سلام
سعی میکنم خلاصه بگم، من ادم تقریبا معتقدی هستم،البته چادری نیستم و تا حدی ارایش هم میکنم. ولی هیچوقت قلیا یا فکرا برای مواردی که توزندگیم امد فکر و نیت بد یا عمل بد نکردم ولی چرا همیشه شکست خوردم و از یک ادم با استعداد و موفق به یک ادم در ظاهر دیگرتن بی ارزش تبدیل شدم و به جایی نرسیدم و در مسائل عاطفی فقط شکست خوردم
من ادم احساساتی معتقد به وفاداری و راستگویی هستم،البته الان دیگه عشق و دوست داشتنی ها رو مثل قبلا روی قلبم احساس نمیکنم،فقط گاهی اثراتشو تو یاعمالم میبینم
اما شکست هام از کجا شروع شد؟ گفتم احساساساتی و اعتقاد زیاد به عشق داشتم،اصلا به عشق زنده بودم،حالا عشق هرچیز(البته عشق چیزای خوب مثه درس و ورزش و ). تو دانشگاه عاشق شدم،گول خوردم،گول خوردم چون طرف مقابلم خیلی حواس جمع تر از م بود.اینجا خیلی خوندم که دوستی مثه یه مسابقه است یا میبری یا میبازی،اما اونزمان خیلی بچه بودم، و به این جمله دقت نکردم-بیشتر باهم اشنا بشیم-نمیدونستم یک ترفند واسه خام کردنه،من واقعا گول خوذدم.چون ازش خوشم میومد و با واسطه اومده بود جلو و خانواده ها هم تا حدی در جریان بودن، فکر نمیکردم اون پسره از این هاست که عاشق خیلیاست،نمیفهمیدم بچه بودم، اینکه چه طوری خوردم کرد و تموم کرد(با چه حرفایی..از بت شدم..)بگذریم،ازاینکه فهمیدم وقتی هنوز بامن بود و رفت دنبال یکی دیگه و از اینکه الان خوشحالم بهش نرسیدم بگذریم. ولی چه طوری از این بگذرم که بخاطرش اصلا درس نخوندم و هیچی از درسام نفهمیدم،ازاینکه تا سه سال نتونستم فراموشش کنم و با قرص خوردن و خودکشی ازش منتفر شدم که نمیونم بگذرم،بیمار شدم عجیب و غریب با داروی قوی-تازه خانواده ام هم اصلا نمیدونستن که دلیل این مشکلا چیه.فکر میکردن من اون ادم رو نخواستم،درسته اخرش من اونو بخاطر شناختنش نخواستم ،ولی اولش و وسطش و اون کارهاش که روحمو نابود کرد،روح عاشقمو.
بیمارشدم از درس درو موندم،دکتر داروهای کنترل نشده با سلامتیم داد که یکی از اعضای بدنمو نابود کردو فقط من موندم
اما نفر دوم، تو مون دوران بحرانی در حد اس ام اس ولی دوسش نداشتم خیلی، درست زمانیکه اون ازمن خوشش اومده بود باهاش سردی کردم و اخرش که اوضاع روحی خیلی بدی داشتم و و اوضاع درسی اون خیلی خوب و رو براه و فوق قبول شده بود ولم کرد،یکسال قبلش حتی میخواست خانواده شو درجریان بذاره ولی نشدو.. . اشتباهی که کردم بعضی وقتا از این مورد دوم راجب به مورد اول پرسیدم،حتی یکبار یه چیو گفتم بهش بگه و چه کار اشتباهی. اون عقده های اولی(با اینکه خودش رفته بود دنبال یکنفر دیگه و رابطمون رو تموم کرده بود) تا مدت ها بعدش تاتونسته بود حرفای بی ربط از من از طریق دوستاش و حتی مستقیم به این دمی زده بود و کلا سردش کرده بود.یکبار میخواستموضوعی رو بهم بگه ولی هرچی اصرار کردم نگفت بهیچوجه نگفت(الان بعد ازچندسال فکرمیکنم باتوجه به اینکه ادم به شدت بی وجدان و دروغگویی بود،احتمالا گفته که من یا هرکسی با اون رابطه جنسی داشتم)درحالیکه من تموم عشقم تو قلبم و روحم بود ،اگه شاید بعضا بگن غلط کردی-اره کردم-اگه فقط دستشو گرفتم به خاطر این حقه اش بود که گفت باگرفتن دستامون هردو یکی بشیم!میدون حماقت بود
نفر دوم هم تو اوج دوران مشکلاتم که بخاطر داروی بیماریم دچار از بین رفتن یکیاز اعضام شده بود و خیلی از لحاظ روحی مشکل داشتم رفت حتی بهم یکبار گفت دیوانه.
حالا دوسه سال هم بیشتر از اون مواقعه من دو ساله با این نفر دومی هم قطع رابطه کرم،فقط چندما پیش یکبار با چت ازم پرسیدفدرسها چطوره و حتی تلفنی هم صحبت کردیم ولی اخرش گفت . حالا این رابطه واسه چیه گفتم نمیدونم(اول خودش دوباره اومده بود وکاش جوابشو نمیدام یا با قاطعیت برخورد کرده بودم) گفت فکر کنیکم،بعد من یه چیزی راجب به مادیات و خرج و این مسائل زدم ،اونم بعد از چندساعت گفتم همسر باید قانع وفلان بهمان باشه فکر نمیکنم به درد هم بخوریم که منم التماسی نکردم و الالن 8و09 ماهی میشه دیگه اصلا بهش فکر نکردم
اما مورد اخر گفتم من مذهبیم اگه خیلی هم تو ظاهر اهمیت ندم،چندوقت پیش با یه شخص مثلا تحصیلکرده بعد از یکی دو سال کهباهیچکش رابطه ای نداشتم قرار گذاشتم،واقعا فکرنمیکردم بیرون رفتن دئ نفر از نظر یه ادم تحصیلکرده خیلی جیزه بدی باشه ولی باز اشتباه کردم،چیزی که فهمیم این ادم اصلا دید خوبی نسبت به دختری که طرفش میرن نداشت و متاسفانه احساس کردم از نظرش من یکی از دیگر دخترانی ام که شاید باهاش به سادگی رابطه برقرار کردن-بعد از یکماه فهمیدم ایشون مثل من نیست و دوستای دختر دیگه هم داشته یا داره-
نمیدونم فکر کنم دو سه ال دیگه حدودا سی ساله بشم،بخاطر خودم،نشون دادن شایستگی هام برنامه دوساله فقط برای قبول شدن توی مقطع دیگه دارم، وترسم اینکه بعدا در استانه سی سالگی از گذشته ام و اینکه وقتی الان پسر خوب جایی نیست،چطور یک پسر خوب سی سال به بالا میشه گیر اورد و این همه ضربه که خوردم
حالا اعضای این سایت مدیران هرکی اشتباهات بیشتری از من فهمیده بگه تا شاید بتونم زندکی بهتری داشته باشم،اشتباهات فکریم رو بگید تا دیگه راحت از زندگی یا کسی نه نشنوم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)