دوستان عزیزم سلام
امیدوارم لحظه های زندگی تون قرین آرامش و شادکامی باشه
میدونم موضوعات مشابه مشکل من در این سایت وزین زیاد هست و من ارسال های مربوط به پست زن امیدوار رو کامل خوندم. و خیلی ازش استفاده کردم.
ولی چون بشدت بریدم خواستم بنویسم تا من رو هم از دانش و تجربیات تون بی نصیب نذارید
برای اینکه جای ابهام نباشه سعی میکنم موضوع رو جامع و موجز براتون بنویسم
من زن 32 ساله فوق لیسانس و رئیس یکی از ادارات زیر مجموعه یک ارگان دولتی هستم. همسرم 35 ساله لیسانس و کارمند یک ارگان نظامی که هیچ تمایلی به کارش نداره ( این یکی از ریشه های مشکلات زندگی مشترک ماست)
4 سال پیش ازدواج کردیم . سال گذشته دو بار باردار شدم که هر دوبار منجر به سقط شد. و این موضوع هم باعث تشدید مشکلاتمون شد.
مشکل من با همسرم اینه که آستانه تحملش بسیار پائینه و بشدت تحریک پذیره و به کوچکترین مسئله ای بهم میریزه و دست میذاره روی نقطه ضعف من یعنی خانواده من. بشدت به خانواده ام وابسته هستم و تا تقی به توقی میخوره شروع میکنه بدترین فحش ها رو به پدر و مادرم و برادرهام میده. و ا ین برای من بدترین شکنجه است. شب 28 اسفند بخاطر شکستن بشقابی که یادگاری بود چنان المشنگه ایی به پا کرد که همسایه ها خبر دار شدن . زنگ زد مادرم اومد و به ایشون و کل خانواده و فامیل من بدترین فحشها رو داد . متاسفانه به حرف مادرم گوش ندادم و بخاطر آبروداری نرفتم خونه پدرم . ایام عید با پدر و مادرش رفتیم مسافرت ولی چون دلم از دستش شکسته بود نمیتونستم درست و حسابی تحویلش بگیرم تا اینکه باز سر موضوع کوچک شروع به فحش و بد و بیراه کرد . تا برگشتیم رفتم خونه پدرم.دو روز بعدش مادرش سکته کرد . اینقدر به همون بد و بیراه گفت که شما مقصرید مادرم به این روز افتاده .3 هفته خونه پدرم موندم و در این مدت بدترین رفتارها رو از خودش نشون داد. مثلا رفت خونه دایی ام، عمه ام، آبرومونو برد. پیش همسایه های خونه پدرم همینطور.
تا اینکه یک روز زنگ زد اینقدر التماسم کرد برگشتم خونه
دو هفته ای هست برگشتم خونه مون ولی باز هر اتفاقی میافته شروع میکنه به فحش پدر و مادر مظلوم من. دو بار وسایلمو جمع کردم برم نذاشته. دیشب تصمیم گرفته بودم خودکشی کنم باز از خدا ترسیدم. من اهل نماز و روزه هستم و اعتقادات مذهبی محکمی داشتم ولی الان دیگه عاصی شدم. خونه پدرم و هیچیک از فامیلهام نمیاد هرجا بخوام برم تنها میرم یا نمیرم. منم دوبار بیشتر نرفتم پیش مادرش. از همه شون متنفر شدم ولی به روم نمیارم. آه من باعث شد مادرش به اون روز بیافته. چون وقتی پسرش به من فحاشی میکرد هیچی نمیگفتن. الانم گفته اگه کسی از اطرافیانت به خونه من بیان فلان و بهمان میکنم...
اصلا قبول نداره که مشکل عصبی داره تا بیاد بریم پیش وانپزشک یا حتی روانشناس . اگه خدای نکرده مادرش بمیره من و کل خانواده ام رو آتیش میزنه
شاید بگید چرا طلاق نمیگیری راحت بشی ؟
طلاق بده نیست ، من خودمم بهش وابستم وقتی آرومه بهترین مرد دنیاست. عاشق ترین مرد دنیاست. ولی وقتی عصبانی میشه هیچی جلودارش نیست.
مطلب توکل " فرشته آسمونی " رو خوندم . واقعا به خدا توکل کردم ولی از این طرز زندگی هم خسته شدم
خواهش میکنم راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)