سلام :o
حالم خیلی خوبه. به لطف شما دوستان و کمک خدای مهربون این بتی که از مسیو (ح) برای خودم درست کرده بودم شکست. دیشب بهش زنگ زدم تشریف برده بود گلستان خرید کنه... گفتم چی داری میخری؟ گفت: شورت یعنی موندما فکر کن عشق اسطوره ای آدم بره مغازه بگه: آقا لطفا چند تا شورت به من بدید. همونجا یه ذره حس کردم چه مسخره و پیش پا افتاده. دیگه آخر شب اومد خونه طبق معمول جواب نمیداد... میگفت میخوام بخوابم..منم یه عالمه زنگ زدم جاتون خالی رفت رو پیغام گیر خونه، شروع کردم حرف زدن... گفتم با دوستام راجع به تو حرف زدم و اونها گفتند تو با این روشهای پیش پا افتاده و مبتذل میخوای منو بیشتر به خودت وابسته کنی. ولی دیگه تموم شد و از این خبرا نیس خودم تورو واسه خودم له میکنم. تلفنو ورداشت گفت سارا آدم باش بذار بخوابم وگرنه پدرتو در میارم... منم گفتم ببین فقط خوابو میفهمی و غذا و سکس... عمرا اگه بویی از عشق برده باشی... من خر بودم که تا الان نمیفهمیدم
گفت: خب پس برو واسه یکی بمیر که برات تب کنه. قدرتو بدونه... من وقت بچه بازی ندارم تو زندگی. اگه فردا زنگ بزنی التماس کنی بیای در خونم من میدونمو تو... من خودتو دوست ندارم سکستو دوست دارم... ( ما یه ذره وحشتناک رابطه داشتیم؛ خیلی وحشی بازی در میاوردیم. آخرش جفتمون خیس عرق و خونین و مالین و کبود میشدیم؛ میگفت تو زندگیم اینجوری نبودم با کسی... منم عاشق همینش شده بودم)
بهم گفت: برو یکی رو پیدا کن از من بهتر باشه
منم گفتم: اگه با بقال سر کوچه بریزم رو هم از تو بهتره... لا اقل اون مثل تو بیشعور و خودخواه نیست. دیگه بمیرمم بر نمیگردم پیشت...تموم;)
ن حس خوبی دارم... باورتون میشه حس خوبی دارم... احساس میکنم خیلی خر بودم. خدا کنه بتونم سر حرفم وایسم و فراموشش کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)