خانم بالاخره شما اومدید مشورت بگیرید یا فقط ناله کنید و آخرش کار خودتون رو بکنید ؟
برای وقت افراد دیگه ارزش قائل باشید ، اگه اومدید فقط گریه و زاری کنید آخرش کار خودتون رو بکنید جای درستی نیومدید
این همه بچه ها نظر دادن باز اومدید حرف خودتون رو زدید
تشکرشده 1,600 در 571 پست
خانم بالاخره شما اومدید مشورت بگیرید یا فقط ناله کنید و آخرش کار خودتون رو بکنید ؟
برای وقت افراد دیگه ارزش قائل باشید ، اگه اومدید فقط گریه و زاری کنید آخرش کار خودتون رو بکنید جای درستی نیومدید
این همه بچه ها نظر دادن باز اومدید حرف خودتون رو زدید
ارمیا (دوشنبه 10 تیر 92), دختر مهربون (شنبه 08 تیر 92)
تشکرشده 5 در 5 پست
همسر من ادم خوبیه
ارزششو داره هر دختری دلش می خواد با این ادم زندگی کنه
خودش هم همون روزهی اول پشیمون شدهخ بود از من ولی کاش می استاد و ارتباطمون رو تموم می کرد
من می خوامش ولی نمی دونم احساس نمی کنم شوهرمه فکر می کنم داداشمه فکر می کنم
دلم می خوا د داشته باشمش از دستش ندم
نمی دونم چطور بگم
همین الانم دلم می خوا د با یه نفر دیگه باشم
اصلا همون 6 سال هم هر چی بهم می گفت دوست دارم باور نمی کردم شاید واسه این بود که من شروع کردم
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
ظرفیت تاپیک های اینجا ٥٠ تا است
اینطور کوتاه و تند تند مینویسی فردا باید تاپیک جدید بزنی
بچه دار شدن تو این شرایط اشتباه است
اینکه شما به طلاق و بچه دار شدن همزمان فکر میکنید نشون میده اصلا موضوع تو ذهن خودت هم روشن نیست
میخوای زندگی کنی؟
طلاق بگیری؟
بچه دار شی؟
آیا امکانش هست مدت طولانی
مثلا ٢-٣ ماه از همسرت دور باشی؟
با خانواده خودت زندگی کنی
یا حتا بری شهرستان پیش پدربزرگ مادربزرگ ...
شاید کنار هم سخت باشه احساس واقعیتون را پیدا کنید
چرا نمیتونی بری مشاوره؟
تشکرشده 5 در 5 پست
حقارت فحش و کتک ها و خانوادش که متوجه شدند ما قبل از ازدواج با هم ارتباط داشتیم
این که من از اون خواسنگاری کردم
اینکه ما دو سال پیش خونوادش بودیم هر طور دلشون می خواست با من رفتار می کردن ولی من چون ضعف از خو داشتم هیچ دفاعی نمی کردم اونم از من دفاع نمی کرد
خیلی چیزا
تشکرشده 132 در 52 پست
عزیزم بهتره اول آرامشتو حفظ کنی. شما دنبال راه حل میگردی. یه لحظه به بچه دار شدن فکر میکنی، یه لحظه به طلاق!
اما هیچ کدوم این دوتا راه حل مشکل شما نیست. راه حل فقط و فقط تدبیره.
اگه همسرت موقع حرف زدن نگاهت نمیکنه هنوز دو تا گوش داره که حرفاتو میشنوه. قلبی داره که محبتتو حس میکنه. اون آدم الان زخم خورده. (منم قربانی خیانت شدم، میدونی همسرم چی کار کرد؟ خودشو نبخشید و زندگیمون تموم شد. در صورتی که من آمادگیشو داشتم که ببخشمش. اما تغییری ندیدم و فهمیدم ادامه راه اشتباهه چون خودش نخواست کمک کنه. شرم داشت از من. رفت که من یه تنه واسه زندگی تلاش نکنم.)
کمکش کن که اعتمادش جلب بشه. حتی به نظرم چادرو سرت کن. اگه زندگیتو دوست داری تلاش کن. سخته ولی شدنیه.
میدونی وقتی شوهرت مستقیم میگه از زندگیم راضیم، یعنی میتونه. یعنی فقط باید تو هم بخوای.
deljoo_deltang (پنجشنبه 06 تیر 92), هم صحبت (پنجشنبه 06 تیر 92), بی دل (پنجشنبه 06 تیر 92), شیدا. (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 5 در 5 پست
اون نمیاد بریم مشاوره چون می گه به اندازه کافی خوارم کردی برم بگه چی به مشاور
نه امکانش نیست یه ما ه پارسال قهر بودیم دلمون تنگ می شه دوری و دوستی
منم مشکلم اینه نمی دونم چکار کنم خسته از همیم
تشکرشده 164 در 76 پست
آخه خانم عزيز اگه بهت احساسى نداشت كه قبول نميكرد باهات باشه و كار به ازدواج بكشه اينم ٩ سال
مگه ميخواسته خودآزارى كنه
من ميگم مشكل از خودته اول خودتو اصلاح كن چون هنوزم به يه رابطه جديد فكر ميكنى در هر صورت خودت اگه واقعاً واقعاً دوستش دارى و ميخواى باهاش زندگى كنى تلاش كن مطمئن باش اگه بخواى ميتونى حتى باز اعتمادشو جلب كنى و
اگه نه زندگى همسرتونم تباه نكن مگه با فاميلاتون تعارف داريد كه بخاطر حرفاشون زندگى خودتونو خراب ميكنيد
هركسى حق داره براى زندگيش خودش تصميم بگيره و راحتترين زندگيو براى خودش بسازه
Lnaz (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 5 در 5 پست
اون می دونه من بهش خیانت نمی کنم دیگه من نصف مشکل خودمم خودم دلم پره او ن گذشته رو راحتتر از یاد می بره ولی من نه
سیر شدیم از هم خیلی اذیت شدم دلم می خوا د یه رو بلند شم ببینم 10 سال پیشم خونه بابام
......
تشکرشده 8,600 در 1,498 پست
کارشناسی ارشد چی خوندی؟ تو کدوم دانشگاه درس خوندی که نمیتونی دو تا جمله که ارتباط معنایی درستی با هم داشته باشند پشت سر هم ردیف کنی؟
از اول تاپیک تا اینجا رو که خوندم یکسری کلمات متناقض رو هی پشت سر هم تکرار میکنی.
مثلا در همین پست قبلت نوشتی نمیتونید دوری همو تحمل کنید: *دلمون تنگ میشه* بعد بلافاصله نوشتی *دوری و دوستی* بعد مجددا سریع نوشتی *خسته از همیم*
تو یه پست مینویسی که به چه بهانه ای طلاق بگیرم؟ توی پست دیگه مینویسی بچه دار شم خوبه؟
تو یه پست دیگه میای مینویسی همین الانشم به رابطه با کس دیگه ای فکر میکنی. .....همینطور الی ماشا الله حرفهای بیربطه که بهم می بافی!
=======
کلا از لابلای این حرفهای ضد و نقیض ات یک چیزی مشخصه و اون اینکه همسرت بهت علاقه داره و زندگی اش با شما رو میخواد حفظ کنه.
منتها شما از زمین و زمان بهانه میگیری که بزنی همه چیزو خراب کنی.
بهت بگم! همسرت حد اقل الان میخواد با شما زندگی کنه. اما اگر به این شیوه زندگی ادامه بدی معلوم نیست فردا هم خواستش همین باشه!
در پستهای بعدی ات سعی کن پستهات رو یک خانمی بنویسه که تحصیلات کارشناسی ارشد داره و ۲۵ سال سن و تجربه سالها زندگی در کنار یک مرد! یکی از انتظاراتی که از یک دانشجوی کارشناسی ارشد میره دنبال کردن یک خط فکری روشن و پرداختن و بیان درست اون هستش.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
ویرایش توسط بی دل : پنجشنبه 06 تیر 92 در ساعت 23:25
del (شنبه 08 تیر 92), deljoo_deltang (پنجشنبه 06 تیر 92), paniz93 (جمعه 07 تیر 92), saraamini (چهارشنبه 12 تیر 92), she (سه شنبه 11 تیر 92),tamanaye man(جمعه 07 تیر 92), گل آرا (یکشنبه 09 تیر 92), هم صحبت (پنجشنبه 06 تیر 92), ارمیا (دوشنبه 10 تیر 92), بابک 1369 (شنبه 08 تیر 92), دختر مهربون (شنبه 08 تیر 92), شیدا. (جمعه 07 تیر 92)
تشکرشده 129 در 66 پست
یه لحظه استپ یه مروری کنیم بعدجلوبریم
شماچندسال پیش به پسرعمه تون ابرازعلاقه کردیدوایشون پذیرفتندورابطه شماادامه یافت
شمایه جانوشتیدوقتی ازهم دوریددلتون واسه همسرتون تنگ میشه
یه جانوشتیدمیخوایدبچه دارشید
یه جای دیگه میخوایدجداشیدولی نمیدونیدبه خانواده چی بگید
میخوایدبایه نفردیگه باشید
یه جانوشتیدبه خاطرخیانتتون نمیتونیدبه چشمهای هم نگاه کنیدبخاطرمادرش باهاتون زندگی میکنه یه جای دیگه نوشتیدایشون براحتی میتونندگذشته روفراموش کنندولی شمانمیتونید
ادم سردرگم میمونه که خواسته واقعی شماچیه
دوست عزیز خوب فکرکنیدوعواملی که باعث ناراحتیتون میشه روواضح وروشن بیان کنیدضدونقیض صحبت میکنید
deljoo_deltang (پنجشنبه 06 تیر 92), بی دل (پنجشنبه 06 تیر 92), دختر مهربون (شنبه 08 تیر 92), شیدا. (جمعه 07 تیر 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)