی مون برگزدونم و دیگه هیچ وقت هیچ وقت بهش گیر ندهم و یا طلاق بگیریم
    فکر این که یه روز پیشم نباشه، دیوونه ام می کنه.
    از یه طرف هنوز ته دلم بهش شک دارم
    خدااااااااااااااااا
    خسته شدم

  16. 5 کاربر از پست مفید shabe niloofari تشکرکرده اند .

    shabe niloofari (چهارشنبه 11 بهمن 91), آبی آسمونی (شنبه 03 مهر 95)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 21:42]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    3,890
    سطح
    39
    Points: 3,890, Level: 39
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,697

    تشکرشده 825 در 209 پست

    Rep Power
    31
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    الهی عزیزم انقد خودتو اذیت نکن ...خب برو تو آغوشش یواشکی برو آروم آرم ...بعد بش بگو تصمیمت چیه...خب میگه کاریه خب اذیت میشه...تو بودی چه میکردی؟برو بحرفام گوش کن ...اون پست نمیزنه چون دوست داره خط و نشون کشیده برات...برو صبح بیا بهمون بگو...قبلش هم وضو بگیر بخدا توکل کن تا آرامش نصیبت شه...منتظر نتیجما...صبح منتظرتم.

  18. کاربر روبرو از پست مفید باران بهاری11 تشکرکرده است .

    setare_000 (چهارشنبه 11 بهمن 91)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آذر 95 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    394
    امتیاز
    4,863
    سطح
    44
    Points: 4,863, Level: 44
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    906

    تشکرشده 891 در 308 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: نمی توانم خاطرات بد گذشته ام رو فراموش کنم

    چه دختر مهربون و دوست داشتنی برات دعا می کنم همسرت قدرت رو بدونه. ولی خودتم حساسیتت رو کم کن. خدا کریمهه

  20. 2 کاربر از پست مفید mehran21 تشکرکرده اند .

    mehran21 (چهارشنبه 11 بهمن 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  2. توجه توجه، سریعا صندوق پیامهای خصوصی خود را تخلیه فرمایید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 تیر 90, 16:22
  3. توجه توجه :نكات بسیار مهم در رویكرد جدید تالار همدردی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 88, 22:57
  4. تجربه نيست ولي نظريه است ( توجه ، توجه ، توجه )
    توسط honarmand در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 25 اسفند 86, 18:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.