سلام.
دیگه نمیخوام بگم شوهرم خانوادم یا هر کس دیگه ای. فقط میخوام از خودم گله کنم، از خودی که دیگه به زانوم دراورده، از خودی که به معنای واقعی خستم کرده.از خودم بدم میاد.
من یه آدم وابسته، حساس و زود رنج هستم که خودمم نمیدونم دارم چی کار میکنم. زود عصبانی میشم.از تهمت متنفرم اما همیشه دچارش میشم.
متاسفانه انقد حرف بقیه واسم مهمه که در اوج عصبانیت ازشون خواهش میکنم که بهم فرصت بدن واسشون توضیح بدم و وقتی بانامردی کامل رو حرف خودشون پافشاری میکنن و به تهمتاشون ادامه میدن و میخوان اون محیطو ترک کنن حتی شده به لباسشون میچسبم و التماس میکنم بهم گوش بدن حتی به قیمت اینکه کتک بخورم و دستام و بدنم کبود شن. تازه بعد از اینم منت و منت ومنت و......
از قهر، از رفتن و برنگشتن، از تنها موندن، از حرفها و تیکه های مردم، از سرزنش و سرکوفتهای خانواده ام و از سایه خودم میترسم.
از بچگی همین بودم حتی وقتی مقصرم نبودم معذرت میخواستم.وقتی کسی باهام قهر بود نه خواب داشتم و نه خوراک. از رنگ چهرم همه میفهمن. دستام میلرزن.
چرا من انقد خودمو ذلیل و خوار میکنم.چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون تا حالا تجربه کردم وقتی تنهام دوست دارم بمیرم . چون تا حالا تیکه و سرکوفت زیاد شنیدم. چون این جور وقتا صدای قلبمو میشنوم. چون بی خیال نیستم. چون بی عرضم.
این میدونم دیگه دارن از این رفتارم سوء استفاده میکنن. ازم باج میگیرن.
خیلی وقتا بیخودی دلم میگیره، واقعا بیخودی، دوست دارم گریه کنم. از رابطه جنسی حالم به هم میخوره. بلد نیستم با هرکسی چطوری برخورد کنم. وابستم. زودرنجم. با اینکه به خدا ته دلم هیچی نیست جز مهربونی اما نمیدونم چطوری حرف میزنم که متهم میشم، که از صحبتام بدشون میاد، اون چیزی که برداشت میکنن با نظر من زمین تا آسمون فرق داره. چی کار کنم چه خاکی توسرم بریزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند روز پیش رفتم پیش یه روانپزشک بهم چندتا دارو داد و گفت بعد از اتمام اینا دوباره بیا پیشم.
کمکم کنید رفتارامو درست کنم.![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)