به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 46
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    نمیخوام کینه ای باشم
    ولی مثل یه کوله تمام مسایل حل نشده باهامه
    نمی تونم بشینم حرف بزنم باهاشون نمیدونم چجوری اقلیما واست بگم اگه یروز یهو ببینی مادرت داره تلاش میکنه زندگیت بهم بریزه چه حالی میشی ؟؟؟؟اونم عین مادرم بود میتونی باور کنی؟؟؟؟ اگه ببینی همیشه حتی جلوت بهت میگن خدارو شکر میکنیم تو اومدی تو زندگیمون بعد یهو این کارارو کنن چه حالی میشی ؟اگه همیشه هرجور که بتونی از خانواده همسرت حمایت کنی بعد این چیزارو ببینی... شد مثل یه ادمی که مشت زدن تو صورتش گیجم منگم باور نمیکنم هضم نمیکنم هرچیم بالا پایین میکنم نه یادم میره و میبخشمشون نه شرایط فعلیم بصورتیه که برم حرفم بهشون بزنم مستقیم حالا این وسط گیر کردم
    رفتارهای گذشته همسرمم که واقعا" جای خود داره و بی نظیره !!!!! سر دعوا با من بره خونه مامانش کلید من برداره فن های خونرو قطع کنه و خلاصه هرجور بتونه ازارم بده اقلیما از خودم ناراحتم که چرا ازش جدا نشدم !!! الان میبینم که نتونستم فراموش کنم و ببخشمش از خودم عصبانیم که کوتاه اومدم ضعیف بودم نمیدونم چجوری باید با این چیزا کنار بیام

  2. #22
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    صحرا دو راه داری لطفا یکیشو انتخاب کن
    تو الان دیگه فقط مسئولیت خودتو نداری مسئولیت یکی دیگه ام حالا به بعد با توئه
    مسلما نمی خوای بچه ات هم با یه دنیا کینه بزرگ کنی و اون رو هم با یه دنیا کینه از مادربزرگش بزرگ کنی

    تکلیف خودتو روشن کن
    1.یا ببخش و همه چیزو فراموش کن
    2.یا همین حرفایی که اینجا نوشتی رو با یکم تغییر به مادر همسرت بزن
    [size=large]
    مطمئن باش اونا هم منتظر همچین فرصتی هستند و ازش استقبال می کنند

    من از این بدتر هاشو در مورد پدر و مادر همسرم تجربه کردم ولی خیلی زود فراموش کردم

    بلاتکلیفی ادمو کلافه می کنه
    صحرا آخه این همه کینه چه فایده داره مادر همسرت اگه همچین عکس العملی داشته به خاطر این بوده تحت تاثیر حرفای پسرش که عصبانی بوده قرار گرفته
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  3. کاربر روبرو از پست مفید eghlima تشکرکرده است .

    eghlima (سه شنبه 09 اسفند 90)

  4. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    اقلیما منم منطقی و عقلانی این چیزارو میدونم
    ولی هضمش نمیکنم . از ذهنم بیرون نمیره حالا تازه وضعیت خودش تو ذهنم به مراتب بدتر از خانوادش هست تو یه برهه ای چشمم رو کاراش بستم و الان از این حرکتم عصبانیم به خدا ناخوداگاه هست

  5. کاربر روبرو از پست مفید sahra100 تشکرکرده است .

    sahra100 (سه شنبه 09 اسفند 90)

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 آذر 91 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1390-10-19
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,391
    سطح
    20
    Points: 1,391, Level: 20
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    611

    تشکرشده 614 در 130 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    صحرای عزیز تاپیکت رو دنبال می کردم ولی چون نمیتونم احساسات یک بانوی باردار رو درک کنم، ترجیح میدادم حرفی نزنم.
    ولی الان که بحث به کینه و کدورت کشیده می خواستم یه چیزی بهت بگم.
    فرض کن با همسرت و با ماشین خودتون دارین میرین سفر دور دنیا. می خوایین همه جارو بگردین و کلی خوش بگذرونین.
    توی راه به هر شهری که میرسین، جاهای دیدنیش رو میبینین و یه چیزی از اون شهر به عنوان یادگاری میخرین و میزارینش توی ماشین. به مرور که از شهرهای مختلف میگذرین، به تعداد وسایلی که خریدین اضافه میشه و وزن ماشینتون اضافه میشه و سرعت حرکتتون کمتر.
    نهایتا به جایی میرسین که انقدر وسایل بار ماشینتون کردین که برای خودتون جا واسه نشستن به زور پیدا میشه و ماشین دیگه نایی برای حرکت نداره و همون جا متوقف میشین.
    صحرا جان زندگی همینه. زندگی همین راهیه که داری میری و ماشینه خودتی و واسیلی که توی ماشین جمع میکنی کدورت هان.
    صحرا به عقیده ی من ذهن آدم ها فقط جای خاطرات خوبه. حیف نیست؟ حیف نیست ذهنی که می تونی پرش کنی از خاطرات خوب، پرش کنی از تصاویر لذت بخش و پرش کنی از لحظه هایی که شاد بودی و خوش بخت، بجاش پر بشه از خاطرات بدی که از آدم ها داری و کدورت و کینه.
    من و تو هیچ وقت نمیتونیم روی همه ی اعمال و رفتار اطرافینمون اثر بزاریم، ولی با تغییر دیدگاه میتونیم اثر پذیریمونو ازشون کم کنیم.
    به شخصه چند ساله اجازه نمیدم حرکات اطرافیان روی من تاثیری بزاره. چرا من باید از حرکت مادر زنم یا پدر زنم کدورتی به دل راه بدم؟ چرا باید لذت شاد بودن رو از خودم دور کنم که فلانی چی گفت یا چی کار کرد.
    صحرا اونها یک نسل با ما اختلاف دارن، اون ها توی شرایط دیگه ای زندگی کردن و طبعا خیلی از رفتارهاشون برای من سنگینه و قابل قبول نیست. ولی همین طور که هستن می پذیرمشون و اجازه نمی دم خاطر عزیزم مکدر بشه. چون خودمو دوس دارم. چون خودمو عشقه. چون یاد گرفتم نیم ساعت بعد از یه حرکت ناشایست اطرافیانم از خاطرم پاکش کنم و بگم، بی خیال، اون آدم اشتباه کرد، ولی من اشتباه نمی کنم و زندگیمو تلخ نمیکنم.
    ولی در مورد همسر آدم یه ذره فرق داره اوضاع.
    در مورد همسرت هم باید همین طور باشی یعنی باید یاد بگیری که ببخشی و کینه به دل نگیری. ولی باید برای اصلاح روابط تلاش کنی. یعنی اگه رفتاری به نظرت غلطه در کمال آرامش و احترام با هم صحبت کنین و به یه نتیجه ی مشترک برسین.
    و اینم در نظر داشته باش که آدم ها رو خیلی نمیشه تغییر داد. پس سعی کن همون طور که هستن بپذیریشون.
    مثلا بپذیر که همسر من خصوصیات اخلاقی بدی در کنار همه ی خصوصیات اخلاقیه خوبش داره. مثلا کمتر با من میاد خرید.
    میدونی چرا باید بپذیری؟ چون خودت هم همین طوری. خودت هم کامل نیستی و مطمئنا بدی هایی داری. اگه قرار باشه همه بیان به جنگت و بخوان (از دید خودشون) اصلاحت کنن، چه بلبشویی میشه.

  7. 4 کاربر از پست مفید hamdardi1390 تشکرکرده اند .

    hamdardi1390 (چهارشنبه 10 اسفند 90)

  8. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    همدردی برادر خوبم سلام
    ممنون که برام نوشتی
    در اصل زندگی حرفتون کاملا" درست یعنی جای بحثی نداره منم میخوام تمام ذهنم با خاطرات خوب پر کنم ولی شما باور میکنی تو تمام این 4 سال تمام عیدها ما دعواهای خیلی خیلی وحشتناکی کردیم که پای خانواده ها کشیده شده ؟؟؟ تمام روزهای تولدم بعد ازدواج چشم گریون بوده !!! تمام سالگرد ازدواج هامون باهم قهر بودیم !!!
    تمام مناسبت هارو به واسطه ای رنجونده من رو !!!! یعنی تو تمام این روزها من مقصر بودم ؟؟؟؟ که حتی زیره بار هیچ کدوم نمیره
    چجوری باید ذهنم پر از خاطره خوب باشه وقتی بیشتر از یکسال کنار یه ادم کلافه زندگی میکنم که هرروز و هرشب تو استرس درست شدن کارش هست ؟؟؟؟ کنار یه ادمی که با تمام سکوت و درک تمام حساسیت ها و احساسات منفیش وقتی ناراحته همه وجودم زیر سوال میبره
    و الان حتی وقتی میبینم سعی در بهبود اوضاع داره بخدا تلاش میکنم ولی نمیتونم خشم تلمبار شدم از اون و بیشتر از خودم رو دور بریزم و فراموش کنم
    نمیدونم تا حالا شده کنید چرا فلان زمان اینقدر ضعیف بودی و اینقدر بی اعتماد به نفس که حقت رو نگرفتی ؟؟؟؟
    من احساس اون ادم دارم احساسی که واقعا" میخوام خوبش کنم ولی بلد نیستم راه دوستان هم فقط مثل مسکن ارومم میکنه اون زمان شاید به ظاهر از موضع قدرت برخورد کردم ولی حس میکنم به شخصیتم و ارزشم خیلی خیلی توهین شد برای حفظ زندگیم . تا جایی که خیلی ساده یه عده میگفتن چرا با این ادم با این خصوصیات زندگی میکنی؟؟ همه حس کردن اون دوستم نداره !!!! همه حس کردن من خودم تحمیل کردم . واسه همین اون هرچی میاد طرفم هرچی ابراز عشق میکنه این خشم توم بیشتر میشه که این تصور اون با رفتاراش ایجاد کرده و حالا تو خلوت میخواد اونارو جبران کنه و واقعا" نمیتونه. نمیدونم چجوری حسم بگم ولی با همه وجود گاهی دلم میخواد شخصیتش له کنم دست خودم نیست نمیخوام روزهای اینده هم به زشتیه گذشته شه ولی گاهی عکس العمل هام دست خودم نیست .
    خیلی حرف ها رو دلم مونده که حتی نمیتونم بشینم پیش کسی درد و دل کنم

  9. #26
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    صحرا جان به نظرم خیلی خوب عمل کردی
    بدون که نمیشه ، یک شبه ره صد ساله رو رفت !
    طرز برخورد این سری با سری قبل کلی بهتر بوده
    یه مقایسه بکن
    ناامید نشو ، تو می تونی ، به یک دلیل : " تو یک زن هستی "
    زن ها قادرند بدترین زندگی ها را به بهشت تبدیل کنند و یا رومانتیک ترین رابطه ها به جهنم!


    نقل قول نوشته اصلی توسط sahra100
    دیشب سعی کردم این قهر چندروزرو تموم کنم

    آفرین ، اولین گام در راه درست

    همسرمم خیلی زود استقبال کرد و تموم شد

    یه مو شکافی روانشناسی ، همسرت سریع بازخورد میده و در جهت مثبت

    تا اخر شب که رفتیم بخوابیم و شروع کرد از برنامه جدیدش واسه کار صحبت کرد منم خیلی سعی کردم اعتبار هم سازی کنم و بعد ازش خواهش کردم این فکرش به عنوان یه کار پاروقت انجام بده

    آفرین که اعتبارسازی کردی
    درس جدید: نباید انتظار داشته باشی که با خواهش از مرد در مورد نوع کارکردن و پول در آوردنش نظرات یک زن رو انجام بده
    میدونی چرا؟
    چون احساس قدرتش و توانایش رو می بری زیر سئوال
    راه حل ) یک زن توانا با زیرکی 1) به مردش اعتبار میده 2) موانع و مشکلات تصمیم مرد رو فقط خبری و به عنوان دغدغه هایش میگه 3) بعد که مرد به فکر فرو میره میگه عزیزم وقتی تو همسرم هستی مطمئن هستم که بهترین تصمیم رو می گیری و اینکه نگرانی هام رو بهت گفتم خیالم راحت شد چون تو همیشه به فکر زندگیمون هستی

    یعنی>>>> یه جورایی شما نقطه نظرات را می گویی و تصمیم گیری رو می گذاری بر عهده همسرت
    حالا این کار چه فایده ای داره

    >>> اگر تصمیم شوهرت بد باشه ، ( بعدا که بد شد منت نذاری ها که بدترین آفت زندگیتون میشه ) شما قبلا بهش گفته ای ، بنابراین شوهرت در ذهنش تو رو یک مشاور قوی می بینه و اینکه تو رو مسئول انتخابش نمی بینه
    >>> اگر تصیمیم شوهرت خوب باشه، شوهرت بیشتر احساس قدرت میکنه که دغدغه های زنش رو برطرف کرده و خوشحال میشه که در برابر زنش تونسته قوی و پر تلاش ظاهر بشه
    پس با در پیش گرفتن این روش در هر صورت چه تصمیم بد و چه خوب ، با رفتار صحیح زن ، برد با زن هست و باعث بهشت شدن زندگی میشه




    یهو دادو بیداد کرد که اره اصلا" بی کار میمونم توام برو فکراتو بکن شرایط همینه برو تصمیمت بگیر 1سال دیگه هم بلاتکلیفی اصلا" بتو ربطی نداره من دارم پول حلال در میارم توام تو رفاهی . اره اصلا" تو شرایط درک نمیکنی و .... یه عالمه حرف های دیگه


    تمام این رفتارها به این خاطر بوده که احساس کرده ، قدرت و اختیار مرد بودنش داره ازش گرفته باشه ، و مجبور هست برای کارش زنش تصمیم بگیره ، مثلا فکر کن تو می خواهی قرمه سبزی بپزی ، همسرت بیاد همش اظهار نظر کنه


    خیلی حرف هاش برام سنگین بود بلند شدم اومدم تو اتاق یک عالمه نشستم گریه کردم باز یاد پارسال افتادم همین موقع ها بود میخواستیم جدا شیم خیلی خاطرات بدی بود ....

    اینجا رو خراب کردی ، اساسی ، تا آخر عمرت اجازه نمیدی شوهرت اشکات رو ببینه
    یعنی اصلا نباید گریه کنی
    گریه یک زن رو مرد به ناتوانی خودش معنی می کنه ، شک نکن
    تو گریه می کنی و نیاز داری بیاد بغلت کنه ، بوست کنه ،
    اما اینکارت به همسرت معنای ضعیف بودن رو میده
    دختر یه کم کتب تحلیل رفتار یک مرد رو بخون دیگه
    توی همین تالار یاد گرفتم که
    زمانی گریه کنم که همسرم برای قطره قطره اشک هایم دلش پر بکشه



    بعد 1 ساع اومد که فدات شم گریه داری میکنحری اصلا" غلط کردم ببخشید و ...

    ببین چه مرد عاطفی ای داری
    ببین چقدر تو براش مهمی ،
    ولی نذار گریه کردن های تو براش عادی بشه



    ولی مگه از دلم پاک میشه حرف هاش بسختی خودم کنترل کردم که یه وقت بچه اذیت نشه

    صحرا ، اینجا دیگه خودت باید تلاش کنی ، اینقدر سخت گیر نباش ، اینقدر کمال گرا نباش ، همه آدم ها خطا می کنند ، سعی کن مثل خدا رئوف و رحیم باشی
    دلت رو زود پاک کن
    بعدا یه ریشه یابی کن ، ببین علت اینکه خیلی دیر می بخشی چی هست



    اخر سر گفت ازت دلگیر شدم من مگه چیکارت کردم حالا بهت گفتم بیرون رفتیم باید زود بیایم خوب یکم از سیاست های زنونت استفاده کن که بریم بیرون !!!!! منم ناراحت شدم گفتم خوشت میاد من عز و التماس کنم ؟؟؟

    صحرا جان ، شوهرت عشوه زنونه می خواد ، ناز زنونه می خواد ، طنازی زنونه می خواد
    به خدا هیچ مردی از زنی که غرور درست و به جا نداره خوشش نمیاد
    مرد نازنینی داری ها ، خودت هم که ماشاله گلی ، یاد بگیر زندگیت رو بهشت کنی





    خوب باید میومدی بیرون یعنی فیلمت مهمتر از من بود ؟؟؟ هیچ جوابی ناشت فقط قربون صدقه هی میرفت که خوب میریم باهم خرید این که قهر نداشته ناراحتی نداشته اخه .بعد یه منم از حرف های بالهای صداقت استفاده کردم و فتم دوست داشتم تو همراهیم میکردیو و ... . بد یهو گفت اره من باید همراهیت کنم درکت کنم با خانوادت بیام برم ولی تو نیای من نباید ناراحت شم ولی تو حق داری ناراحت بشی ....

    صحرا ، در این جور موارد، آسه آسه ، وقتی می بینی یهو همه چیز رو بهم می بافه ، اولش بهش حق بده ، کم کم موضاعات انحرافی رو حذف کن ، بعد برو سر موضوع اصلی که همراهی با تو بوده
    آهسته آهسته می خواهی زندگیت رو بازسازی کنی، پس آهسته آهسته هم نتیجه می گیری



    خلاصه خوابیدم ولی یه عالمه مشکل از گذشته هست که حل نشده هی میونه حاضرم نیست بشینه مطرحش کنیم فقط میگه باید درسی بشه که اینده تکرار نکنیم ولی همیشه هم تکرار میشه !!!!!!!! چی کار کنم ؟ اون رو دلش مونده که من با خانوادش نمیرم ولی بخدا اگه حرف هایی که اونا پشتم گفتن اگه خانواده من میگفتن تا ابد نیگاشونم نمی کرد اگه خانواده من میشستن من و زور میکردن واسه طلاق اون الان میومد تو خانوادم ؟؟؟؟ من مادرشو عین مادرم میدونستم خدا خودش شاهد کمترین بیاحترامیو بی محبتی نکردم ولی سر دعوای من با پسرش باید بیاد وسط؟؟؟؟ اصلا" به اون چه ربطی داشته ؟؟؟؟ نمیخوام بدون اینکه حرف هام بزنم باهاشون ارتباطم دوباره شروع شه در عین حالم میدونم درست نیست دیگه باید این داستان تموم کنم ولی واقعا" عزا گرفتم واسه عید چی کار کنم؟؟؟ اگه برم نمیتونم حرف هایی که باید و بهشون بزنم اگه نرم یه جور لطفا" بگید چیکار کنم هم شوهرم بفهمه هم خانوادش

    صحرا ، منم همین مشکل رو دارم ، هشت ماه توی شهر غریب ( شهری که شوهرم و خانواده شوهرم هستند )با دخترم تنها زندگی کردم ، بارها و بارها پدر و مادرم گفتند ، پاشو بیا تهران ، به پای کی نشستی ، تا کی می خواهی اونجا بمونی .... هیچ کدوم از اعضاء خانوداه شوهرم یک زنگ نزدند حال دخترمون رو بپرسند ، یکشون نگفت این زن تنها توی این شهر غریب نیاز داره یک مرد کنارش باشه ، ماشینش خراب شده ، گونی سنگین برنج داره ، راه انداختن کولر ، بخاری ، و هزار کار مردونه ی دیگه ، یک نفرشون نگفت خرت به چند من

    بعد از آشتی مون من یکبار این حرفها رو به شوهرم نگفتم
    بارها حرف پدر و مادرش رو پیش کشیده ؛ همیشه بازخوردم مثبت بوده ، اصلا خم به ابرو نیاوردم ...
    هفته پیش مادر شوهرم زنگ زده بدون مقدمه که بیا خونمون آش پختم ( از شوهرم شنیده بودم داره میره مکه) حتی به من نگفت دارم میرم مکه حلالم کن
    راستش رو بخواهی ، پشت تلفن خیلی خوب صحبت کردم و گفتم باشه سعی می کنم برنامه ام رو ردیف کنم که حتما بیام
    بعدش خیلی با خودم کلنجار رفتم ، خیلی زیاد
    چون دقیقا مشخص هست به خاطر وجود خودم ، دعوت نشدم ، به خاطر حفظ ظاهر جلوی اقوام دعوت شده ام
    ولی با خودم فکر کردم ... آخرش که چی .... الان اگه نرم برگ برنده ام رو باختم
    بالاخره که یه روزی این رابطه برقرار میشه ، خوب چه بهتر که الان برقرار بشه
    رفتم ، دو ساعت هم موندم ، خیلی سخت بود ، خیلی
    ولی تحمل کردم ، نمردم که ، می بینی که الان زنده هستم
    و سعی می کنم این رابطه رو خیلی رسمی و با احترام نگهش دارم
    و هدفم هم همین هست که شوهرم هم در همین حد با خانواده ی من نیز ارتباط برقرار کنه
    امیدوارم خدا کمکم کنه




  10. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 10 اسفند 90)

  11. #27
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    سلام صحرا؛
    پستهای قبلی که برای شما در تاپیک قبلی گذاشتم رو خوندید..
    وضعیت شما طبیعی است. سعی کنید صبور باشید و در موقعیت های تنش زا و عصبی قرار نگیرید.
    همه از همسرشون تقاضاهایی رو دارند و نیازهایی رو ابراز می کنند. اما مهم اینه که مسئول همه اون تقاضاها و نیازها همسر شما نیست و گاهی خود شما مسئولیت مستقیم اون تقاضاها رو باید به عهده بگیرید.
    تمام حرفهای شما به گوشم از طرف یک زن باردار آشناست... صبور باشید و پستهایی که در تاپیک قبلی در رابطه با وضعیت جسمی شما گفتم رو فراموش نکنید.
    یه خورده به خودتون برسید... شما الان عواطف خودتون رو می شناسید پس در موقعیت های خطرناک از نظر روانی قرار نگیرید.. موقعیتهایی مثل گفتگوهای تنش زا..
    راستی یک سری کارها رو قرار بود بکنید.. معلومه که کمی فراموش کرده اید! چون اون کارهایی که توصیه کرده بودم برای این بود که به اینجا نرسید...
    دیر نیست... شروع کنید!
    سوالی هم بود بپرسید

    جهت یادآوری:
    http://www.hamdardi.net/thread-20551-post-190739.html#pid190739


  12. 2 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (چهارشنبه 10 اسفند 90)

  13. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 آذر 91 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1390-10-19
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,391
    سطح
    20
    Points: 1,391, Level: 20
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    611

    تشکرشده 614 در 130 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    صحرا جان بیا فکر کنیم توی این چند سال که گذشت تو با یه غول بیابونی بی شاخ و دم (ببخشید ها) زندگی میکردی و تموم بدی های دنیا رو در حق تو کرده و تو مظلوم واقع شدی و از خودت مایه گذاشتی تا به اینجا رسیدیم.
    الان این آقا غوله ظاهرا از غول بودنش پشیمون شده و می خواد یواش یواش بشه یه شاهزاده ی مهربون.
    این وسط تو چی کار میکنی؟ دو راه بیشتر نداری که.
    یا از کارهای آقا غوله نمیگذری و نمیبخشیش و مرتب بهش یاداوری میکنی که تووووووووووووووووو یه غوووووووووووووول بودی که این بدی ها رو در حق من کردی. که با این کارت تنها چیزی که عایدت میشه اینه که آقا غوله، غول میمونه و تازه ممکنه شاخ و دمم در بیاره.
    یا اینکه به خودت میگی صحرا، آفرین، داری مزد از خود گذشتگی هاتو میگیری، بلاخره تونستی با گذشت هات، با سختی هایی که کشیدی، آقا غوله رو رام خودت کنی و تغییرش بدی. تصمیم میگیری که آقا غوله رو توی این تغییر کمک کنی و در نهایت چیزی که عایدت میشه یه شاهزاده ی مهربونه که تو رو میپرسته. مطمئن باش همسرت هم به خاطر از خودگذشتگی هایی که در گذشته کردی تا آخر عمر ممنونت میشه (هر چند شاید هیچ وقت به زبونش نیاره).

  14. 2 کاربر از پست مفید hamdardi1390 تشکرکرده اند .

    hamdardi1390 (چهارشنبه 10 اسفند 90)

  15. #29
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    بالهای صداقت عزیز
    مرسی از حرف های ارامبخشت خیلی با حرف هاتون اروم شدم و متوجه بخش اشتباه صحبتم شدم
    یه سوال : رفتن من خونه خانوادش معنیش اینکه ببخشید من اشتباه کردم الانم اومدم دوباره رابطم شروع کنم نه ؟؟
    عید داییش از خارج میاد اگه نرم خیلی براشون سنگین تموم میشه بهتر نیست که قید اومدن شوهرم به خانوادم تو عید بزنم ( من که همه فامیلام دیدن 1 سال نیمده دیگه اگه قرار بود ابروم بره رفت و تموم شد ) ولی اونا چون فامیل خاصی ندارن و ارتباط زیادیم ندارن این نرفتن من اصلا" مهم نبود اونا عکس العملی نشون ندادن چون ابروشون در خطر نبود ولی مامان بابای من میدونم خیلی جاها شرمنده شدن از نبودن های همیشگی شوهرم . بدجوری رفته تو سرم که عید نرم و اینم قبول کنم که اونم هیچ جا طرف من نیاد ولی بزارم اونام بابت رفتارهاشون این تشویق کردن پسرشون واسه نیمدن تو خانوادم هزینش بدن ؟؟؟؟
    لطفا" راهنماییم کنید واقعا" نمی تونم قید این رفتارهاشون بزنم باید بهشون بفهمونم و براشون روشن شه من اون صحرای احمق قدیم نیستم که از جون و دل کنارشون باشم باید بدونم رفتارشون هزینه داره ( البته اونا مستقیم با من مشکلی ندارن ولی زمانی که مشکل بین من و همسرم باشه نمیدونم چرا مادرش میشه اتیش بیار داستان و با تایید های بیجاش اجازه نمیده همسرم بفهمه رفتار صحیح چیه و اونو جری تر میکنه )

    بالهای صداقت عزیز یه سوال دیگه هم دارم :
    خوب شکر خدا الان که با همسرت مشکل نداری یاد اون روزا ازارت نمیده؟؟؟؟
    نمیدونم سوالم دقیقا" چجوری بپرسم . ما الان تو اوج خوبیمونم که هستیم من یهو یاد قدیم می افتیم یاد روزهایی که هیچ وقت بابت ازاراش کمترین عذرخواهی هم نکرده نمیدونم چرا نمی تونم ببخشمش پیش مشاور هم رفتم ولی چرا نمیشه نمیدونم واین مساله زندگی فعلیمون بدجوری تحت الشعا قرار میده

    sci برادر خوبم سلام
    مرسی که به تاپیکم اومدید
    تمرینات غیر کلاس یوگا که به ساعت کاریم نمیخورد و استخر که از تمیزی کامل اب تو این شرایط جسمی مطمین نیستم ما بقی انجام میدم
    ولی قرار نگرفتن تو شرایط استرس زا خوب دست من نیست وقتی همسرم یه برخوردی میکنه حالا هرچیم بی خیال باشم که استرس پیدا میکنم
    ناراحتی و خاطرات بد و مثل کانال تلویزیون عوض میکنم خوبم نتیجه میده ولی مهم اینکه بخش عمده ای از ذهنم اشغال کرده و نمیتونم حذفش کنم و تو موقعیت های فشار خیلی خیلی پرررنگ میشه چیکار کنم؟؟

    همدردی عزیز سلام
    خوب حرف شما درست ولی واسه من یه حالت سومی ایجاد شده
    من میذارم بهم محبت کنه و ... ولی تو وجودم نمیتونم ببخشمش چون حس میکنم خیلی خیلی ناعادلانه باهام رفتار شد و تو اون روزام نذاشتن حرفم بگم شکایتم بگم جلسات میذاشتن و جوری ترتیب میدادن که من نباشم فکر کن یه طرف دعوا باشی ولی نذارن تو جلسه باشی چون میدوستن بهتر از هرکس میدونستن محکوم این داستان ها همسرم حالا اینا ازارم میده این حس تحقیر شدن ازارم میده ضعیف بودنم و اینکه به هر قیمتی زندگیم حفظ کردم و اونا احساس کردن چقدر حق بجانبن ازارم میده شما شاید درک نکنی چجوری وجودم میخوره این افکار . چیکار کنم این حس ها ازم بره

  16. کاربر روبرو از پست مفید sahra100 تشکرکرده است .

    sahra100 (چهارشنبه 10 اسفند 90)

  17. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او

    صحرا تو سر گذشته داری تمام حال و آینده و جوانی و شادی و خوشبختی و سلامتیه خودت و کوچولوت رو به خاطر می ندازی
    واقعا منطقیه
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  18. 2 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (چهارشنبه 10 اسفند 90)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشکل جدیده من و توقع بیجای همسرم.توروخدا کمکم کنید وقتم کمه
    توسط abs در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 تیر 95, 10:34
  2. خواهش می کنم در مورد توهین اشخاص به خودتون و متوجه کردن انها به اشتباهشون راهکار بدید
    توسط qazqaz در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 28 بهمن 94, 10:57
  3. توهم داره نابودم میکنه توروخدا کمک کنید
    توسط توهم گرا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 دی 90, 23:59
  4. خانواده شوهر بی توجه به ما و پر توقع
    توسط فرشته شب در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 شهریور 90, 14:50
  5. اجبار در ازدواج و اکنون توجه به جنس مخالف(سئوال توفان)
    توسط توفان در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 مرداد 87, 12:53

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.