تشکرشده 171 در 76 پست
مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
چشمك محترم من متوجه موضوع نميشم.ميشه توضيح بدين چي شده؟؟!!!!!!!!
مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
تشکرشده 839 در 268 پست
سلام
یه نقل قول دیگه از یه بزرگی می گم.چون میترسم اسمش رو اشتباه بگم بردن نامشون حذر می کنم.
در یک جمعی یک جوانی از این بزرگ که استاد اخلاق هم بودن مدام میخوان که بهشون یه برنامه خاص بدن واسه رسیدن به کمال.ایشون جواب نمیدن .چند بار این سوال از طرف این جوان مطرح میشه و دریغ از جواب.تا اینکه ایشون رو به جوان می کنن و می گن شما نیاز به برنامه خاص ندارید.همون چیزهایی که بهشون واقفید رو انجام بدید،کافیست.
حالا همه ما میدونیم دروغ بده اما... .همه میدونیم غیبت بده اما .... .همه میدونیم احترام به پدر و مادر مهمه اما .... .اگه بخوام همه رو بگم میشه رمان بینوایان.واقعا اگه به همه دونسته هامون عمل کنیم خیلی از مشکلات حله.مطمینا درهای رحمت به رومون باز میشه.الانم بازه اما چشم دل میخواد که بستست.
بازم مصرم که دنبال انجام کارهای سخت و غیر طبیعی نباشید(برخی از کارها و چله ها هست که منکرشون نمیشم.اما اول باید به یه مقاماتی رسید.باید جزو اولیا خدا شد تا اون سختی ها براتون شیرین باشه).فقط خدا رو ناظر بر اعمالتون بدونید.بذارید این ذهنیت در شما تبدیل به یقین بشه.اونوقته که کارهایی می کنید که نه کسی بهتون یاد داده نه خواهد داد.
موفق و ثابت قدم باشید
فقط خدا
reihane_b (جمعه 24 خرداد 92), roze sepid (شنبه 25 خرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 27 خرداد 92), مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
سلام فقط خدامحترم. بله حرفاتون كاملا درسته. ازتون ممنونم كه كمكم ميكنين. شايد به قول دوستمون سندرم 30سالگي باعث تضعيف روحيه من شده.شايدم كمبود ايمانه كه منو اينقدرضعيف كرده.من به دوميش بيشتر شبيهم.
faghat-KHODA (یکشنبه 26 خرداد 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
من اونقد درگير مستحبات بودم كه جدا ازواجباتم غافل شدم.
البته من هيچ منتي سر خدا ندارم چون تمام مستحباتمو باهدف برآورده شدن حاجتم كه همون ازدواج زود وخوبه انجام دادم.كه اگر انرژيمو وقتمو براي انجام درست واجباتم وترك محرمات ميزاشتم شايد الان اينقدر تنها نبودم.
خوشبختانه خدا بهم تواناييهاي زيادي عطا كرده ويكيشم هنريه كه دارم و از كنارش پول زيادي به دست آوردم.
با شروع درسم خودمو تو استرس زيادي انداختم كه هيچوقت تمومي نداره.
ميدونم خيلي حيفه بخوام رشته مورد علاقمو رها كنم اما دانشگاهمون طوريه كه اصلا حق به حق دار نميرسه وهمين مورد تمام انرژيمو ميگيره.چون وقتي نمره ميارم وثبت نميشه وهيچ جاي اعتراض نداره تمام دنيا روسرم خراب ميشه.(البته نه به اين شدت اما واژه بهتري پيدانكردم)
دوست دارم تصميم درستي بگيرم تا زندگيم روبه راه بشه.ومثل آدماي آروم زندگي كنم.
faghat-KHODA (یکشنبه 26 خرداد 92), reihane_b (یکشنبه 26 خرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 27 خرداد 92), مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
خوب دوستاي خوبم كسي نظري داره كه بگه؟
تشکرشده 839 در 268 پست
سلام
شما زندگی عادیتون رو بکنید.خدا هر روز همچین چپ و راست امتحان بگیره ازتون که خسته بشید.
بعضی از ادما هستن که به اندازه یک کتابخونه کتاب دارن.اما یکیشون رو هم تا اخر نخوندن.حالا شما فقط دنبال جمع کردن کتابید یا خوندنشون؟(منظورم اینه که راهکار ها رو جمع می کنید و ....).مثلا همون ترک محرمات یه سی چهل سال زمان میبره.البته واسه امثال خودم.نه شما
راستی اینم بگم.یه نکته مثبت تو شما اینه که از تمومه نوشته های بچه ها تشکر می کنید.حتی اکه خیلی به نفعتون نباشه.
فقط خدا
reihane_b (دوشنبه 27 خرداد 92), roze sepid (دوشنبه 27 خرداد 92), مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
تشکرشده 2,293 در 573 پست
برد عزیز سلام
راستش همیشه موضوعات تاپیکت یه چیزی هست که من نمیدونم باید چی واست بنویسم!
یعنی هر تاپیکی که میرم یه حرفی برای گفتن دارم(هر جند بیانش نکنم!) ولی تو تاپیک تو ....:rolleyes:
ولی حالا یه چیزی!
تو که باهدف رفتی دنبال درسو تحصیل، حالا نذار این استرسهای روزمره و مشکلات عادی ناراحتت کنه یا تو رو نسبت به هدفت سرد کنه
واینکه
تو نباید همه فکرت رو بذاری روی درست فقط.به همه حوانب زندگیت برس.
درکنار دعاهایی که میکنی برای آینده ات،خودت هم تلاشی بکن.
من فکر میکنم دعاکردن تنها کاری رو پیش نمیبره!
ما تو دعاهامون از خدا میخوایم کمک کنه تو انتخاب ها واتفاقاتی که هر روز در مسیر زندگی باهاشون مواجه میشیم، درست تصمیم بگیریم.درست رفتار کنیم
خدا هم میگه تو یک قدم بردار من....
استرس هم به خودت راه نده!تا اینجا که شناختمت دختر استرسی هستی!:pاسترسو بذار کنار،خیلی از مشکلاتت حله.جواب خیلی از سوالات هم میگیری:)
ببخشید اگه نتوستم کمکی کنم:o
موفق باشی![]()
roze sepid (دوشنبه 27 خرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 27 خرداد 92), مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
تو اين يك سال كه مامانو بابام از هم جداشدن به خاطر اتفاقاتي كه من شروعش كردم احساس گناهم بيشتر شده.احساس بي پناهيمم همينطور.چون از بچگي بابام تنها كسي بود كه حامي من بود.استرسمم به خاطر همينه.مني كه از نظر بدني قوي بودم حالا حس ميكنم تمام بدنم بيخودو بيجهت از داخل ميلرزه .
فقط خدا محترم من از همه تشكر ميكنم چون وقتشونو در اختيار من گذاشتن.واسه اونايي هم كه يك كلمشون باعث تلنگري به روحم شده لايك ميزنم.
شايد من نميتونم تو دنياي مجازي خوب حرف بزنم كه هيچكس متوجه مسائلم نشده.
همتون ميگين خدا هست.خب منم ميدونم هست.ميدونم با تمام اشتباهاتم همه چي بهم داده.
تو خونه هم تنهام.خواهروبرادرم كار ميكنن.مامانمم چون بچه خواهرم تازه دنيا اومده پيش اونه.
خيلي از راههاروبراي بيرون رفتن ومشغول كردن خودم امتحان كردم وخيلي دستو پا زدم تا استرس تو وجودم نباشه اما باز برگشتم سر خونه اول.
حالا يه موضوع جديد پيش اومده واينه كه اون گروه مسابقات به من گفتن برم باهاشون كار كنم اما اخلاقشونو قبول ندارم ونميخوام آش نخورده ودهن سوخته بشم.
- - - Updated - - -
قبل طلاق باخانواده بابام رفتو آمد زيادي داشتيم.من از بچگي روابط فاميلي رو دوست داشتم.از وقتي بابام نيست ديگه نميتونيم زياد بيرون بريم.اهل كوهنوردي هم هستم اما به خاطر مسائلي كه تو تاپيك با من حرف بزن1و2گفتم زياد تمايل ندارم برم.
واي دوست ندارم اينقدر از مشكلاتم بگم.چون حس ميكنم دارم افسرده ميشم.......
reihane_b (دوشنبه 27 خرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 27 خرداد 92), مسافر زمان (دوشنبه 27 خرداد 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)