باسلام به همه باید اقرار کنم از دیدن این سایت خیلی خوشحال شدم واحساس کردم دوستای زیادی برای شنیدن درد دلهام پیدا کردموبه همین خاطر بدون معطلی عضو
شدم به امید هم فکری وکمک همه دوستای خوبم.
من 21سالمه تا1سال پیش با هیچ پسری رابطه نداشتم ولی سال پیش از طریق تلفن با پسر27ساله به نام رسول آشناشدم
وبه نیت ازدواج پیش رفتم چون شرایط و اخلاقش منو مجذوب کرده بود.
الان بعداز گذشت 1سال هردو ما به شدت بهم وابسته شدیم
و علاقه داریم ولی مشکل اساسی ما اینه که از 2شهر متفاوتیم البته ایشان به خاطر شرایط کاریش حدود
4ساله در شهر ماهستن .
حدود 1ماه پیش با کلی زحمت و اسرار خانوادشو راضی کرد وبرای خواستگاری به شهر ما آورد .
الآن خانواده ها دیگه همدیگه را شناختند ولی خانواده رسول علی رغم اصرارزیادش حاضر به ادامه مراحل خواستگاری نیستن چون خانواده ها از رابطه ما اطلاع ندارن وچون ما از 2شهر متفاوتیم مخالفت میکنند
الآن رسول به خاطر فشارهای من که اسرار داشتم سریعتر خانوادشو راضی کنه وهم فشار خانوادش که به هیچ عنوان زیر بار نمیروند
2روز پیش با پیامک از من خداحافظی کرد و به من گفت که بیخیال این ازدواج بشم
حالا من 2روزه باسختی زیاد صبر کردم وباهاش رابطه نداشتم من میدونم تصمیمش
به خاطر ناراحتیش وفشار روانیش هست دلیلش بی علاقگی به من نیست میخوام ازتون بپرسم با این علاقه 2طرفه وبا این شرایط موجود وظیفه من چیه؟
البته تو این مدت فهمیدم راه درستی برای ازدواج انتخاب نکردم ولی کاریه که شده وحاضر نیستم چشمم
رو به راحتی به روی عشقم ببندم واقعا در مانده ام کمکم کنید...
علاقه مندی ها (Bookmarks)