نمی دونم از کجا شروع کنم.
زنی هستم 35 ساله 10 ساله ازدواج کردم و فرزند هم دارم.
یک سال پیش به صوزت اتفاقی متوجه خیانت همسرم شدم . همسرم ابراز پشیمانی کرد و سعی در جبران. و در این مدت هم زیر نظر مشاور بودیم.
اون زن از کارگرای همسرم بوده و همسرم رو درگیر مشکلات زندگی اش می کند وهمسرم از سر دلسوزی وارد یک بازی می شه . جوری که اون زن از همسرش طلاق می گیره و با همسرم ازدواج موقت می کنند.
چندین سال این قضایا مخفیانه بوده .
من متوجه می شدم در اون سال ها همسرم خیلی بهم دروغ می گه و گاهی بی علت با من بدر فتاری می کرد . اما در کل دل رئوفی داشت و داره .
بعد از گذشت یک سال پر از فراز و نشیب هنوز که هنوزه اون زن برامون مزاحمت ایجاد می کنه .همسرم بهش بی محلی می کنه و حتی در تدارک این هست که از این شهر بریم.
اما از لحاظ مالی روز به روز بدبیاری می یاره و گره تو کاراش می افته.
همسرم برای جبران گذشته کار جدیدی رو شروع کرد و خودش رو غرق کار کرد مشکلاتمون کم بود مشکلات کار جدید هم اضافه شد.
تو این یک سال خیلی از خودش مایه گذاشته اون مرد خوبیه.
اما باز هم همون اشتباهات گذشته داره تکرار می شه. توی کار جدید باز هم کارگرای مشکل دار .و همسر من هم ناجی.
دقیقا بار اول که اون زن رو چند سال پیش دیدم و متوجه شدم همسرم خودش رو درگیر مشکلات خانوادگی اش کرده به همسرم آگاهی دادم که دوری کن مسایل خانوادگی کارگرها رو وارد کار نکن تو روحیه دلسوزی داری و دیگران ازت سو استفاده می کنند که شد این.
الان هم باز همون قضایا در محیطی جدید با کارگرانی جدید. ویکدنگی همسرم و مطمئن بودن به خودش.
از لحاظ روحی ضعیف شدم . دوست داشتن و نفرتم به یک اندازه هست.
گاهی اونقدر دلتنگش می شم که ساعت ها گریه می کنم اما به محض اینکه می بینمش از نفرت نمی تونم نگاهش کنم.
هر موقع بهش گفتم دوستت دارم می گه الکی می گی.
حتما دوست داشتنم بر دلش نمی شینه که می گه الکی.
دیشب سر یه موضوع پیش پا افتاده عصبانی شدم و اون و بچه ها رو از خونه بیرون کردم وگفتم تا ازم عذر خواهی نکردی حق ندارید به این خونه برگردی.
اما ماجرای بحث دیشب: از اونجایی شروع شد که دوشب پیش گفتم شب آرزوها برای همه دعا کردم برای فلانی و فلانی چقدر دلم شکست. اما فقط یک نفر رو نفرین کردم (اون زن منظورم بودچون شیرازه زندگیمو پاره کرد وریشه بی اعتمادی و ترس واضطراب رو تو دلم کاشت وهنوز که هنوزه مزاحممون می شه) که همسرم فریاد کشید بسه دیگه کاری نکن که من تو رو نفرین کنم.
گذشت فرداش که از سر کار اومد به من گفت که شلواری که اتو کرده بودی کثیف بود در صورتیکه مطمئن بودم تمیز بوده وچون با دقت اتوش کرده بودم غیر ممکن بود اون کثیفی ها رو نبینم . ناراحت شدم و ازش خواستم بابت دروغی که بهم نسبت داده ازم عذر خواهی کنه همه چیز شوخی بود داشت می رفت بیرون به ایشون گفتم تا عذرخواهی نکردی هم بابت دیشب که من رو هم رده اون زن کردی ونفرین من رو در حق اون با نفرین خودت در حق من جواب دادی و هم بایت شلوار اجازه نداری برگردی که با غرور تمام گفت نه تنها بر نمی گردم اسمت رو می گذارم توی بلاک لیست ها و تماس هاتم جواب نمی دم.
حالب بود آخه اخیرا نرم افزاری روی گوشیش گذاشته واون زن رو بلاک کرده تا از تماس ها و پیام هاش راحت بشه در ظرف دو روز من رو دوبار هم رده اون قرار داد.
من دیگه نتونستم تحمل کنم و بچه ها رو پشت سرش از خونه بیرون کردم .
تا ساعت 2 نصفه شب بیرون بودند اما برگشتند.
من دوست نداشتم هیچ موقع برگردند. خیلی خسته ام. خیلی زود عصبی می شم.
توی عید خونه پدرمینا بودیم پدرم یه برخورد با بچه هام کرد نتونستم تحمل کنم و از خونشون زدم بیرون وحالم بد شد جوری که جلوی پدر مادرم همسرم را کتک زدم . اون منو در آغوشش گرفت و از اونجا برد.
ببخشید طولانی شد . می گن مرثیه سرایی نکن. رو خودت کار کن. خودتو قوی کن. دهنده باش بی منت. اعتماد سازی کن.تامین کنندگی واقتدار مردت رو ارضا کن. بهش محبت کن . برو سراغ معنا درمانی.
در یک کلام من بریدم.دوست دارم همسرم بیاد بهم بگه طلاق توافقی و بی درد سر ازش جدا بشم . اونو خاطراتش چه عاشقانه چه ظالمانه همه با رفتنش برن شاید من آرامش گرفتم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)