سلام...
داشتم فکر می کردم، وقتی مسئله ها و مشکلات مثل یه بهمن حمله می کنن،
اول جاخالی بدیم... به یه جای امن (اونجائیکه می شناسیمش و می شناسدمون) پناه ببریم... ببینیم زندگی بدون حل کردن اونها هم زیباست... آروم که شدیم، هرکدوم رو که خواستیم خودمون انتخاب کنیم و بریم سمتش.
استرس دیگه جزئی از زندگی انسان های امروز شده. اما می تونیم حلش کنیم.
درسته که خیلی وقتا شرایط استرس زا می شن، اما درست که نگاه می کنم می بینم استرسمون بخاطر اون شرایط خاص نیست. بلکه بخاطر ترس هاییه که زیرپوستمون جمع شدن. ترس های مبهم از خیلی سال پیش.
اگه به اون ترس ها بپردازیم، و محوشون کنیم، استرس ها مثل سنگ هایی می شن که می تونن آب آروم برکه رو موج بندازن، اما نمی تونن طوفانیش کنن...
"انسان" بخاطر ماهیتش، موجود قوی و مسلطیه. اما حساس و آسیب پذیر هم هست. برای همین باید خیلی مواظب خودش باشه. باید از خودش در مقابل آفت هایی که زیرپوستش جمع می شن و خونشو می خورن و قدرتشو می گیرن، مواظبت کنه.
مواظبت کردن هم کار سختی نیست. انسان ابزارهایی داره که می تونه از عهده اون آفت ها بربیاد.
انسان چشم هایی درون خودش داره که وقتی چیزی رو می بینن، اون چیز محو می شه.
اینو می دونستی؟
حتما می دونستی.
همونطور که گفتم، انسان موجود حساس و آسیب پذیریه. علتش هم اینه که نمی تونه تاریکی رو جذب کنه. چرا؟ چون انسان از نور ساخته شده. و نور تاریکی رو محو می کنه، اما جذب نمی کنه.
وقتی تاریکی زیر پوستش لونه می کنه، می تونه از پا درش بیاره. چون مثل دیوار قسمت های مختلفش رو از هم جدا می کنه، تجزیش می کنه، از اصلش جداش می کنه. و از اصلش (منبع نوری که انسان رو مثل یه پرتو نور تابونده) که جدا شد، قدرت هایی که بواسطه هویتش داشته رو از دست می ده.
وقتی درست نگاه می کنم، می بینم همه چیزایی که به ما آسیب می زنن، از جنس تاریکی هستن. و بدترین و مضمن ترین دردسرا وقتی برامون پیش میاد که تاریکی زیر پوستمون لونه می کنه.
زیاد کلی حرف نزنم. بیشتر می خوام همون استرس رو بگم.
همونطور که گفتم، فکر نمی کنم استرس هایی که گرفتارشون می شیم (اونهائیکه خیلی اذیتمون می کنن، و موندگار و عمیق می شن، نه اونهائیکه عمر کوتاهی دارن)، بخاطر شرایط حقیقی ای باشه که پیش اومده.
آدم هاییکه زیاد استرسی می شن، مشکلشون شرایط حقیقی ای که براشون پیش میاد نیست، اونها قدرت هندل کردن شرایط رو دارن (انسان ذاتا موجود قوی ایه. چرا؟ چون نور قوی تر از تاریکیه)، اما مشکلشون ترس های مبهم قدیمیه.
مبهم=تاریک .... یعنی نه تنها خود ترس ها معمولا از جنس تاریکی هستن، بلکه منبعشون هم تاریکه. و تازه خیلی وقتا نسبت به وجود ترس اون ترس هم آگاهی نداریم. یعنی می شه سه تا تاریکی.
ترس های کهنه ای که خیلی وقتا فقط زاییده فکر ما بودن، یا زاییده فکر اونهائیکه ما فکرشونو قبول داشتیم.
که این قبول داشتن فکر اونها هم یه تاریکی بوده دیگه.
خلاصه تاریکی ها دست به دست هم می دن و زیر پوستمون جمع می شن... و چون ما از نور هستیم و به تاریکی آلرژی داریم و نمی تونیم جذبش کنیم، یکپارچگی وجودیمون رو از دست می دیم. تیکه تیکه می شیم، ضعیف می شیم.
اما می تونیم بهشون نبازیم. چون همونجور که گفتم ما ابزارهای قدرتمند و خیلی پیشرفته ای داریم. مهم ترینش همون چشم هاییکه وقتی به یه چیزی نگاه می کنن، اون چیز محو می شه...
مثل تو فیلما... :)
طرز کارشونم خیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــلی سادست. پرتوهایی از نور به سمت تاریکی می تابونن، و در نتیجه تاریکی از بین می ره... به همین سادگی.
منظورم اینه که کافیه اون ترس هاییکه سالهاست زیر پوستت جمع شدن رو نگاه کنی.
نور، تاریکی رو از بین می بره.
آگاهی، ناآگاهی رو از بین می بره.
خیلی سادست.
نگاهشون کن. و از بینشون ببر.
بعد راحت و آسوده زندگی کن.
نه اینکه دیگه استرسی رخ نده، اما دیگه تا مغز استخونت نفوذ نمی کنن. چون راهی براشون نیست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)