سلام دوستان
خیلی خوشحالم که اینجا هستم
من یه مشکلی دارم که البته هنوز نمیدونم مشکل هست یا نه ! من حدود چهار سال پیش از طریق چت با یه آقایی آشنا شدم که خیلی اتفاقی بود و صحبت هامون هم در مورد مسائل سیاسی بود . هر دو خط یکسانی از نظر سیاسی داشتیم به همین خاطر یه مدت باهم در مورد این مسائل حرف میزدیم و کارای فرهنگی مشترک و به هم معرفی میکردیم . در طول این مدت اون آقا به من وابسته شد اما من همین که دیدم به من وابسته شدم باهاش خداحافظی کردم .اما هراز گاهی به هم ایمیل میزدیم. تا اینکه من نامزد شدم و بهش ایمیل زدم که من ازدواج کردم و دیگه به من ایمیل نزنه . اون هم قبول کرد . بعد از تقریبا دو سال و نیم وقتی من داشتم ایمیل هایی که داشتم پاک میکردم ایمیل های اون آقا رو دیدم و خواستم دوباره باهاش حرف بزنم . هدفم تفریح بود .
کار احمقانه ای کردم . بهش پیام دادم و گفتم من همون دختر چند سال پیشم و ازدواج نکردم . و گفتم تو خواستگاری بهم خورد. اون اقا هم انگار دنیا رو بهش داده باشن خیلی خوشحال شد و گفت تو تمام این مدت فکر منو نتونسته از ذهنش بیرون کنه.خلاصه دوباره از طریق چت باهم حرف میزدیم .و اون از فکرها و احساسات خوبش نسبت به من میگفت. اما من چون هدفم سرکار گذاشتن بود فقط لذت میبردم از اینکه این همه تونستم یکی و سرکار بذارم .البته بیشترین چیزی که باعث شد تا سرکارش بزارم این بود که میدونستم خیلی راحت با دخترا رابطه برقرار میکنه . میخواستم اذیتش کنم تا بدونه اینقدر راحت نباشه . خلاصه رسید به جایی که گفت من کی بیام خواستگاری ؟ در حالی که من ازدواج کرده بودم . منم کلی بهانه آوردم که پدرم راضی نمیشه و .. . . و اون خیلی اصرار میکرد .خلاصه یه روز از کارم پشیمون شدم و همه چیزو گفتم . اینکه ازدواج کردم .خیلی ناراحت شد اما گفت میخوام برات برادر بمونم . منم قبول کردم . حالا از اون روز من مثل خواهر اون مثل برادر باهم چت میکنیم . اما حرفای احساسی و . . . نمیزنیم.
به نظرتون کارم اشتباهه ؟ چیکار کنم؟
البته من واقعا بهش حس خواهر پیدا کردم . حس میکنم برادر واقعی خودمه . یه طورایی وابسته اش شدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)