سلام اولین باره به اینجا بر می خورم و بد ندونستم مشکلم رو اینجا طرح کنم
به همراه خانواده در خارج از کشور زندگی می کنم و در حال حاضر دانشجو هستم
در هفته های اول ترم بود که امتحان داشتیم. بیرون از کلاس پسری رو دیدم که خیلی جدی واسه دوستش داشت سوالی رو توضیح میداد و تو دلم گفتم کاش میومدی به منم توضیح میدادی ... داخل کلاس همون پسر با دوستش خیلی شانسی میز پشت من نشست و اول امتحان من یه سوال کوچیک ازش پرسیدم و اون هم جواب داد و همین اولین شروع بود واسه هردومون ... فرداش تو کتاب خونه پشت کامپیوتر بودم که دیدم دورتر داره واسه دوستش توضیح میده چیزی رو و داشتم نگاهش می کردم همینجور که من رو دید و برای چند ثانیه نگاهمون گره خورد به هم ... من از کتابخونه بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دوباره ,ناگهانی یکی ازم پرسید امتحان چطور بود و من گفتم که خوب نبود ... میتونی کمک کنی تو چند تا چیز بهم که پرسید اسمت چیه و من جواب دادم و اونجا بود که فهمیدم ایرانیه ...
خلاصه جلسه بعد خواست که پیشم بشینه و نشست و از همون جا رابطمون شروع شد
از 7 سالگی خارج از ایران بزرگ شده(و کوچیکتر از منه ولی رفتارش بچه گونه نیست) اوایل همه چیز خوب بود و شاد بودیم نمیدونم چرا (احتمالا به خاطر زبان بود چون انگلیسی واسش اسونتر بود) با دوستاش بیشتر حرف میزد تا من حتی وقتی با من بود بیشتر با اونا حرف میزد و گاهی من و اون با هم بودیم ولی اون با دوست های خودش (پسر) و من با دوست های خودم (پسر های ایرانی چون تو رشته من دختر ایرانی نیست فعلا) بودم و همینجوری شد که بینمون فاصله افتاد(هچنین بیشتر وقت ها به دیگرون بیشتر اهمیت میدام تا اون) تا یه روز مزخرف اون نتونست پیش من بشینه ومن به منظور گرفتم و بعد کلاس طوری برخورد کردم که احساس می کنم خیلی بهش برخورد ... منتظرم موند که با هم بریم و من هم باهاش رفتم ولی قبلش جوری ازش پرسیدم که میای یا برم که انگار خودش رو انداخته به من و من نمیخوام باهاش باشم و همچنین وسط راه یکی از پسرا کلاس رو دیدم و من و اون پسر پشت اون و دوستاش رفتیم جوری که اون میدید که من با یه پسر دیگه ام. به کلاس بعدی که رسیدیم اون جایی نشست که من هم برم بشینم پیشش ولی من به تلافی نرفتم و پیش اون یکی پسر نشستم و از همینجا رابطه ها خراب شد
جلسه بعد تو اولین کلاس پیشم نشست که احتمالا زوری بود و بعد کلاس منتظر نموند و رفت با دوستاش
اخر کلاس بعدی بهش گفتم که خیلی دوسش دارم و منتظر جواب نموندم و خدافظی کردم و اومدم ... یادمه می خندید ... دیگه پیش من نشست و همه راهاشو که با من یکی بود عوض کرد حتی یه روز با یه دختر دیگه هم نشست که فکر کنم جدیدا تمام فکرش شده همون دختر
نمیدونم چرا خودم رو مقصر میدونم تو تمام این قضایا احساس می کنم خودم باعث شدم جدا شیم از هم (حتی اون اوایل می گفتم فکر کن من با این دوست شم چه خنده دار میشه) ولی الان واقعا احساس می کنم که بهش وابسته شدم ولی نمیدونم چیکار کنم :(
یعنی امکانش هست بر گرده؟
میدونم طولانی شد ولی خوب تازه خلاصه بود :D
علاقه مندی ها (Bookmarks)