به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    دوستان خوبم سلام. راستش حالم اصلا خوب نیست و احتیاج به همفکری شما عزیزان دارم.
    من چند وقت قبل یه تاپیکی داشتم با عنوان " چه جوری می تونم آرومش کنم؟" که توی اون لحظات بحران کمک خوبی بهم کرد و متاسفانه الان با مشکل جدیدی روبرو شدم.
    درست 50 روزه که پدرشوهرم فوت شده و من احساسات بدی نسبت به زندگیم و شوهرم و خودم پیدا کردم.
    من فکر می کنم که همه چیز داره بهم تحمیل میشه و من هیچ حق انتخابی ندارم. هیچ جایگاهی ندارم و من باید مطابق میل دیگران رفتار کنم تا آدم خوبی باشم.
    نمی دونم شاید این چند روز چون نزدیک دوره ی ماهیانه ام هست؛ باز بهم ریختم و انتظار توجه و محبت رو از طرف همسرم دارم.
    احساس می کنم شوهرم هر چه قدر بیشتر به مادرش محبت می کنم و بیشتر دارم باهاشون سازگاری می کنم داره انتظارش بیشتر میشه! همه رو به چشم یه وظیفه می بینه که من باید انجامش بدم.
    حالم اصلا خوب نیست و این انتظارات و توقعات روزبه روز داره بیشتر میشه و من نگران از آینده ی زندگیم. ما تا چهلم آقا 90 درصد پیش مادرش خوابیدیم. البته درسته که اون ده درصد رو با جون و دل کنار هم بودیم و پایین با هم لحظات عاشقانه ای داشتیم. اما بعد از مراسم چهلم قرار شد که فعلا تا ماه های اول دو روز اول هفته رو ما پیش مادرش باشیم؛ سه روز وسط دختر همسایه ی بغلی که فوق العاده آدم های خوبی هستند و مادرشوهرم هم بسیار بسیار بهشون کمک می کرد همیشه! و دو روز آخر رو هم دختر بزرگش پیشش باشه!
    اما دیروز مادرش اومده میگه دختر همسایه دو روز بخوابه؛ یه روز دیگه رو شما بازم بخوابید پیشم! بچه ها باور کنید که مساله تعداد روزهای خوابیدن نیست؛ مساله...
    توی پست بعدیم براتون میگم.

    راستش مساله اینه که من نگران اینم که نکنه روز به روز توقعاتش بره بالا از ما و دایره ی انتظاراتش بزرگتر و بزرگتر بشه؟
    مساله رفتارهای همسرمه که نمی تونه تعادل رو برقرار کنه و توی این چند روزی که ما بالا بودیم اصلا اهمیتی به من نداد؛ چرا؟ چون مادرش میگفت که امروز بریم خونه ی فلان برادرم تا دلمون نگیره و من مخالف بودم چون ظهر اونها خونشون بودن! مساله این شده که حالا هر وقت ناراحتی بین مون پیش بیاد جوری رفتار میکنه که مادرش بفهمه و باز هم مثل قدیم بخواد بین ما قرار بگیره که من از این مورد متنفرم!
    مساله اینه که شوهرم توی بهترین لحظاتی که می تونیم کنار هم باشیم میگه یاد پدرم افتادم و اعصابم خورد شده و خسته ام و می خوام بخوابم. باور نمی کنید دیشب چقدر اذیت شدم؛ صبح رفته بودم سر کار تا ساعت 2. از اون موقع تمام کارهای خونه رو انجام دادم؛ بهترین لباس رو پوشیدم؛ بهترین آرایش رو کردم. شربت و میوه رو آماده کردم. بهش زنگ زدم که منتظرتم! آماده و منتظر بودم که بیاد خونه! آخه من همیشه شیفت کاریم بعد از ظهریه؛ این یه هقته بخاطر یکی از همکارام من صبح می یام سر کار؛ دوست داشتم حالا که موقع اومدنش خونه هستم بهترین استقبال رو ازش داشته باشم. غذایی که دوست داشت رو گذاشتم.
    وقتی اومد رفت یه دوش گرفت و بعدش نشست و یه مقدار میوه و شربت خورد و گفت که کلی کار دارم باید برم؛ دید من همین جوری دارم نگاهش می کنم، اومد یه بوسه ی محکم کرد و رفت! تا ساعت 9 شب بیرون بود؛ بعدشم وقتی فقط ازش خواستم که لباس هاش رو از روی مبل برداره؛ عصبانی شد که خسته ام؛ ولم کن تازه از بیرون رسیدم؛ یه دلخوری بین مون پیش اومد و حالا تا وقتی شام بخوریم و مادرش بره؛ داشت قیافه می گرفت که من ناراحتم!
    نمی دونم چرا پیش مادرش می خواد نشون بده که حتما موضوعی بین مون پیش اومده؟

    صبح از ناراحتی و نگرانی از آینده ی زندگیم با ناراحتی گفتم که اصلا مگه قرار ما هفته ای دو شب نبود؛ چرا الان باید روزهای چهارشنبه رو هم ما باید بریم؟ گفت: نمی تونم مادرم رو تنها بذارم که از تنهایی سکته کنه؛ گفتم من دوست ندارم که بخوابم! گفت: دوست نداری من میرم بالا!
    گفتم: یعنی حاضری زنت تنها بخوابه که مادرت تنها نباشه؟ با شنیدن این حرفش از ناراحتی داشتم سکته می کردم؛ اون قدر عصبانی و ناراحت و دلگیر شده بودم که نمی دونستم باید چیکار کنم! گفت: من تا آخر عمر هم مادرم رو تنها نمی ذارم؛ گفتم: عیب نداره؛ این خواسته ات هست؛ من هم روش فکر می کنم ببینم می تونم یا نه؟ اگه دیدم نمی تونم باید یه فکر جدید بکنم، گفت: می تونی بری خونه ی بابات و این اولین بار بود که توی این لحظات این حرف رو بهم گفت و چقدر برام سخت و سنگین بود که بعد از این همه گذشت ( البته از دید اونها؛ وظیفه) بخوام این جرف رو از زبونش بشنوم!گفت: تو یه عروس بدجنسی؛ یه آدم ... گفت و بعد هم فلانی و فلانی و فلانی رو مثال زد که با مادرشوهرشون زندگی می کنن و خلاصه، فکر می کنم باید فکرامو بکنم و
    به همین خاطر در مورد این مساله می خوام راهنماییم کنید که از همه ی زوایا ببینمش و تصمیم درست رو بگیرم.
    ممنونم و معذرت می خوام بخاطر پر حرفیم!
    و منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان

  2. 5 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 27 اردیبهشت 90), الهام20 (چهارشنبه 06 آذر 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اسفند 91 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-1-09
    نوشته ها
    423
    امتیاز
    5,445
    سطح
    47
    Points: 5,445, Level: 47
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    3,495

    تشکرشده 3,519 در 509 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    عزیزم چرامادر شوهرت نمیادپیش شما؟
    درکت می کنم چون خودمم مشکل تورودارم،یعنی هفته ای 2 یا3 روزش روبایدپیش مادرشوهرم بخوابیم.سخته آدم خونه وزندگیشو ول کنه بره یه خونه دیگه!
    ولی می دونی من همیشه فکر میکنم شاید این اتفاق برای مادرخودم پیش بیاد اون موقع من همش ازهمسرم توقع دارم زیادبهش محبت کنه و ازدل وجون بخواد پیشش بمونیم.برای همین هم این منم که پیشنهاد خیلی چیزارو میدم،عرض این چند روزه که پیششیم من هرکاری ازدستم بربیاد برای مادرش کم نمیذارم ، همسرم هم اینو خیلی خوب می فهمه، ولی موضوع همسرتو فرق داره چون شایدهنوز نتونسته خودشو بانبود پدر وفق بده،ازدست دادن عزیز خیلی سخته ومدتها طول میکشه تا آدم بتونه کناربیاد وخودشو پیداکنه!

  4. 6 کاربر از پست مفید داملا تشکرکرده اند .

    داملا (شنبه 31 اردیبهشت 90)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    96
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    del عزيز! من نظرات كارشناسانه ندارم اما دوست دارم يه چند تا نكته رو بهت بگم كه شايد متوجهش نباشي.
    اولا اون دليل جسمي كه آوردي تاثير زيادي داره و براي خود بنده يهو زندگي پر از نااميدي و مشكلات چندبرابر سخت تر بنظر مي رسن. اما بعد چند روز اون پرده سياه از جلوي چشمام برداشته ميشه. پس بهتره با غذاهاي گرم و مقوي و سرشار از آهن خودتو تقويت كني.
    دوم، اصلا در اين زمينه ها بهت پيشنهاد مصالحه نمي دم چون محبت و فداكاري كه بزور و فقط براي رعايت حال ديگري باشه در طولاني مدت آدم رو فرسوده مي كنه و به شكل انفجاري بعدها خودشو نشون مي ده. اونوقته كه با كمال تعجب بقيه مي پرسن چت شد؟ تو كه تا ديروز خيلي خوب و مهربون بودي؟؟
    نظر بنده اينه كه حتما افكارتو با شوهرت درميون بذاري اما با عرض شرمندگي لحن گفتنت اصلا خوب نيست. يعني حالت جبهه گرفتن در مقابل مادر همسرت رو نشون ميده كه اين خيلي بده و باعث ميشه نتيجه نگيري.
    مي تونستي با لحن دلسوزانه در يك موقعيت رمانتيك پس از اينكه كلي درباره مادر همسرت دلسوزي كردي بگي كه بايد اجازه بديم مادر كم كم اين قضيه رو بپذيره و ما هرچي بيشتر كنارش بمونيم وابسته تر مي شه و زمانهايي كه نيستيم خيلي اذيت ميشه. خدا وقتي درد مي ده صبرشم مي ده و اينجوري ما فقط داريم دردسر مادر رو زياد مي كنيم.
    خلاصه از اين مدل حرفها بزن ايشاالله نتيجه ميگيري گل من

  6. 5 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (یکشنبه 01 خرداد 90)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 10:43]
    تاریخ عضویت
    1390-2-12
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    3,908
    سطح
    39
    Points: 3,908, Level: 39
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    341

    تشکرشده 352 در 169 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    سلام من کوچکتر ازاونم که نظر بدم ولی چون خودمم هفته ای یه بار میرم پیش مادربزرگم درکت میکنم
    ولی من با اریانا جون موافقم ازدست دادن عزیز خیلی سخته و بدترین خاطراتم معمولا از این دوران به یاد آدم میمونه که مثلا فلانی این حرف رو زد و... پس سعی کن تو این شرایط سخت خاطرات خوبی برای زندگیت رقم بزنی وفکر کن برای خودت (خدانکرده)این مشکلات پیش بیاد الان حساس هم شدی چون خیلی بهش فکر میکنی به نظرمن سعی کن به شوهرت نشون ندی خیلی حساس شدی رو این موضوع که بعنوان نقطه ضعف ازش استفاده کنه درکش کن وپیشنهاد بکن برای اینکه خیلی تکراری نشه وتنوع باشه یه شب درهفته اون بیاد خونتون یا قبل ازاینکه شوهرت پاشه بره بالا تو پیشنهاد کن که بیا زودتر بریم بالا و پیش مامان باشیم مطمئن باش جواب محبت همیشه بدی نیست فقط تحمل وصبروزمان میخواد.شوهرتو درک کن اونم الان تو شرایط سختیه تکیه گاه خونشون فوت شده واحساس میکنه الان اون تکیه گاه خونست ومیخواد به نحو احسن وظیفشو خوب اجرا کنه حتی به قیمت بحث با شما ولی شما باید الان بهش بفهمونی که همراهشی واون غیرازمامانش تکیه گاه خونه خودش هم هست.موفق باشی عزیز

  8. 3 کاربر از پست مفید سارابختیاری تشکرکرده اند .

    سارابختیاری (سه شنبه 27 اردیبهشت 90)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    ممنون از همه ی دوستانی که تا الان نظر دادن؛ فعلا می خوام نظرات رو فقط بشنوم و بعد در یک فرصت مناسب با شما تعامل داشته باشم تا بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم.
    و الان منتظظظظظظظظظظظظظظظظظظظررر رررررررررررررررررم که نظرات همه ی عزیزان رو در مورد این موضوع و دیدگاه های مختلف رو بشنوم.

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 مهر 90 [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1389-11-07
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    1,775
    سطح
    24
    Points: 1,775, Level: 24
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 196 در 47 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    گذشت زمان همه چی رو مثل روال قبلش میکنه فقط باید صبر کنی و با خونواده شوهرت همدردی کنی تو این شرایط وقتی یه عزیزی از خونواده واسه همیشه میره کل افراد خونواده بیشتر قدر همو میدونن و دوس دارن همش پیش هم باشن درست مثل شوهر و مادرشوهر شما ... الان احساس تنهایی میکنن ... حتی یه لحظه تنهایی تو اون شرایط ادمو دیوونه میکنه من کامل خونواده شوهرتو درک میکنم ... delعزیزم ایشاله هیچ وقت داغ عزیز نبینی خیلی سخته یه زمان بیشتری به شوهرت بده شرایط اون کاملا طبیعیه ... اگر اون با عصابنیت جواب حرفهای شما رو میده فقط بخاطر اینه که فکر میکنه درکش نمیکنی بجای اینکه تسکین دهنده ی دل زخم دیده اش باشی بدتر نمک رو زخمش نپاش . تو که اینقدر خوبی حیف نیست بخاطر یه سوءتفاهم زندگیتو خراب کنی تا حالا باهاشون همدردی کردی یه مدت دیگه هم روش و مادر شوهرتو مثل مادر خودت بدون مطمئن باش همه چی درس میشه

  11. 4 کاربر از پست مفید پریسا65 تشکرکرده اند .

    پریسا65 (شنبه 31 اردیبهشت 90)

  12. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    دوستان خوبم سلام
    امروز اومدم تا پاسخ دوستانی رو که لطف کردند و راهنماییم کردند و همین طور نتیجه ای رو که تا به امروز گرفته ام رو با شما در میون بگذارم.
    عزیزم چرامادر شوهرت نمیادپیش شما؟
    آریانای عزیز؛ خونه ی ما یه خونه ی سه طبقه ست که مادرشوهرم طبقه ی بالا و ما طبقه ی همکف می شینیم؛ زیرزمین هم قبلا مستاجر می داند و الان وسایل اضافی مون رو جمع کردیم. راستش در خونه ی ما قبلا جدا بود و ما از کوچه رفت و آمد داشتیم و مادرشوهرم اینها از خیابون اصلی؛ اما حالا بخاطر شرایط پیش اومده؛ در مشترکی رو که بین دو طبقه بود رو باز کردیم و از اون در مشترک رفت و آمد می کنیم.
    اینکه یک یا دو روز برید و برگردید به نظر من مشکلی نداره؛ اما اینکه احساس کنید زندگیه دو نفره تون حالا تبدیل شده به یه زندگی سه نفره؛ یه مقدار آزاردهنده ست!
    نمی دونم؛ نمی تونم تصور کنم که این اتفاق برای مادر خودم پیش بیاد! راستش فکر می کنم آدم ها هیچ وقت دوست ندارن که تصور آینده ی بد رو برای عزیزانشون داشته باشن! البته تا حدودی می تونم درک کنم شرایطش رو و توی این چند وقت و چند روز هم تمام سعیم رو کردم که تا اون جایی که می تونم درک کنم؛ اما زندگی برای همیشه به این صورت یه مقدار سخته!
    اگر یه مهمونی برای چند روز باشه؛ میشه راحت باهاش کنار اومد؛ اما وقتی احساس کنی که زندگیت شده بی در و پیکر! بدون حریم! این فکر می کنم مشکل ساز بشه! الان تمام این هفته رو مادرشوهرم کل شب رو پیش ما خورده؛ توی خونه ی ما تا آخرین لحظه نشسته و دو روز رو بالا خوابیدیم؛ دو روزی رو هم که دختر همسایه اومده بوده برای خواب؛ تا ساعت 12 خونه ی ما نشستن و بعد رفتن و ما هم با وجود ایشون همین جوری مثل دو تا مهمون با حرفهای معمولی نشستیم!
    فکر کنید من و شوهرم همیشه با هم شام می خوردیم؛ کنار هم می خوابیدم روبروی تلویزیون؛ من لباسهایی رو می پوشیدم که آزادتر بودم؛ کلی با هم شوخی می کردیم اما حالا باید پوشیده تر باشم؛ پامو دراز نکنم؛ فکر این که ناراحتیم و احساساتم رو بروز بدم رو نکنم؛ همه ی اینها تغییراتی هست که توی زندگی من به وجود اومده!



    سرافراز عزیز؛ بله این دوران بد جوری توی روحیه ام تاثیر میذاره؛ بنابراین سعی می کنم به توصیه ات عمل کنم!
    دیروز به پیشنهادت عمل کردم و با همسرم در مورد احساساتم و پذیرش این تغییرات از جانب هر دومون باهاش صحبت کردم و البته حرفهایی که صبح بهم زده بود! با کمال آرامش گفت: که همه ی حرفهای صبحم از روی عصبانیت بود. بهش پیشنهاد رفتن پیش یه روان شناس بالینی رو دادم که گفت: فکر خوبیه! اما من دوست دارم بریم پیش آقای سنگ تراشان که بیشتر در جریان زندگیمون بوده؛ و من البته چون دوست داشتم در مورد بعضی از رفتارهای همسرم؛ که یه مقدار برام سنگین بوده؛ قبل از بچه دار شدنمون با یه روان شناس صحبت کنم؛ فکر کردم که باید با مدیر محترم و عزیز همدردی صحبت کنم و نظرشون رو بپرسم در این مورد؛ ولی هر دو یقین داریم که باید مشورت کنیم و به فکر راهکارهای جدید برای زندگی مون باشیم.
    -----------------------------------------------------------------------------------------------
    سارای عزیزم؛ ممنونم، به پیشنهادت عمل کردم و به مادرشوهرم گفتم که روزهای چهارشنبه برای اینکه تنوعی باشه؛ شما بیایید پایین! اولش قبول کرد؛ اما دیشب آخر شب گفت: که من اگه جام عوض بشه؛ نمی تونم بخوابم؛ شما بیایید پایین که من باز گفتم چه فرقی می کنه؛ بجای اینکه شما همش بالا باشید و توی اون چهاردیواری؛ بیایید اینجا پیش ما؛ اون جوری کمتر فکر و خیال می کنید؛ که گفت: نه! امشب هم به دختر همسایه میگم که بیاد! نمی دونم؛ اما امشب چون می خوایم بریم مهمونی؛ حتما دیر وقت میشه و البته فکر می کنم باز ما باید بریم بالا!
    اما پیشنهاد خوبی بود؛ در مورد هم حسی هم تمام سعیم رو دارم انجام میدم.
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پریسای مهربونم از شما هم ممنونم.

  13. 3 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 01 خرداد 90)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 10:43]
    تاریخ عضویت
    1390-2-12
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    3,908
    سطح
    39
    Points: 3,908, Level: 39
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    341

    تشکرشده 352 در 169 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    سلام delعزیز
    خیلی خوشحالم که شوهرت عین خودت آدم فهمیده ای هست ان شالله که همیشه خوشبخت باشین
    ممنون که نظر منو قابل دونستی واست دعامی کنم تو این امتحان سربلندوشاد بیای بیرون ویه تجربه خوب وشیرین تو زندگیت ورق بخوره

  15. 2 کاربر از پست مفید سارابختیاری تشکرکرده اند .

    سارابختیاری (شنبه 31 اردیبهشت 90)

  16. #9
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,602
    امتیاز
    308,765
    سطح
    100
    Points: 308,765, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,763

    تشکرشده 37,309 در 7,141 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    با سلام
    چند نکته هست که در مورد خودت و همسرت می دانی، اما گاهی در موقعیت های فشار هر دو شما فراموش می کنید و رفتاری را انجام می دهید که دلخواهتان نیست.
    شما آدم دقیق و حسابگری هستید. کمی مضطرب بوده و نگرانی آینده را بیش از حد اعتدال دارید.
    همسرتان فردی هست که تحت فشار عصبانی می شود
    و اکنون زمان کمی از فوت پدرهمسرتان می گذرد و او احاطه کمی بر اوضاع دارد.

    شما باید با سعه صدر بیشتر و بدون نگرانی از آینده (بدون نگرانی از اینکه ممکن است این وضع همیشه ادامه پیدا کند.) در این لحظات بیشتر همسرت و مادرش را درک کنید.


    در زندگی لحظات سخت و راحت زیادی پیش می آید. اما گاهی این سختی ها بیشتر متوجه یکی از زوجین هست. مثل داغ عزیزان نسبی همسر، در اینگونه موارد باید یکدلی و همدلی و همدردی همسران بیش از همیشه باشد و گذشت و سعه صدرشان ماکزیمم شود.

  17. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (یکشنبه 01 خرداد 90), الهام20 (چهارشنبه 06 آذر 92)

  18. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: بهترین تصمیم در این شرایط چیست؟

    با تشکر و سپاس از مدیر همدردی عزیز؛ راستش برای بار سوم هست که دارم این متن رو می نویسم و نوشته هام پریدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    فکر می کنم در مورد هم حسی و همدردی کاملا حق با شماست و این من هستم که یه مقدار عجول و کم تحمل هستم؛ باید بیشتر به زمان اهمیت بدم! اما فکر می کنم که همسرم بشدت با خودش و احساساتش درگیر شده!
    اینکه دچار عذاب وجدان شده نسبت به مادرش! اینکه چرا باید مادرش وقتی ما هستیم به دیگران رو بنذاره که بیایید و پیش من بخوابید!
    اینکه ما روزها کنار هم باشیم و شبها تا آخر عمر بریم و پیش مادرشوهرم بخوابیم!
    احساس می کنم همش براش شده یه غصه ی سنگین که نمی تونه براش راه حلی پیدا کنه و این افکار و احساسات و مخالفت من مبنی بر اینکه نمی خوام تا آخر عمر شبها توی خونه ی مادرش باشم؛ داره بیشتر آزارش میده و البته از این لحاظ خوشحالم که مشغول بودنش باعث شده که بفهمم که چقدر وابسته ام و باید فکری به این وابستگی که فقط و فقط شبها هست داشته باشم!
    لطفا راهنماییم کنید که چه پاسخی به این درخواست همسرم مبنی بر اینکه ما تا آخر عمر شبها پیش مادرش بخوابیم داشته باشم؟
    ممنون و سپاسگذارم از تمامی دوستانی که راهنماییم می کنند!


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 18:36
  4. 1 مقدمه:انسان کیست؟! انسانیت چیست؟!
    توسط مدیرهمدردی در انجمن منحصر به فرد بودن انسان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اردیبهشت 90, 05:24

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.