سلام دوستان
ببخشید یک مساله ای برای یکی از نزدیکانم اتفاق افتاده که از من درخواست کمک کرده و من واقعا موندم چی بگم. اگه میشه و فرصت دارید میخوام در اولین فرصتی که میتونید نظرتون رو بنویسید.
ایشان (مریم) با دوستش داشته صحبت میکرده. ظاهرا اون خانم با خانواده شوهرش اختلاف شدید داشته. مریم برای اینکه به دوستش دلداری بده و خوب البته خودش هم دلش یه مقدار پر بوده. میگه همه مادر شوهر ها همینطوری هستن خودتو ناراحت نکن فامیل شوهر من هم فضول هستن.تا حالا نذاشتن ما یه مسافرت تنهایی بریم و ...
در همین حال بچه مریم تصادفا شماره مادر شوهرش رو گرفته بوده و ایشان همه صحبتهای مریم رو میشنوه. جاری مریم که خونه مادر شوهرش بوده بهش زنگ میزنه میگه صدات از این طرف شنیده میشد و زیاد نمیتونه توضیح بده.
مریم به مادر شوهرش زنگ میزنه و میگه من بیرون بودم گوشی و بچه دست خواهرم دم مغازه بوده و شماره شما رو گرفته بوده. مادر شوهرش میگه صدای شما میومد و کاملا واضح بود. مریم خودش رو به اون راه زده ولی از حرفهای مادر شوهرش مشخص بوده که باور نکرده...
حالا مریم مونده چه کار کنه این اتفاق بزرگ رو چه جوری مدیریت کنه. میترسه مادر شوهرش به شوهرش بگه. نمیدونه به شوهرش راستش رو بگه یا فعلا به روی خودش نیاره!شوهرش خیلی روی مادرش حساسه و اگه راستش رو بدونه خیلی ممکنه عکس العمل بدی داشته باشه.
اگه براتون ممکنه زودتر من رو از نظرتون آگاه کنید تا بهش کمک کنم بهترین تصمیم رو بگیره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)