با سلام
خسته نباشید
من حدود یکساله پیش با درخواست خواستگاری از طرف یکی از همکلاسی هایم در دوران دانشگاه مواجه شدم
ایشون ورودی سال قبل دانشگاه بودند.
پسری کاملا متشخص و مغرور مردانه که آرزوی هر دختری بود که این آقا باهاش همصحبت میشد و یا دوست باشند
ایشون از همکلامی با دخترا هم گریزان بود بقول خودشون که الان دارم میشنوم بعنوان ضعیفه نگاه میکردن یعنی غرورشون اجازه نمیداده با دختری وارد رابطه بشوند و افکار بچه گانه و ظاهرنمایی دختران باعث آزار و این حس در ایشون میشده
اما وقتی من رو در دانشگاه دیدن که با پسرها نه وارد بحث و جدل میشدم نه هم ماننند بقیه دختران خودنمایی میکردم چ از لحاظ آرایش چه عشوه و ناز در موقع صحبت کردن و هم چادری بودنم از من خوششون میاد
البته مستقیم متوجه این موضوع نمیشن وقتی این علاقه از طرف یکی دیگگر از همکلاسی هاشون نسبت به من ابراز میشه متوجه میشن که من براشون مهمم و غمگین میشوندو .. تا اینکه شناخت به خودشون پیدا میکنند که عاشق من هستند
باز هم از طرف ایشون بابت اینکه اون دوستشون ابراز علاقه کرده بوده هیچ واکنشی صورت نمیگیره
و دوست ایشون با من بیشتر آشنا میشه و مساله رو با من درمیون میگذاره و ایشون متوجه میشوند
بعد حدود دو سال از رابطه کاری که بین منو و اون اقا میگذره بدلیل شناختی که از هم پیدا میکنیم و متوجه عدم وجود هیچگونه نقطه مشترکی بین هم میشویم رابطه تمام میشود.
تا اینکه سال پیش ایشون از من درخواست کردن بروم دانشگاه
من هم بی خبر تر ازینکه ایشون به من علاقه دارند چون ذکر کردم پسری بودند که هیچ دختری باایشون نبود و بادختری همصحبت نمیشدند به درخواستشون عمل کردم و فکر میکردم برای جشنی بحث کنکوری چیزی باشه
رفتمو ایشون بمن ابراز علاقه کردن با کلی من من کردن و خلاصه وقتی گفتند من هم هاج و واج شوکه شده بودم
نمتونسم قبول کنم ایشون بمن علاقه داره
خلاصه ایشون وقتی گفتند که اگر اجازه بدید که من پاپیش بزارم با خونواده ، من بخاطر موقعیتی که داشتیم (درحال ساختن خونه بودیم و جایی برای پذیرش مهمان نداشتیم در بنایی) ازینکه همون موقع بیان قبول نکردم و گفتم حدود دوماه دیگه
خلاصه موقع برگشت و خوردن نهار با شناختی که ازیشون داشتم که ایشون وخونوادشون کاملا مذهبی بودن و اخلاقی که دیده بودم باهم کمی بیرون بودیم و قدم زدیم خیالم از هرزه نبودن ایشون راحت بود
تااینکه از من خواستن تو اون جاده قشنگ دستم رو بهشون بدم من قبول نکردم گفتم گناهه و ماهنوزمحرم نیسیم
ایشون بادلایلی که آوردن من متقاعدکردن و دست هم رو گرفتیم و بهمین منوال گذاشت.
این مابین اتفاقاتی افتاد تا خونوادشون حساس شدند روی من و راضی به خواستگاری اومدن نشدن
زجرمیکشیدیم تا اینکه راضیشون کردیم
اما هنوز هم به خاطر اختلاف فقط طبقاتی اونم از دید ظاهری که داریم و دلایلی که مامانشون میارن قبول نکردن هنوز برای ازدواج و این وسط ما دو نفر که تشنه هم هستیم داریم ضربه میبینیم
البته بگم تو این مدت یکسال با متقاعد شدنم هم از لحاظ شرعی هم منطقی با ایشون رابطه داشتیم چون هردو تشنه هم بودیم و هستیم هنوز و ماهستیم که داریم ضرر میکنیم
ایشون هم کاملا آدم منطقی هستن همچین آدمی نبودن که تواین مدت دعواهای بدی که باهم داشتیم از گذشته من بگن یا هم توی سر من بزنن که تو اومدی جلو و... بااینکه دعواهایی در حد جدایی چندروزه بوده ولی بخاطر علاقه ای که داشتیم برگشتیم
مقصر بیشترشون هم من بودم بابت کارای ندونم کاری که داشتم و نمیدونسم چطورباید برخورد کنم که دیشب از سایت شما خوندم و متوجه همه اشتباهاتم شدم و میخام جبران کنم براشون
اونقدر آقا و متین بودن که وقتی کسی پشت سر من حرف زد بمن سرکوفت نزدن و ازم خاستن که بهشون احترام بزارم و هرچی اتفاق قبلا افتاده و احیانانا باکسی بودم را بهشون بگم و پنهون نکنم اینجوری حس میکنن ارزشو احترام براشون قائلم
من هم گفتم براشون شاید همون موقع صحبت کمی ناراحت شدن و فقط گفتن بی بندوباریه از نظر من ولی بعدش نه به روی من آوردن نه سرکوفت شنیدم نه هیچ
درضمن خودشون هم برام تعریف کردن که در دوران داشنگاه یکی از دخترها که منم میشناختم و دیدم به ایشون اصرارمیکردن و نامه مینوشتن و ... و ایشون ازهرراهی وارد شدن تاایشون رو منصرف کنن از دلبستگی بخودشون و اینکار رو هم کردن
از دوستان دانشگاهشونم درموردشون پرسیدم همه تاییدش کردن و گفتن آدم مذهبی هستن و چطوربگم آدم خونواده دار و آبرومندی هستن
حال سوال من اینه با توجه به مطالبی ک از جاهای دیگه خوندم درمورد روابط قبل ازدواج آیا ازدواج ماهم کاردرستی نیس؟باتوجه به خصوصیات و اخلاقیات ایشون که تعریف کردم
من واقعا دوستشون دارم ایشون هم همینطور چون تنها دختری هستم که به من دل بستن و با توجه به اون مدت دانشگاه که حدود3.5 سال گذشت و ایشون پا پیش نذاشته بودن تا به شناخت درستی درمورد احساسشون نسبت بمن برسند فکر میکنم این حس از رو هوا و هوس نبوده
ممنون میشم راهنماییم کنید
- - - Updated - - -
درضمن بگم اختلافات شدیدی بین مما پیش اومد این اواخر که ایشون گفتن مثل اینکه ما بهم نمیخوریم و اختلاف شدیدی داریم و... و چندبار خخاستن تموم کنیم چون نمیتونیم خوشبخت شیمو خوب نیس بابتش خونواده هارو به زور راضی کنیم ولی بعدش خودمون مشکل داشته باشیم
تااینکه دیشب کارگاهای آموزشیتونو خوندم متوجه اشتباهات خودم شدم و دیدم ایشون کم تقصیر بودن و اشتباه از طرف من بود.
باهاشون در میون گذاشتم و ایشون بابت علاقه ای که بمن دارند قبول کردن و منتظر هستن تاببینن رفتار من چگونه میشه و میتونم درست کنم خودم رو یا نه
شنیدم از کسی که ایشون چقدر بمن علاقه دارند و دوستم دارند.
باهم بیرون زیاد رفتیم و خوش هم بودیم حتی با پسر دایی و خاله ایشون و دوست من بیرون رفتیم و من رو معرفی کردن به آنها ولی خونوادشون بخاطر ازدواج ناکامی که برادر بزرگترشون داشتن و از روی علاقه بوده مخالف با ما هستن هرچند که میدونن ایشون انتخابشون از روی هوا و هوس نبوده و من دختری مث عروس اولشون نیستم هم از لحاظ خونواده من با خونواده عروس قبلیشون که خود نامزدم برای من میگه
خیلی دوست داشتم همون اول با خونوادم یعنی مامانم در جریان بزارم و خود نامزدم موافق بودن ولی باتوجه به شناختی که داشتم ازشون جرات نکردم بگم
خلاصه اینکه رابطمون پیچیده شد
ناگفته نماند وقتی 3بار اومدن خاستگاری خونواده من تایید کردن خونواده خوبیهستن و پسری لایق
پدرم هم قبلا با پدرشون آشنا دراومدند و پدرم گفتن خونواده درستی هستن و یا هم این اواخر پسر رو دیده بودن که با پدرشون کار میکردن
ازخصوصیات اخلاقیشون برای خونوادم گفتم مجاب شدن که پسر خوبیه
علاقه مندی ها (Bookmarks)