سلام
من چند سال بود که به تالار سر نزدم
راستش همه چی خوب پیش می رفت و مشکلات بین ما از بین رفته بود و خوشحال ازینکه چالشها رو پشت سر گذاشتم
من سال گذشته باردار شدم و همسرم خیلی خوشحال شد و استقبال کرد و در طول بارداری خیلی هوامو داشت اما بعد از زایمان همسرم فقط یک بار پیش من خوابید و بعد ازون هم جای خوابشو جدا کرد و هم هر وقت سمتش میرفتم کاملا فاصله میگرفت تا اینکه بعد از چند ماه یه بار ناراحتیمو بهش گفتم و اونم گفت که دیگه تا آخر عمر بهت دست نمیزنم و تو باردار شدی و من نمی خواستم و من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم اما تو خیلی خوشحال شدی و استقبال کردی اما اون زیر حرفش زد و من چاره ای ندیدم برای اینکه آرامش دختر ده سالمونوزادم به هم نخوره غرورمو نشسکستم
عادی دارم زندگی می کنم به بچه هام عشق میورزم اما ناراحتم تو دلم ناراحتم
اخساس پس زدگی و احساس نخواسته شدن اون هم بعد از این همه تحمل بارداری و زایمان و ....
خب طبیعتا اندامم به هم ریخته بود اما ورزش رو شروع کردم خیلی وقته و خیلی بهتر شدم اما تاثیری روش نداشته
الان بچه من ده ماهشه و تا ماه پیش همسرم در منزل کار انجام میداد
الان یه ماهه که دفترکار گرفته
بعید می دونم پای کسی درمیون باشه چون نه ماه گذشته کامل خونه بود و میدیدم تماسهاشو
علاقه مندی ها (Bookmarks)