تشکرشده 97 در 38 پست
تشکرشده 192 در 82 پست
اون همه حرفی که من یک سال و نیم تو دلمه توی اس ام اس جا نمیشه
- - - Updated - - -
آخه چی میخواد به مامان بابام بگه؟ من نمیذارم زن بگیره. نمیتونم بذارم
- - - Updated - - -
الان خیلی حالم بده. اگه بذاره برم باهاش حرف بزنم یه کم آرومم کنه. وقتی نمیذاره حتی ببینمش میخوام خودمو بکشم. الان تنها چیزی که دوست دارم بهش فکر کنم اینه که یا حامی باشه یا من کیفیت مردنمو مشخص کنم.
من 22 سالمه. اگه 50 سالم بود میگفتم عمر مفید بدون حامی فوقش 20 سال زندگی کنم. الان میبینم عمر مفید 50 سال دیگه باید بدون حامی زندگی کنم عقم میگیره از زندگی
- - - Updated - - -
کاش من پیر بودم الان. نمیخوام اینقدر سنم کم باشه
- - - Updated - - -
در ضمن بهش گفتم میخوام خودمو بکشم، گفت برو بکش...بهتر![]()
تشکرشده 97 در 38 پست
ولی اگه انقد بهش اصرار کنی میاد قضیه رو خیلی راحت واسه بابات تعریف میکنه. چون مردا یه جورایی انگار واسشون این مسئله قبح نداره که این کارو انجام دادن...
رو یه برگه همه احساساستو خالی کن مهم نیست به دستش برسه مهم اینه که خودت اروم میشی.
الان تو این شرایط بهترین کار قطع رابطس...
اگه یه درصدم دلش پیشت گیر باشه برمیگرده.
تو رابطه رو تموم کنی واسه خودت راحتتره چون شما ایشونو نپذیرفتی..
عزیزم همون طور که خودت گفتی سنت کمه فرصت های بهتری هم برای ازدواج واست پیش میاد مطمين باش.
حتی بهتر از حامی...
تشکرشده 192 در 82 پست
فکر کنم باورش نشده که من حتی ممکنه خودمو هم سورپرایز کنم و بکشم... فقط دلم میخواد وقتی شنید من مردم از شدت عذاب وجدان و کاری که با من کرد ضجه بزنه
- - - Updated - - -
واقعا ممکنه اگه من قطع رابطه کنم برگرده؟ چند وقت قطع رابطه کنم؟ چرا میخواد نوه خالشو بگیره؟ ازدواج از این هیجان انگیزتر نبود؟
من فکر کنم چون طرف فامیله خیلی بعیده یه دفعه همه چی به هم بخوره
تشکرشده 97 در 38 پست
sara.s (پنجشنبه 29 فروردین 92)
تشکرشده 192 در 82 پست
من فکر کنم الان مدیر میاد دوباره این تاپیکم چون بیشتر از 50 پست شده قفل میکنه. بعد من مشکلم حل نشده از اینجا مونده از اونجا رونده باید برم یه تایپک دیگه باز کنم دوباره این سیر تسلسل ادامه پیدا کنه... زندگی خیلی پوچه...
ونوس جان خدا کنه که برگرده. من حس میکنم روحم داره میمیره... خیلی نامرده
تشکرشده 1,508 در 444 پست
حیف که این تالار اجازه نمیده آدم حرف دلش رو بزنه. وگرنه هم من و هم احتمالا خیلی از کسانی که این پست رو میخونن کلی حرف برای گفتن داشتن
تشکرشده 97 در 38 پست
زندگی به هیچ وجه پوچ نیست. این تو هستی که باید به زندگیت معنا بدی...
معنای زندگیت خودت هستی...این وجود خودته که به زندگی معنی و هدف و شادی میده...
پس وجودت خیلی باارزشه.... مواظبه خودت باش. قدر خودتو بدون.
یادت باشه باارزشترین فرد روی زمین خودت هستی..
موفق باشی...
sara.s (جمعه 30 فروردین 92)
تشکرشده 6,499 در 1,515 پست
سارا جان سلام!دوستان بهترین راهنمایی ها را بهت کردند.
به نظر من این تاپیک را یک بار دیگر بخون و نت برداری کن!روی حرف ها کاملا فکر کن و اجازه بده این ناراحتی سیر طبیعی خودش را طی کنه و با حرکات نسنجیده این وضعیت خودت را طولانی تر و وخیم تر نکن!
عزیزم هر چند تا تاپیک هم در این مورد بزنی باز هم دوستان همین حرف ها را خواهند زد.تنها در صورتی مشکلت حل می شود که روی این حرف ها فکر کنی و به آنها عمل کنی!
به نظر من تاپیک خانم سر افراز را حتما بخون و ببین چقدر خوب حرف هایی که دوستان بهش زدند را جمع بندی کرده و به آنه عمل کرده.چه دید خوبی داشته.من خودم از ایشان یاد گرفتم.
- - - Updated - - -
اسم عنوان تاپیک ایشان(كنار آمدن با پايان يافتن يك رابطه عاطفي(به سرافراز كمك كنيد)...)هست!
شما هم میتوانید این قدر زیبا از صحبت ها جمعبندی داشته باشید شاید هم خیلی بهتر و مفید تر.
شاید همین موضوع باعث شه مسیر زندگی ات را به طور اساسی تغییر بدی!
تغییری که وقتی ایشاالله پیر شدی خدا را شکر کنی که در سن کم خدا متوجه اشتباهت کرده.
- - - Updated - - -
عزیزم خدا تو را خیلی دوست داشته و شاید چند بار هم متوجهت کرده.(مثلا تو تاپیک قبلیت...).اما چرا بی توجهی میکنی؟ چرا یه بار هم شده از ته دلت بهش اعتماد نمی کنی؟
به اون آقا تا این حد اعتماد کردی اما به خدا اعتماد نمی کنی؟!
یکی از بچه ها تو این تالار نوشته بود:خدای من خدایی است که اگر حتی سرش هم فریاد بکشم به جای آنکه با مشت به دهانم بزند؛با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید:می دانم جز من کسی را نداری)
سارای عزیزم از کجا معلوم حرفای همین بچه های تالار که این قدر بی توقع برای مشکل شما وقت گذاشتند واسطه ی حرف های خدا نیستند.
یک بار هم به خدا اعتماد کن.ضرر نمی کنی! نذار بعدا پشیمون بشی که چرا وقتی هنوز دیر نشده بود ....
سارا جان از حرفات فهمیدم خیلی فهمیده هستی پس مطمئنا نتیجه صحیح را گرفتی!خواهشا نذار احساسات کاذب منطقت را منحرف کند.
به احساساتت پر و بال نده بهشون بی اعتنایی کن تا این سیر زمان خودش را طی کنه!
ویرایش توسط مصباح الهدی : پنجشنبه 29 فروردین 92 در ساعت 23:57
تشکرشده 192 در 82 پست
خدا اگه واقعا وجود داشته باشه خیلی مهربونه... خیلی دوسش دارم با این که هیچوقت نه دیدمش و نه صداشو شنیدم حس میکنم اگه یه روز ببینمش خیلی از شخصیتش خوشم بیاد الان که دارم اینارو مینویسم اشک تو چشام جمع شده. خدا کنه خدا حواسش به من باشه. اصلا دلم میخواد یه خدای مهربون کوچولو واسه خودم داشته باشم که با خدای همه فرق داره. یه خدایی که هم خیلی باحاله و هم خیلی شوخ. بعد یه روز بیاد دستشو بزنه رو شونهم بگه punk... سارا جان شما در مقابل دوربین مخفی هستید. به همین خوشگلی به خاک سیاه نشوندمت که دور هم بخندیم.
دلم میخواد خدا واقعا یه همچین آدم باحالی باشه.
اونوقت میتونم همهی این دردا رو فراموش کنم. چون خدا خواسته که دور هم شاد باشیم.
واقعا دلم میخواد خدارو ببینم و باهاش برم یه جایی که فقط خودمو خودش باشیم. اصلا دلم میخواد باهاش برم تئاتر. از این تئاترهای انتلکتوئل. بعد وقتی همهی آدمهای توی سالن دارن خمیازه میکشن من و خدا با هم خوشحال باشیم.
خیلی خدارو دوست دارم. دلم میخواست خدا واقعی بود.
میترسم بزرگتر که شدم ببینم مثل سانتای کریسمس همهش خواب و خیال بوده![]()
barani (جمعه 30 فروردین 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)