سلام
وقتتون به خیر و شادی
حدود دو ماهه که نامزد کردم( فقط نشون اوردن و هنوز مراسمی نگرفتیم).دوره ی خواستگاری و اشناییمون حدود سه ماه بود. نامزدم پسر خوبیه و ما همدیگه رو دوست داریم.
پدرم قبلا با ازدواج ما موافق بود اما الان نه. ادم دمدمی مزاجیه. مدتیه که پاهاشو کرده تو یه کفش و میگه الا و بلا من دخترمو به غریبه نمیدم.
تموم فامیل باهاش حرف زدن. مادرم، خواهرم، برادرام، بزرگترها؛ هیچ فایده ای نداشت. تنها دلیلش هم اینه که اونا غریبه ان.
پدرم سنی ازش گذشته. ابروی ما رو تو در و همسایه و فامیل با حرفاش میبره. همیشه اینجور بوده.
از طرف دیگه دلش میخواد من ازدواج کنم حتی اگه شده با یه بی کار بی عار معتاد. پیش هر کی میره یه پسر خل و چل ببینه میگه بیا دختر منو بگیر. ولی به هیچ طریقی به نامزدم که هیچ عیبی ازش ندیدیم راضی نمیشه.
نامزدم چند شب پیش اومد خونه مون. پدرم گفت هر چیزی رو که نباید میگفت. نامزدم با ارامش و خونسرد گوش کرد. فکر کردم میره و دیگه پشت سرشو نگاه نمیکنه. ولی همون شب بهم گفت مهم خودتی. من فقط از ناراحتی خودت ناراحت شدم. اون پیرمرده و دست خودش نیست. اجازه ی داداشت و پدربزرگت کافیه.
پدرم هیچ وقت واسه ما پدری نکرد. تموم فامیل میشناسنش و حرفاشو جدی نمیگیرن. بقیه افراد خونوادم همه موافقن. میگن نمیخواد به پای بابات بسوزی. این میخواد بدبختت کنه . مگه تا چند سال دیگه زنده ست؟ ...
سردرگمم. موندم کار درست چیه. با نامزدم حرف بزنم و نامزدیمو به هم بزنم یا اینکه نمیدونم تا کی صبر کنم شاید فرجی شه و بابام راضی شه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)